eitaa logo
بنده امین من
5.4هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬ 🥀شهید مجید صنعتی کوپایی🥀 ولادت: تهران، ۱۳۴۶/۰۴/۰۲ شهادت: منطقه عمومی فکه بر اثر اصابت ترکش ۱۳۶۵/۱۰/۰۴ مزار: گلزار شهدای امام زاده علی اکبر(ع)چیذر «فرار از عافیت طلبی در سیره شهید مجید صنعتی کوپایی» حاج رحمت با خرید موتور خیلی مخالف بود برعکس مجید کشته مرده موتور، هر چه مجید اصرار می کرد حاج رحمت زیر بار نمی رفت؛ به جایش وقتی مجید گواهی نامه گرفت، حاج رحمت برایش یک رنو گرفت. مجید دوست داشت رنو را بفروشد و برای جبهه بلند گو و چراغ قوه بخرد؛ اما نه بدون رضایت پدرش. می گفت: هر چه که دارم از خدا و […] وقتی بوی جبهه رفتن مجید آمد، خیلی با او صحبت کرد تا برای ماندن متقاعدش کند اما مجید ماندنی نبود. گفت: «بیا همین جا کنار دست خودم توی بازار کار کن، هر چه درآوردی را خرج جبهه کن.» اما مجید مُصرّ بود که برود؛ حتیٰ برایش موتور خرید پابندش کند، اما طوفان جبهه هر چه که بوی دنیا می‌داد را از جلوی پایش برداشته بود. راوی: حاج حسین یکتا @Bandeyeamin_man ┗•┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈•┛
▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬ 🥀شهید دانش آموز رضا پناهی🥀 ولادت: کرج، ۱۳۴۸/۱۱/۱۴ شهادت: قصرشیرین بر اثر اصابت ترکش ۱۳۶۱/۱۱/۲۷ مزار: شهر صفادشت ملارد گلزار شهدای بی‌بی سکینه (س) یک روز آمد و گفت: من عاشقم. خواستم سر به سرش بگذارم. گفتم: لب تر کن همین امروز می‌روم خواستگاری. می‌گفت: من عاشق خدا، ائمه و امام زمان (عج) شده‌ام و تا به معشوقم یعنی اللّه نرسم آرام نمی‌گیرم. هر وقت مقابل خواسته‌اش مقاومت می کردم می‌گفت: مادر تو نمی‌خواهی خون‌ بهای من خدا باشد. پدرش حرفی نداشت؛ اما مراعات دل من را می‌کرد. حاضر شد در عوض نرفتن به جبهه برایش موتور و حتی ماشین بخرد؛ اما رضا واقعاً عاشق شده بود. یک روز گفت: من می‌توانم به جبهه بروم اما رضایت شما برایم مهم است. پدرش هم راضی شد. می‌گفت: رضا نه شما و نه مال من؛ بلکه برای خداست. راضی‌ام به رضای خدا. ظاهراً خدا می‌خواهد امانت دوازده ساله‌اش را پس بگیرد. روز اعزام با وجود مخالفت مسئولین اعزام، سماجتش و البته اصرار من، کار خود را کرد. او همانطوری که پشت پیراهنش نوشته بود، مسافر کربلا بود. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬▬ 🥀شهید سید مصطفی خادمی قهساره🥀 ولادت: اردستان ۱۳۴۷/۱۱/۱۰ شهادت: عملیات والفجر ۸، فاو مزار گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم بلوک۳، قطعه ۸، ردیف ۴، شماره ۰۱۹۲ «نماز شبهای شهید سید مصطفی خادمی» مصطفی بی‌سیم‌چی ریزه میزه گروهان بود. تازه پشت لبش سبز شده بود. وقت نماز شب که می‌شد از همه جلوتر بود. بچه ها سر به سرش می‌گذاشتند که: «تو از جان خدا چه می‌خواهی که اینقدر نماز می‌خوانی و گریه می‌کنی؟» در عملیات والفجر هشت تیر به شکمش خورد و شد اولین شهید گردان حضرت معصومه (س) در والفجر هشت. راوی: حاج حسین یکتا @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬ 🥀شهید حسن سلطانی تاج آبادی🥀 ولادت: روستای تاج آباد زرند ۱۳۴۷/۰۱/۰۳ شهادت: شناسایی های هورالعظیم ۱۳۶۴/۱۰/۰۳ مزار: گلزار شهدای امامزاده عبدالله مطهرآباد «خستگی ناپذیری در سیره شهید حسن سلطانی» حسن به شدت اهل کار بود و معنی خستگی را نمی‌فهمید. برش اول👇 به من می‌گفت:«اگر اینجا کار نیست، بفرستم جای دیگر. باید جواب غذا خوردن و لباس پوشیدنم را بدهم.» روزهای اول در هورالعظیم شنا کردن بلد نبود. دو روزه یاد گرفت. یک روز مسیر پاسگاه تو را به تا قرارگاه را به طول سه کیلومتر شنا کرد. برش دوم👇 می‌خواست بیاید خط مقدم، کوله‌اش را پر از آرپی‌جی می‌کرد. می‌گفتم: «با این حال خسته اینها را نمی‌آوری.» می‌گفت: «دست خالی خوب نبود