▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬
🥀شهید مجید صنعتی کوپایی🥀
ولادت: تهران، ۱۳۴۶/۰۴/۰۲
شهادت: منطقه عمومی فکه بر اثر اصابت ترکش ۱۳۶۵/۱۰/۰۴
مزار: گلزار شهدای امام زاده علی اکبر(ع)چیذر
«فرار از عافیت طلبی در سیره شهید
مجید صنعتی کوپایی»
حاج رحمت با خرید موتور خیلی مخالف بود برعکس مجید کشته مرده موتور، هر چه مجید اصرار می کرد حاج رحمت زیر بار نمی رفت؛
به جایش وقتی مجید گواهی نامه گرفت، حاج رحمت برایش یک رنو گرفت. مجید دوست داشت رنو را بفروشد و برای جبهه بلند گو و چراغ قوه بخرد؛ اما نه بدون رضایت پدرش.
می گفت: هر چه که دارم از خدا و […]
وقتی بوی جبهه رفتن مجید آمد، خیلی با او صحبت کرد تا برای ماندن متقاعدش کند اما مجید ماندنی نبود.
گفت: «بیا همین جا کنار دست خودم توی بازار کار کن، هر چه درآوردی را خرج جبهه کن.»
اما مجید مُصرّ بود که برود؛
حتیٰ برایش موتور خرید پابندش کند، اما طوفان جبهه هر چه که بوی دنیا میداد را
از جلوی پایش برداشته بود.
راوی: حاج حسین یکتا
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗•┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈•┛
▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬
🥀شهید دانش آموز رضا پناهی🥀
ولادت: کرج، ۱۳۴۸/۱۱/۱۴
شهادت: قصرشیرین بر اثر اصابت ترکش ۱۳۶۱/۱۱/۲۷
مزار: شهر صفادشت ملارد گلزار شهدای بیبی سکینه (س)
یک روز آمد و گفت: من عاشقم. خواستم سر به سرش بگذارم. گفتم: لب تر کن همین امروز میروم خواستگاری.
میگفت: من عاشق خدا، ائمه و امام زمان (عج) شدهام و تا به معشوقم یعنی اللّه نرسم آرام نمیگیرم.
هر وقت مقابل خواستهاش مقاومت می کردم میگفت: مادر تو نمیخواهی خون بهای من خدا باشد.
پدرش حرفی نداشت؛ اما مراعات دل من را میکرد.
حاضر شد در عوض نرفتن به جبهه برایش موتور و حتی ماشین بخرد؛ اما رضا واقعاً عاشق شده بود.
یک روز گفت: من میتوانم به جبهه بروم اما رضایت شما برایم مهم است.
پدرش هم راضی شد. میگفت: رضا نه شما و نه مال من؛ بلکه برای خداست.
راضیام به رضای خدا. ظاهراً خدا میخواهد امانت دوازده سالهاش را پس بگیرد.
روز اعزام با وجود مخالفت مسئولین اعزام، سماجتش و البته اصرار من، کار خود را کرد.
او همانطوری که پشت پیراهنش نوشته بود، مسافر کربلا بود.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬▬
🥀شهید سید مصطفی خادمی قهساره🥀
ولادت: اردستان ۱۳۴۷/۱۱/۱۰
شهادت: عملیات والفجر ۸، فاو
مزار گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم
بلوک۳، قطعه ۸، ردیف ۴، شماره ۰۱۹۲
«نماز شبهای شهید سید مصطفی خادمی»
مصطفی بیسیمچی ریزه میزه گروهان بود.
تازه پشت لبش سبز شده بود.
وقت نماز شب که میشد از همه جلوتر بود.
بچه ها سر به سرش میگذاشتند که:
«تو از جان خدا چه میخواهی که اینقدر نماز میخوانی و گریه میکنی؟»
در عملیات والفجر هشت تیر به شکمش خورد و شد اولین شهید گردان حضرت معصومه (س) در والفجر هشت.
راوی: حاج حسین یکتا
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬
🥀شهید حسن سلطانی تاج آبادی🥀
ولادت: روستای تاج آباد زرند ۱۳۴۷/۰۱/۰۳
شهادت: شناسایی های هورالعظیم ۱۳۶۴/۱۰/۰۳
مزار: گلزار شهدای امامزاده عبدالله مطهرآباد
«خستگی ناپذیری در سیره شهید
حسن سلطانی»
حسن به شدت اهل کار بود و معنی
خستگی را نمیفهمید.
