eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•♥️⃝⃡❥•° ـــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ❥ جاےشہیداعطایی‌خالےکہ می‌گفٺ: کسی کہ آقارا قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد! برسردرخانه نوشته بود: هرکه دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان.. «♥️🕊»ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
طنز جبهه😂😂 فرق بی سیم ها روزی سر کلاس آموزش مخابرات فرق بی سیم «اسلسون» را با بي سيم «پی آر سی» از بچه‌ها پرسیدم.🙂 یکی از بسیجی‌های نیشابوری دستش را بلند کرد،☝🏼️ گفت: « مو وَر گویم؟» با خنده بهش گفتم: «وَر گو. »😄 گفت: «اسلسون اول بیق بیق مِنه، بعد فیش فیش منه. ولی پی آر سی از همو اول فیش فیش مِنه.» کلاس آموزشی از صدای خنده بچه‌ها رفت رو هوا.😂😂
ازرفاقت تا شهدت🙃💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹سلام بزرگواران رفقا توی 1400 شدنمون پرداخت ایتا داریم 😉🌹🌹 البته یه چالشه و یه سوال های بی نظیر 😍
امروز ۲۰ آذر مصادف با شروع عملیات مطلع الفجر است. ✅عملیاتی که شهید ابراهیم هادی در سحرگاه آن اذان صبح گفت و با نوای ملکوتی خود، هجده نفر از نیروهای غافل دشمن را بیدار نمود. آنها بعدها به نیروهای ایرانی پیوسته و با شهادت به ملاقات خداوند رفتند. یادشان گرامی 💐هدیه نثار شهدای غریب این عملیات صلوات
به سوریه که اعزام‌ شده‌ بود، بعضی شب ها‌ با‌ هم‌ در‌ فضای مجازی چت میکردیم، بیشتر‌ حرفهایمان احوالپرسی بود او چیزی مینوشت و من چیزی مینوشتم و‌ اندک آبی می ریختیم‌ بر‌ آتش دلتنگی مان... روزهای آخر ماموریتش بود گوشی تلفن‌ همراهم‌ را‌ که روشن‌ کردم، دیدم‌ عباس‌ برایم‌ کلی پیام فرستاده‌ است...! وقتی دیده‌ بود‌ که‌ من‌ آنلاین نیستم نوشته بود: آمدم‌ نبودی، وعده ی ما‌ بهشت... 🌷
به تغذیه اش خیلی اهمیت می داد، میگفت: مومن باید بدن سالم داشته باشه... یکی از چیزهایی که ترک کرد نوشابه بود! توی اردوهای جهادی یا هر جایی که نوشابه همراه غذا بود نوشابه اش رو به مزایده میذاشت و می فروخت... معمولاً از ۵۰ تا شروع می‌شد یادمه یک بار یکی از رفقا ۵۰۰ تا خرید!! البته هر کسی صلوات بیشتری می فرستاد نوشابه اش مال اون بود شهید محسن حججی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
↻🔥💥••|| فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ❤️🌿 “صبر کن که وعده خداوند حق است” 🌙⃟📒¦⇢ 🌟 🌙⃟📒¦⇢ ↠@Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
#هر_روز_یک_آیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸دعای منتظران درعصرغیبت🌸 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى .🕊 🌹دعای سلامتی امام زمان🌹 بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🕊 ❣دعای فرج❣ بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_شانزدهم #عطر_یاس #بخش_چهارم . با ترمز ماشین و صداے امیرعباس هراسان چشم باز ڪردم
. _دخترم! صدامو مے شنوے؟! با صداے نازڪ ناآشنایی‌ پلڪ زدم،تمام تنم درد مے ڪرد‌. گرماے دستے را روے پیشانے ام احساس ڪردم. _هنوز تب دارہ! صداے مسن مردانہ اے گفت:مرضیہ جان! دیدے ڪہ آقاے دڪتر گفت حالش خوبہ فقط باید استراحت ڪنہ! حالا شما عین عجل معلق بالا سر طفلڪ واسادے ڪہ چے؟! _میدونے چند ساعتہ پلڪاشو وا نڪردہ؟! _از دست تو زن! من ڪہ هرچے بگم باز بہ صراط خودتے! بے رمق چشم هایم را باز ڪردم،زن مسنے بالاے سرم نشستہ و بہ سمت راست چشم دوختہ بود. روسرے سفید گلدارش بوے گلاب میداد،بہ زور لب زدم:من ڪجام؟! صداے مردانہ اے ڪہ صورتش را نمے دیدم گفت:بفرما! بیدار شد! سر زن