بیایم. بچه‌ها مهمات لازم دارند.» می‌رفت و تحویلشان می‌داد. برش سوم👇 با شنا کردن داخل خطوط عراقی‌ها نفوذ می‌کرد و بعد از برگشت نمازش را می‌خواند و ظرف بچه‌های مخابرات را می‌شست و چادرشان را تمیز می‌کرد. چندبار هم برای تمیز کردن چادر من آمد دعوایش کردم. بعد از این کارها چراغ دستی را بر می‌داشت و تا ۱۲ شب داخل قایق درس عربی می‌خواند. برش چهارم👇 یک روز آمد اجازه بگیرد برای رفتن به خطوط دشمن. گفتم: «کی می‌آیی؟» گفت:«موقع اذان ظهر یا خودم می‌آیم یا خبرم.» گفتم:«خودت را می‌خواهم نه خبرت را!» گفت:«نه این طوری نمی‌شود.» @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬▬ 🥀شهید سیدحسن ایزدهی🥀 ولادت: بابل، ۱۳۴۸/۰۹/۲۴ شهادت: شلمچه، عملیات کربلای پنج ۱۳۶۵/۱۲/۱۴ مزار: گلزار شهدای معتمدی بابل پروردگارا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست ما را در راه خودت ثابت قدم و استوار بدار. بار الها! جوانی هستم امیدوار به تو و تصمیم گرفتم در راه تو و برای برقراری حکومت اسلامی با کافران جهاد کنم. نیتم را خالص کن. بار خدایا! یاوری جز تو ندارم و به تو علاقه دارم. دل به تو بستم من از شهر هجرت کردم و به دشت و کویر رفتم؛ نه پدری همراه داشتم و نه مادری و نه برادری فقط تو همراهم بودی. الهی! تو بهتر می‌دانی که من برای چه چیز رفتم. تو حاجت و احتیاج ما را می‌دانی‌. تو بهتر می‌دانی در دلم چه می‌گذرد. معبودا! مرا در گروه شهدا و صلحا قرار ده و اینک قلم در دستم می‌رقصد به روی صفحه، می‌نویسم به من کمک کن. «اِنا لِلّه وَ اِنا اِلیه راجِعون» به راستی که همه ما از خدا هستیم و به سوی او بر می‌گردیم. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬ 🥀شهید حیدر بیدخام🥀 ولادت: قم، ۱۳۴۵/۰۵/۰۳ شهادت: منطقه فکه، عملیات والفجر یک ۱۳۶۲/۰۱/۲۳ مزار: تالار شهدای بهشت زهرا (س) تهران قطعه ۲۸، ردیف۸۴، شماره ۴‌ «عشق و ارادت شهید حیدر بیدخام به امام رضا(ع)» آخرین باری که آمد مرخصی، قصد داشت برود زیارت امام رضا(ع) رفتنی شده بود که از پایگاه خبر دادند که زودتر باید برگردد منطقه. در همان عملیات هم شهید شد. خیلی دلم برایش سوخت که نتوانسته بود زیارت امام رضا (ع) برود. بعد از شهادت آمد بخوابم. خیلی سرحال و خوشحال بود گفت: «مادر جان! ناراحت نباش. من به یک چشم بر هم زدن رفتم مشهد زیارت امام رضا (ع) راوی : مادر شهید کتاب خط عاشق ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع) @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬ 🥀شهید دانش آموز صادق صادق زاده🥀 ولادت:مشگین شهر، ۱۳۴۹ شهادت:فاو، ۱۳۶۴ صادق صادق زاده نصرآبادی در سال ۱۳۴۹ مشکین شهر متولد شد. عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشگین شهر بود. سال‌ها در کنار دوستان خود از برنامه‌های کانون بهره برد، در این میان به کتاب علاقه ویژه‌ نشان می داد. در کنار فعالیت‌های کانون در پایگاه مقاومت فعال بود و همین باعث شد تصمیم بگیرد در سن نوجوانی به برادر بزرگش در جبهه‌های حق علیه باطل بپیوندد. مادرش می‌گوید: «جبهه را دوست داشت آن روزها برادرش هم در جبهه بود. خانه ما محل رفت و آمد رزمنده‌ها بود. از جمله شهید بنی هاشم خانه ما رفت و آمد داشت. تقاضا می‌کرد به جبهه برود. ولی چون برادرش در جبهه بود، موافقت نمی‌کردیم. یک روز گفت خواب دیده‌ام در خواب کسی به من گفت به زودی از دنیا خواهم رفت و ادامه داد: «اگر نگذارید به جبهه بروم و همین جا از دنیا رفتم چه جوابی خواهید داد؟!» برای همین پدرش اجازه داد به جبهه اعزام شود. خودش می‌دانست شهید خواهد شد. می‌گفت: «باید بروم، سید مرا به جبهه دعوت کرده.» دوستانش بعدها می‌گفتند، صادق می‌گفت امروز هم گذشت و شهید نشدم. به دوستانش گفته بود ۲۵ روز بعد شهید خواهد شد همین طور هم شد. او در سال ۱۳۶۴ وقتی فقط ۱۵ ساله بود در فاو به شهادت رسید. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهید عبدالمجید رحیمی🥀 ولادت: تهران، ۱۳۴۵/۰۱/۱۰ شهادت: ۱۳۶۱/۰۲/۱۰ در خرمشهر مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قطعه۲۶، ردیف ۵۷، شماره ۳۶ شهید عبدالمجید رحیمی به خاطر جثه کوچکش هم اسلحه از قدش بلندتر بود و هم کلاه برای سرش بزرگ؛ اما تصمیم گرفت خونش را در راه اسلام ریخته شود و شد. عبدالمجید که سنش کمتر از ۱۵ سال بود جمله‌ای سوزاننده دارد که با آن می‌خندد به ریش تمام دنیا پرستانی که مغبون دو عالمند. می‌گوید: «همه خیال می‌کنند جنگ، سر من یک کلاه گشاد گذاشته، اما این منم که سر زندگی را گول مالیدن!!» عکسی از این شهید موجود است که بارها بر روی محصولات فرهنگی و خصوصاً نامه‌های رزمندگان به چاپ رسید. این عکس مربوط است به شهید عبدالمجید رحیمی در اردوگاه موقت کنار جاده اهواز _ آبادان، مقابل انرژی اتمی در ساعت ۵ بعد از ظهر و در تاریخ نهم اردیبهشت ۱۳۶۱ یعنی یک روز قبل از شهادتش. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ ✅فهرست مطالب کانال بنده امین من 🔍با این هشتگ‌ها موضوعات مختلف را جستجو بفرمایید‌. 1⃣ فعالیت‌های نوجوان فعال 2⃣ تربیتی 3⃣آشنایی با مشاغل 4⃣ ایده‌های اشتغال‌زایی برای نوجوانان 5⃣ آشنایی با مسائل احکام 6⃣ انیمیشن‌های مناسبی 7⃣ آثار ارسالی شما @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهید غلامرضا صادقیان🥀 ولادت: شهیدیه ۱۳۴۲/۰۶/۰۲ شهادت: ۱۳۵۹/۱۱/۰۱ مزار:گلزار شهدای شهیدیه شهید غلامرضا صادقیان در یک خانواده متدین روستایی کشاورز چشم به جهان هستی گشود. او تحصیلات ابتدایی خود را در شهیدیه (میبد یزد) به پایان رساند و بعد از آن از ادامه تحصیل بازماند و به کار بنایی پرداخت تا به این وسیله یاری‌دهنده‌‌ای برای خانواده‌اش باشد. شهید در دوران کودکی بسیار باهوش و در عین حال، با ادب بود. او فردی مذهبی بود و به نمازجماعت اهمیت زیادی می‌داد و تا حد توان در نماز جماعت شرکت می‌کرد. در هنگام شروع جنگ به جبهه مریوان در غرب اعزام و در آنجا به‌ عنوان خدمه خمپاره‌زن مشغول نبرد با دشمنان شد. سرانجام در نبرد با مزدوران ضد انقلاب به درجه رفیع شهادت نائل شد. اولین شهیدی که جسد مطهرش در شهیدیه به خاک سپرده شد، شهید غلامرضا صادقیان بود و با به خاک سپردن بدن مطهر این شهید، گلزار شهدای شهیدیه شکل گرفت. @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬ 🥀شهید دانش آموز ایوب پری🥀 تولد: ۱۳۵۰/۰۵/۲۰، روستای پیشبر، شهرستان زیرکوه، بیرجند، استان خراسان جنوبی. شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۱، شلمچه. گلزار شهید: آرامستان روستای پیشبر   شهید آخرین روزها تلاش داشت هر طور شده رضایت مادر را برای رفتن به جبهه جلب کند، مادر می‌گفت: ۱۷۰ کیلو گردو داشتیم و قرار بود گردوها را پوست بکنیم. ایوب برای این که رضایت ما را بگیرد و به جبهه برود همه را به تنهایی پوست کند و گفت: «مادر حالا اجازه می‌دهی بروم؟!»   موقعی که ایوب می‌رفت با همه روبوسی کرد، دست من و پدرش را بوسید، رفتارش تغییر کرده بود. وقتی از او پرسیدم که ایوب چه شده که با همه روبوسی می‌کنی، خداحافظی می‌کنی؟! گفت: «مادر! این آخرین دیدار است.» پدر شهید می‌گفت: «ایوب حیف بود، حیف بود که شهید نشود هر چند اگر این جا بود عصای دست پیری‌ام بود ولی خودش می‌خواست که در راه خدا برای کشور شهید شود.» پدر درباره ویژگی فرزندش هم می‌گفت: «او هیچ انتظاری نداشت. کم‌توقع و قناعت‌گر بود و سرش به کتاب و درس و مدرسه گرم بود.» او در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: «پدر و مادرم! برایم گریه و ناله نکنید امانتی بودم که...»   @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