برش اول👇
به من میگفت:«اگر اینجا کار نیست، بفرستم جای دیگر.
باید جواب غذا خوردن و لباس پوشیدنم
را بدهم.»
روزهای اول در هورالعظیم شنا کردن بلد نبود.
دو روزه یاد گرفت.
یک روز مسیر پاسگاه تو را به تا قرارگاه را به طول سه کیلومتر شنا کرد.
برش دوم👇
میخواست بیاید خط مقدم، کولهاش را پر از آرپیجی میکرد.
میگفتم: «با این حال خسته اینها را نمیآوری.»
میگفت: «دست خالی خوب نبود بیایم. بچهها مهمات لازم دارند.»
میرفت و تحویلشان میداد.
برش سوم👇
با شنا کردن داخل خطوط عراقیها نفوذ میکرد و بعد از برگشت نمازش را میخواند و ظرف بچههای مخابرات را میشست و چادرشان را تمیز میکرد.
چندبار هم برای تمیز کردن چادر من آمد دعوایش کردم.
بعد از این کارها چراغ دستی را بر میداشت و تا ۱۲ شب داخل قایق درس عربی میخواند.
برش چهارم👇
یک روز آمد اجازه بگیرد برای رفتن به خطوط دشمن.
گفتم: «کی میآیی؟»
گفت:«موقع اذان ظهر یا خودم میآیم یا خبرم.»
گفتم:«خودت را میخواهم نه خبرت را!»
گفت:«نه این طوری نمیشود.»
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬▬
🥀شهید سیدحسن ایزدهی🥀
ولادت: بابل، ۱۳۴۸/۰۹/۲۴
شهادت: شلمچه، عملیات کربلای پنج ۱۳۶۵/۱۲/۱۴
مزار: گلزار شهدای معتمدی بابل
پروردگارا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست ما را در راه خودت ثابت قدم و استوار بدار.
بار الها! جوانی هستم امیدوار به تو و تصمیم گرفتم در راه تو و برای برقراری حکومت اسلامی با کافران جهاد کنم. نیتم را خالص کن.
بار خدایا! یاوری جز تو ندارم و به تو علاقه دارم. دل به تو بستم من از شهر هجرت کردم و به دشت و کویر رفتم؛ نه پدری همراه داشتم و نه مادری و نه برادری فقط تو همراهم بودی.
الهی! تو بهتر میدانی که من برای چه چیز رفتم. تو حاجت و احتیاج ما را میدانی. تو بهتر میدانی در دلم چه میگذرد.
معبودا! مرا در گروه شهدا و صلحا قرار ده و اینک قلم در دستم میرقصد به روی صفحه، مینویسم به من کمک کن.
«اِنا لِلّه وَ اِنا اِلیه راجِعون»
به راستی که همه ما از خدا هستیم و به سوی او بر میگردیم.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬
🥀شهید حیدر بیدخام🥀
ولادت: قم، ۱۳۴۵/۰۵/۰۳
شهادت: منطقه فکه، عملیات والفجر
یک ۱۳۶۲/۰۱/۲۳
مزار: تالار شهدای بهشت زهرا (س) تهران
قطعه ۲۸، ردیف۸۴، شماره ۴
«عشق و ارادت شهید حیدر بیدخام به امام رضا(ع)»
آخرین باری که آمد مرخصی، قصد داشت برود زیارت امام رضا(ع) رفتنی شده بود که از پایگاه خبر دادند که زودتر باید برگردد منطقه.
در همان عملیات هم شهید شد.
خیلی دلم برایش سوخت که نتوانسته بود زیارت امام رضا (ع) برود.
بعد از شهادت آمد بخوابم.
خیلی سرحال و خوشحال بود گفت: «مادر جان! ناراحت نباش.
من به یک چشم بر هم زدن رفتم مشهد زیارت امام رضا (ع)
راوی : مادر شهید
کتاب خط عاشق ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#معرفی_کتاب
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬
🥀شهید دانش آموز صادق صادق زاده🥀
ولادت:مشگین شهر، ۱۳۴۹
شهادت:فاو، ۱۳۶۴
صادق صادق زاده نصرآبادی در سال ۱۳۴۹ مشکین شهر متولد شد.
عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشگین شهر بود.
سالها در کنار دوستان خود از برنامههای کانون بهره برد، در این میان به کتاب علاقه ویژه نشان می داد.
در کنار فعالیتهای کانون در پایگاه مقاومت فعال بود و همین باعث شد تصمیم بگیرد در سن نوجوانی به برادر بزرگش در جبهههای حق علیه باطل بپیوندد.
مادرش میگوید: «جبهه را دوست داشت آن روزها برادرش هم در جبهه بود.
خانه ما محل رفت و آمد رزمندهها بود.
از جمله شهید بنی هاشم خانه ما رفت و آمد داشت.
تقاضا میکرد به جبهه برود.
ولی چون برادرش در جبهه بود، موافقت نمیکردیم.
یک روز گفت خواب دیدهام در خواب کسی به من گفت به زودی از دنیا خواهم رفت و ادامه داد: «اگر نگذارید به جبهه بروم و همین جا از دنیا رفتم چه جوابی خواهید داد؟!»
برای همین پدرش اجازه داد به جبهه اعزام شود.
خودش میدانست شهید خواهد شد.
میگفت: «باید بروم، سید مرا به جبهه دعوت کرده.»
دوستانش بعدها میگفتند، صادق میگفت امروز هم گذشت و شهید نشدم.
به دوستانش گفته بود ۲۵ روز بعد شهید خواهد شد همین طور هم شد.
او در سال ۱۳۶۴ وقتی فقط ۱۵ ساله بود در فاو به شهادت رسید.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬
🥀شهید عبدالمجید رحیمی🥀
ولادت: تهران، ۱۳۴۵/۰۱/۱۰
شهادت: ۱۳۶۱/۰۲/۱۰ در خرمشهر
مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قطعه۲۶، ردیف ۵۷، شماره ۳۶
شهید عبدالمجید رحیمی به خاطر جثه کوچکش هم اسلحه از قدش بلندتر بود و هم کلاه برای سرش بزرگ؛ اما تصمیم گرفت خونش را در راه اسلام ریخته شود و شد.
عبدالمجید که سنش کمتر از ۱۵ سال بود جملهای سوزاننده دارد که با آن میخندد به ریش تمام دنیا پرستانی که مغبون دو عالمند.
میگوید: «همه خیال میکنند جنگ، سر من یک کلاه گشاد گذاشته، اما این منم که سر زندگی را گول مالیدن!!»
عکسی از این شهید موجود است که بارها بر روی محصولات فرهنگی و خصوصاً نامههای رزمندگان به چاپ رسید.
این عکس مربوط است به شهید عبدالمجید رحیمی در اردوگاه موقت کنار جاده اهواز _ آبادان، مقابل انرژی اتمی در ساعت ۵ بعد از ظهر و در تاریخ نهم اردیبهشت ۱۳۶۱ یعنی یک روز قبل از شهادتش.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬
✅فهرست مطالب کانال بنده امین من
🔍با این هشتگها موضوعات مختلف را جستجو بفرمایید.
1⃣ فعالیتهای نوجوان فعال
#جدول_فعالیتی
2⃣ تربیتی
#بیانات_رهبری
#برداشتی_از_بیانات_رهبری
#سخنان_رهبری
#استاد_پناهیان
#سیره_شهدا_نوجوان
#حدیث_نوجوان
#حدیث
#سوال
#پاسخ
3⃣آشنایی با مشاغل
#معرفی_مشاغل
4⃣ ایدههای اشتغالزایی برای نوجوانان
#ایده_درآمدزایی
5⃣ آشنایی با مسائل احکام
#احکام
#احکام_ریزه_میزه
6⃣ انیمیشنهای مناسبی
#فاطمیه
#چهل_شاهد
#پا_بپای_آفتاب
#انیمیشن
#حضرت_محمد_ص
7⃣ آثار ارسالی شما
#مخاطبین
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬
🥀شهید غلامرضا صادقیان🥀
ولادت: شهیدیه ۱۳۴۲/۰۶/۰۲
شهادت: ۱۳۵۹/۱۱/۰۱
مزار:گلزار شهدای شهیدیه
شهید غلامرضا صادقیان در یک خانواده متدین روستایی کشاورز چشم به جهان هستی گشود.
او تحصیلات ابتدایی خود را در شهیدیه (میبد یزد) به پایان رساند و بعد از آن از ادامه تحصیل بازماند و به کار بنایی پرداخت تا به این وسیله یاریدهندهای برای خانوادهاش باشد.
شهید در دوران کودکی بسیار باهوش و در عین حال، با ادب بود.
او فردی مذهبی بود و به نمازجماعت اهمیت زیادی میداد و تا حد توان در نماز جماعت شرکت میکرد.
در هنگام شروع جنگ به جبهه مریوان در غرب اعزام و در آنجا به عنوان خدمه خمپارهزن مشغول نبرد با دشمنان شد.
سرانجام در نبرد با مزدوران ضد انقلاب به درجه رفیع شهادت نائل شد.
اولین شهیدی که جسد مطهرش در شهیدیه به خاک سپرده شد، شهید غلامرضا صادقیان بود و با به خاک سپردن بدن مطهر این شهید، گلزار شهدای شهیدیه شکل گرفت.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬
🥀شهید دانش آموز ایوب پری🥀
تولد: ۱۳۵۰/۰۵/۲۰، روستای پیشبر، شهرستان زیرکوه، بیرجند، استان خراسان جنوبی.
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۱، شلمچه.
گلزار شهید: آرامستان روستای پیشبر
شهید آخرین روزها تلاش داشت هر طور شده رضایت مادر را برای رفتن به جبهه جلب کند، مادر میگفت: ۱۷۰ کیلو گردو داشتیم و قرار بود گردوها را پوست بکنیم.
ایوب برای این که رضایت ما را بگیرد و به جبهه برود همه را به تنهایی پوست کند و گفت: «مادر حالا اجازه میدهی بروم؟!»
موقعی که ایوب میرفت با همه روبوسی کرد، دست من و پدرش را بوسید، رفتارش تغییر کرده بود. وقتی از او پرسیدم که ایوب چه شده که با همه روبوسی میکنی، خداحافظی میکنی؟! گفت: «مادر! این آخرین دیدار است.»
پدر شهید میگفت: «ایوب حیف بود، حیف بود که شهید نشود هر چند اگر این جا بود عصای دست پیریام بود ولی خودش میخواست که در راه خدا برای کشور شهید شود.»
پدر درباره ویژگی فرزندش هم میگفت:
«او هیچ انتظاری نداشت. کمتوقع و قناعتگر بود و سرش به کتاب و درس و مدرسه گرم بود.»
او در وصیتنامهاش نوشته بود: «پدر و مادرم! برایم گریه و ناله نکنید امانتی بودم که...»
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬
🥀شهید دانش آموز محمدرضا فروتن🥀
تولد: ۱۹ رمضان سال ۱۳۴۳، روستای قلعه چغا اسدآباد همدان
شهادت: ۱۹ رمضان مصادف با ۳۰ تیر ۱۳۶۰، قله شنام در عملیات برون مرزی در خاک عراق به فرماندهی حاج احمد متوسلیان
او یکی از فعالان دانش آموزی در جهت اجتماعات انقلابی بود و دل بر حفظ انقلاب و احکام اسلام سپرده بود.
وی با غیرت دینی و شجاعت ایرانی خود هجوم دشمنان نظام اسلامی با دست رژیم بعثی عراق به کشور انقلابی را تحمل نکرد و برای دفاع از کشور با بیش از 20 نفر از دانشآموزان اسدآباد به جبهههای مریوان شتافت.
سرانجام در مرداد ماه ۱۳۶۰ در قله شنام با پنج تن از دیگر دانش آموزان اسدآبادی به شهادت رسید و به درجه رفیع شهادت نائل شد.
هنوز پیکر پاکش در قله معروف شنام غریبانه آرمیده و به دست خانواده و دوستان نرسیده است.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬
🥀شهید محمد محبی🥀
تولد: ۱۳۵۰/۶/۵، حاجی آباد فارس
شهادت: ۲۱ رمضان مصادف با ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۷، شلمچه
مزار: گلزار شهدای زرین دشت،حاجی آباد
همیشه قاطعانه طرفدار حقیقت بود؛ کسی جرات مقابله با او را نداشت.
شاد و خشرو در عین حال راسخ و جدی عمل مینمود.
در زمان انقلاب شش سال داشت، اما علاقه به امام سراسر وجودش را لبریز کرده بود.
سال ۶۰ بود و گرما گرم جهاد و مبارزه شهادت یکی از دوستان تاثیر عجیبی بر روی او نهاد و او را تشنه جبهه نمود.
ده سالگی وارد سپاه و بسیج گردید که آنجا به عضوی همه کاره مبدل شد، تا روشن ساز مسیر آزادگی برای دوستانش باشد.
سال ۶۴ مَرد رفتن شد و بر خاکی که آرزویش بود گام نهاد؛ خاکی که همیشه دوست داشت، محمد را در آغوش گیرد.
هفت مرتبه به تربت پاک شهیدان عزیمت نمود؛ تا اینکه در محراب جهاد فرقش با قناسه شکافته گردید، تا شلمچه را به آرزویش برساند و روح بزرگ محمد را در آغوش گیرد.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬
🥀شهید دانشآموز بهنام محمدی🥀
تولد: خرمشهر ۱۳۴۵/۱۱/۱۲
شهادت: ۱۳۵۹/۰۷/۲۸
مزار: تکه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان
ضایعه حمله عراقی ها به خرمشهر در شهریور ماه ۱۳۵۹ قوت گرفته بود. خیلیها در حال خارج شدن از شهر بودند.
کسی حتی در تصورش نمیگنجید که خرمشهر به دست عراقیها بیفتد ولی واقعاً جنگ شروع شده بود.
بهنام در زمان شروع جنگ تحمیلی سیزده سال و هشت ماه داشت.
وقتی که دوازده ساله بود به مادرش گفته بود:" میخواهم کاری کنم تا سرتاسر ایران در آینده از من یاد کنند و یک قهرمان ملی باشم."
در این زمان تصمیم گرفت بماند و با جنگیدن به مردم کمک کند. او در زمان بمباران، میدوید و به مجروحین کمک میکرد.
وی با همان جسم کوچک و روح بزرگ و دل دریاییاش به قلب دشمن میزد و خود را با وجود مخالفت فرماندهان، به صف اول نبرد میرساند تا به دفاع از شهر و دیار خود بپردازد.
بهنام چندین مرتبه توسط دشمن به اسیری گرفته شد؛ ولی هر بار با روشی متفاوت از دست دشمن فرار میکرد.
برای این که عراقیها را فریب بدهد گریه میکرد و میگفت:" من به دنبال مادرم می گردم او را گمش کردم."
در واقع او با استفاده از توان و جسارتش موفق شد از موقعیت دشمن، اطلاعات ارزشمندی را کسب کند و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد.
و سرانجام بر اثر برخورد ترکش خمپاره در اولین سال جنگ تحمیلی در خرمشهر، شهید شد.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬
🥀شهید دانش آموز علی جرایه🥀
ولادت: ۱۳۵۰/۰۷/۰۱، ایلام، روستای سراب باغ آبدانان
شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۰۱، عملیات والفجر ۵، منطقه عملیاتی مهران
مزار: گلزار شهدای آبدانان
تحصیلات آغازین خود را در دبستان های شهدا و طالقانی سرابباغ تا اول راهنمایی ادامه داد و در این مدت در میان هم کلاسها به عنوان یکی از دانش آموزان ممتاز شناخته شده بود.
شعله عشق و ارادت به امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی با وجود خردسالی سراسر وجودش را متلاطم کرد و روح ظریف و ملکوتی این نوجوان را به هوای جبهههای نبرد حق علیه باطل لبریز و بی قرار ساخت.
علی به نظافت خیلی اهمیت می داد که در پادگان خوابگاه ما به برکت وجود علی همیشه با نظم ترین و تمیز ترین خوابگاه بود ، این شهید گرانقدر به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد و همیشه در صف اول نماز جماعت بود ، او بسیار زرنگ و سرعت مثال زدنی داشت ، هیچوقت خستگی در چهره علی مشخص نبود و همیشه پرجنب و جوش بود و هیچوقت کسی را از خود ناراحت نمی کرد و همه کردارش پسندیده بود.
از حرکات و حرفهایش معلوم بود چه هدفی دارد و برای چه به جبهه آمده است و در آن سن کم مردانه جنگید و طی عملیات والفجر 5 در منطقه عملیاتی مهران در سن ۱۲ سالگی از ناحیه سر مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به آرزویش که تنها شهادت در راه خدا بود رسید.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬
🥀 شهید مهرداد عزیز اللهی🥀
ولادت: اصفهان، ۱۳۴۶/۰۷/۱۲
شهادت: ۱۳۶۴، در عملیات کربلای ۴
مهرداد در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد.
دوران کودکی خود را در کنار برادر خویش مسعود که او نیز به فیض شهادت نایل شده، سپری کرد.
مهرداد در راهپیمایی های دوران انقلاب به طور مرتب شرکت میکرد. وقتی مجسمه شاه را از میدان انقلاب اصفهان پایین کشیدند، تا چهار راه تختی سر شاه را غلطانده بود!
او دوران راهنمایی تحصیلی را به پایان نرسانده بود که با جثه کوچک ولی روحی بلند و شجاعتی وصف ناپذیر به جبهه اعزام شد.
نبوغ و استعداد فوقالعادهای داشته است به گونهای که از دفتر امام نامههایی فرستاده و توصیه میکند که به خاطر «مغز» خوبش در مقابل نرود!
همزمان با حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل، در سنگر علم و دانش و تا از شهادت درس خود را سال سوم هنرستان، در رشته برق الکترونیک ادامه داد.
مهرداد روحیه شادی داشت و بچه نترس و شجاعی بود. او همچنین کاراته باز خوبی هم بود.
یک بار یک مین گوجهای خنثی شده را از جبهه به خانه آورده بود.
در گردان تخریب به مهرداد مهندس مین میگفتند و رادیوهای بیگانه از او به عنوان کوچکترین ژنرال تخریبچی یاد میکردند.
فرماندهان در زمان فتح زیبدات به دست رزمندگان اسلام، به شوخی مهرداد را به عنوان بخشدار زیبدات معرفی کرده بودند.
سرانجام شهید مهرداد عزیزاللهی در سال ۱۳۶۴، درعملیات کربلای ۴ در جزیره «ام الرصاص» در حال غواصی به شهادت رسید و جاودانه شد.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬
🥀شهید دانش آموز حیدر شهیدی🥀
ولادت: شهریورماه ۱۳۵۳، شهرستان دهرم فارس
شهادت: ۱۳۶۵/۰۲/۲۴، منطقه شرهانی
مزار: گلزار شهدای دهرم
پدر و مادر وی پاك و مؤمن به اسلام و ارزشهای اسلامی بودند، اسم وی را به تاثیر از الگو و امام خود، حیدر گذاشتند و این درحالی بود كه همواره راه و منش وی در سالهای زندگی، برگرفته از سیره امیرالمومنین حضرت علی(ع) بود.
شهید حیدر شهیدی، فردی بسیار خوش اخلاق ، جذاب مؤمن و فعال در امور فرهنگی و دینی بود و با وجود سن كم بیشتر اوقات را در بسیج محل جهت تامین امنیت و امور فرهنگی سپری می كرد و در كارهای كشاورزی یار و یاور پدر بود.
او دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه شهید اسدی دهرم با موفقیت به پایان رساند از آنجایی كه در خانواده ای مذهبی و با ایمان پرورش یافته بود، در مساجد حضور مستمر داشت و در كلاس قرآن و فعالیتهای هنری فعال بود.
این بسیجی عاشق با صدور فرمان حضرت امام (ره)كه حضور در جبهههای جنگ را نوعی تكلیف تلقی میكرد.
پس از امتحانات خردادماه در بهمن 1363 به همراه جمع كثیری از همكلاسیها به جبهههای جنگ حق علیه باطل شتافت و به دفاع از ناموس ومیهن و ارزشها و اصول متعالی پرداخت.
وی در عملیات بدر در زیر آتش شدید دشمن و انفجار گلوله ها و تركش ها مشغول رساندن مهمات و آب و غذا به رزمندگان گردان شد.
پس از یك نبرد خونین و جنگ تن به تن با بعثیون كافر بر اثر اصابت تركش و تیر مستقیم دشمن در سحرگاه همان سال، همزمان باسومین روز ماه مبارك رمضان در سن دوازده سالگی به شهادت رسید.
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬
🥀شهید سید مهدی موسوی دیری🥀
ولادت:قم ۱۳۴۴/۰۶/۰۱
شهادت: عملیات بدر؛ شرق دجله ۱۳۶۲/۱۲/۲۵
مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر(ع)قم
وقتی در عملیات بدر تیر به شکمش خورد، حالم بد بود.
روی زمین افتاده بودم و دست و پا میزدم و منتظر تیر خلاص عراقیها بودم.
در این گیر و دار صدای سیدمهدی را شنیدم. گفت: یا علی! بلند شو.
با هر زحمتی بود مرا به کول انداخت و به خاکریز خودی رساند و صورتم را بوسید و رفت.
وقتی از بیمارستان به خانه برگشتم، سید مهدی شهید شده بود.
خیلی دلتنگ دوستان شهیدم بودم.
در خواب سید مهدی را دیدم؛ با لباس خاکی بالای سرم ایستاده بود. گفت: ما رسم رفاقت آوردیم.
اولین شبی که آمدی خانه، به دیدنت آمدم.
سعی کن تسبیحات حضرت زهرا (س) را شمرده شمرده بگویی.
راوی:حاج حسین یکتا
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬
🥀 فرمانده شهید علی فلاح🥀
ولادت: ۱۳۴۵/۰۹/۰۹، شهرستان محمودآباد
شهادت: ۱۳۴۶/۰۱/۰۸، منطقه عملیات کردستان مریوان
مزار: گلزار روستای اورطشت، شهرستان محمودآباد استان مازندران
علی فلاح در خانوادهای با ایمان و متدین دیده به جهان گشود و در دامان پر مهر و محبت مادر و پدرش پرورش یافت.
دوران تحصیلی را تا پایان مقطع متوسطه در رشته فرهنگ و ادب دبیرستان رجایی آمل با موفقیت و جدیت پشت سر گذاشت و یکی از دانش آموزان خوب در تحصیل و اخلاق بود.
شهید بزرگوار در فعالیتهای فرهنگی اجتماعی و انقلابی آن دوران و برگزاری مراسمات مذهبی مدرسه و محل سکونت نقش موثر و حضور پررنگی داشت.
شهید علی فلاح در عضویت بسیج لشکر ۲۵ کربلا به اسلام خدمت میکرد؛ که در جبهه جنوب و غرب شرکت داشت و سرانجام در اثر جراحیهای وارده و جدا شدن سر از بدن شهر شیرین شهادت را نوشید.
علی تنها ۱۶ سال داشت که با رضایت مادرش، همراه بچه محلهایش شد تا خرمشهر را از محاصره در بیاورد.
ماموریت که تمام شد همه بازگشتند، جز علی.
۲۷ سال بعد و در محرم ۱۳۸۸ علی بازگشت اما تنها انگشتر و پلاک و چند تکه استخوانش.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬✧❁﷽❁✧▬▬
🥀شهید ظفر خالدی🥀
ولادت: ۱۳۴۹/۰۵/۰۲، روستای تنگ كلوره از توابع شهرستان لردگان
شهادت: ۱۳۶۱/۰۵/۲۳، شلمچه، عملیات رمضان
این شهید نوجوانترین، شهید دانشآموز و به عنوان كم سن و سالترین شهید كشور شناخته شده است.
ظفر از کودکی نزد پدر و مادر خود با قرآن انس گرفته بود به طوری که در سن پنج سالگی عشق به دین و مذهب او را به نماز و روزه تشویق میکرد و با وجود سن کم بر ناتوانی جسمی غلبه و به همراه خانواده در هنگام سحر برای روزه گرفتن بیدار میشد و چنان با نماز، قرآن و روزه الفت گرفته بود که ترک آن ممکن نبود.
ظفر با وجود سن و سال کم از ایمان بالایی برخوردار بود و همواره به واسطه خوش خلقی با همه دوستی داشت و با شوخیهای بچه گانه دیگران را به دینداری توصیه میکرد.
شجاعت از ویژگیهای بارز این شهید بود؛ بارها به اصرار از پدر و بردار خود میخواست او را به جبهه ببرند اما آنها به دلیل سن کم ممانعت میکردند اما در نهایت تسلیم خواست او شدند.
لباسهای بسیجی اندازه قامت ظفر نبود و به اصرار لباسهای برادرش را به خواهرش میداد تا برای او اندازه کند.
سال ۱۳۶۰ هنگامی که ۱۱ سال داشت، با اصرارهای مکرر به خانواده، با کاروان بروجن عازم صحنه نبرد شد و هنگام حرکت مسئول کاروان به دلیل اینکه سنش کم بود مانع رفتن او شد؛ ولی بالاخره با اصرار فراوان، توانست با کاروان اعزامی بروجن راهی جبهه شود.
و سرانجام در روز ۲۳ ماه مبارك رمضان در حالی که کمتر از ۱۲ سال سن داشت، حین عملیات با برادرش در یك سنگر و در آغوش هم به شهادت رسیدند.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
ما در منطقه با عليرضا حال و هوايی داشتيم، بيشتر از سنش میفهميد.
دفترچه خاطراتش را كه بخوانيد تازه متوجه عرفان عليرضا میشويد. يك برادرش هم سال 1364 شهيد شده بود.
ساك عليرضا را كه گشتند دفتری پيدا كردند كه باورش مشكل بود، انگار يك روحانی عالم كه سالها در حوزه درس خوانده باشد، وصيتنامه نوشته بود:
«هنگامی كه شيپور جنگ به صدا در میآيد، مرد از نامرد مشخص میشود. پس بنواز ای شيپورچی. عزيزان بدانيد هيچ چيزی از قطره خونی كه در راه خدا ريخته شود بهتر نيست. من میخواهم با نثار اين قطره خون به معشوقم برسم، به معشوقی كه سالهاست در انتظار ديدن اويم، به معشوقی كه به انسان هستی داد و آنان را خلق كرد. مرگ دست خداست پس از جبهه و جهاد رفتن ممانعت نكنيد. شهادت بالاترين درجه است و بالاترين آرزوی من...تا خدا اراده نكند اتفاقی نمیافتد.»
عليرضا هنوز به سن تكليف نرسيده بود كه شهيد شد.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
ناگهان گلولهای به کوله پشتی علی خورد، تمام نگاهها چرخید طرف علی…
اما کسی نمیتوانست به او کمک کند…
خرجیها آرپیجی آتش گرفتند، فقط فرصت کرد نارنجکها را از خودش جدا کند…
خودم را به علی رساندم لباس علی، کوله پشتیاش سوخته و به پشت کمرش چسبیده بود.
به سینه روی زمین دراز کشید دستش جلوی دهانش گذاشته بود نکند صدایش بلند شود و عملیات لو رود.
اشاره کرد آب بهم بده، من چفیهام را با قمقمهاش که در اثر گرمای آتش داغ شده بود خیس کردم و گذاشتم روی لبهایش.
علی با دست آن را گرفت و به دهانش فشار داد و دیگر هیچ حرفی نزد و در همان حالت به دیدار معبود شتافت.
تمام این اتفاق در چند دقیقه بود اما به وسعت زمان درسها به ما میآموزد…
که اگر انسان عشق واقعی به خدا را داشته باشد همه چیز، حتی سوختن را فراموش و فقط وصال معبود نهایت آرزویش است…
راوی: نوید شاهد
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
▬▬▬▬✧❁﷽❁✧▬▬▬▬
🥀شهید علیرضا محمودی پارسا 🥀
ولادت: ۱۳۴۸/۰۴/۲۳، تهران
شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۹، عملیات مقدماتی والفجر، منطقه فکه
مزار: گلزار شهدای امامزاده محمد کرج
در كودكی ذكاوت و هوش و علاقه او به مسائل دین و مكتب، انسان را متوجه خود میكرد.
در همان كودكی نماز را فرا گرفت.
از همان موقع حیا و شرم زیاد در وجودش بود.
كلاس چهارم او مقارن با شروع انقلاب اسلامی بود و او حضور فعالی داشت.
با فرمان امام پس از پیروزی، وارد بسیج گردید.
شروع جنگ تحمیلی شور و هیجانی عجیب در دل او ایجاد نمود.
اما به علت كمی سن به او اجازه حضور در جبهههای جنگ را نمیدادند.
در نوروز سال ۶۱ بود كه برای بازدید به همراه دوستان و اهل مسجد به جبهه مهاباد رفت. بعد از بازگشت دیگر طاقت نداشت.
در فروردین همان سال به همراه رضا جهازی به جبهه كامیاران رفت بعد از ۳ ماه برگشت و مشغول امتحانات شد و با موفقیت كامل آن را به پایان رساند و به كلاس سوم راهنمایی ارتقاء یافت و در اول تیرماه، بار دیگر عازم جبهه سومار گردید واز ناحیه سر و گردن و صورت مجروح گردید.
خبر شهادت هم سنگر و هم پیمانش رضا او را به شدت متأثر ساخت و دیگر تحمل ماندن را نداشت.
سرانجام بر اثر اصابت خمپاره و گلوله از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد و پس از تحمل دو روز درد شدید در ساعت ۲:۳۰ دقیقه نیمه شب جمعه ۲۹ بهمن ماه در حالتی که حضور مقدس ابا عبدالله را بربالین خود احساس مینمود و با گفتن جملهی ✨«السلام علیك یا اباعبدالله»✨
به سوی معبود شتافت.
#بنده_امین_من
#سیره_شهدا_نوجوان
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