بہ سمت من برگشت. صورت لاغرے داشت و چشم هاے درشت مشڪے. ڪنار چشم هایش چروڪ افتادہ و لب هایش باریڪ بود. چهرہ ے معمولے و نگاہ تیزبینے داشت! لبخند زد:بیدار شدے دختر جون؟! میدونے چند ساعتہ خوابیدے؟! خواستم سر بلند ڪنم ڪہ گفت:تڪون نخور! جون ندارے ڪہ! از روے تخت بلند شد و بہ چشم هایم خیرہ. _از دیروز عصر خوابے! یادتہ جلو در از حال رفتے؟! سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان دادم‌. _دڪتر آوردیم بالا سرت فشارتو گرفت و سرم و چندتا آمپول بهت زد. چندتا داروام برات نسخہ ڪرد! خیلے تب داشتے از دیشب بالاسرتم،بندہ خدا پسرعمہ تم تا ظهر بالا سرت بود. یڪم پیش از خستگے بیهوش شد! صداے مردانہ اے نزدیڪ شد:بسہ مرضیہ خانم! بذار سرپا بشہ بعد بہ حرف بگیرش! بندہ ے خدا یہ ڪلمہ پرسید ڪجاس،ماشاللہ شما تا آخرش رفتے. زن اخم ڪرد:حاج حسین! ماشاللہ شما خودتم خوش حرف شدے! سپس بہ سمت در رفت،بے اختیار لبخند زدم. مرد مسنے با قدے متوسط و مو و ریش سفید نزدیڪم شد. عصاے چوبے اے در دست داشت و عباے شڪلاتے اے بہ دوش. لبخند زد:سلام! خوبے دخترم؟! سریع دستم را تڪیہ گاہ تنم ڪرد و نشستم. _سلام! ممنون! ڪنار تخت روے زمین نشست:بہ ڪلبہ ے حقیر ما خوش اومدے! این مرضیہ خانم ما یڪم خوش حرفہ! البت این ویژگے مختص اڪثر خانماس! حالت بهترہ؟ لبخندم تلخ شد:چے بگم؟! نفس عمیقے ڪشید:میفهمم حالتو! متعجب نگاهش ڪردم ڪہ ادامہ داد:پسرعمہ ت گفت با محراب چے ڪار ڪردن. میفهمم عذاب وجدان دارے ولے محراب ڪاریو ڪرد ڪہ هر مردے براے ناموسش میڪنہ! ناموس ڪہ فقط مادر و خواهر و زن آدم نیس! براے مردِ ایرانے همہ ناموسشن! چہ برسہ بہ محرابِ خوش غیرت! محرابِ با معرفت! محرابِ آقا! محرابے ڪہ حڪم برادر بزرگترتو دارہ! سرم را پایین انداختم،پس حالم را نمے فهمید! سڪوتم را ڪہ دید گفت:استراحت ڪن باباجان! الان میگم مرضیہ خانم برات یڪم غذا بیارہ! سرم را بلند ڪردم و لب زدم:باعث زحمت شدم! بلند شد:شما رحمتے! ڪنجڪاو بودم بدانم چگونہ با محراب آشنا شدہ و چہ سَر و سِرے باهم دارند اما رو نداشتم بپرسم. از طرفے فڪر و خیال براے حال محراب،نایے برایم نگذاشتہ بود. دلم میخواست زودتر امیرعباس را ببینم و فڪرے براے محراب بڪنیم. اگر اتفاقے براے محراب مے افتاد... قلبم فشردہ شد،اشڪ در چشم هایم چمبرہ زد‌‌. دستم را مشت ڪردم و روے قفسہ ے سینہ ام گذاشتم. با صداے مرضیہ خانم اشڪ را پس زدم:بهترے؟! شانہ بالا انداختم،تازہ متوجہ فضاے اتاق شدم. اتاقے حدود بیست متر،با دیوارهاے سفید رنگ ڪہ با ظرافت گچ برے شدہ بودند. پشت سرم پنجرہ ے قدے بزرگے ڪہ تنہ اش مستطیلے شکل و سرش هلالے بود با شیشہ هاے رنگے آبے،لاجوردے،زرد،سبز و قرمز قرار داشت. فرش دست باف زیبایے مطابق رنگ شیشہ هاے پنجرہ وسط اتاق پهن شدہ و جلوہ ے خاصے بہ اتاق دادہ بود. جز ڪمد ڪوچڪ و تختے ڪہ روے آن نشستہ بودم اتاق اثاث دیگرے نداشت. مرضیہ خانم سینے ڪوچڪ چوبے اے ڪنار پایم گذاشت،ڪاسہ ے چینے گل سرخے ڪہ از سوپ پر بود چشم هایم را خیرہ ڪرد. نگاهے بہ صورتم انداخت و گفت:میتونے بخورے یا ڪمڪت ڪنم؟! معذب گفتم:ممنون خودم میتونم. سرے تڪان داد و سینے را روے پایم گذاشت،خودش در جاے قبلے سینے نشست‌‌. وقتے دید شروع به خوردن نمے ڪنم پرسید:چرا نمیخورے؟! _شما نمیخورین؟! خندید:اوہ! وقتے تو خواب بودے سہ چهار وعدہ غذا خوردیم! لبخند ڪم جانے زدم و قاشق را برداشتم. قاشقم را ڪہ پر ڪردم گفت:خانوادہ ت یہ سرے رخت و لباس و خوراڪے برات گذاشتن،همہ رو گذاشتم تو ڪمد‌. _لطف ڪردین! مزاحمتون شدم! _مراحمے! اتفاقا برا منو حاج حسین بد نشد! ڪنجڪاو نگاهش ڪردم و قاشق را داخل دهانم بردم. _آخہ خیلے وقتہ تنهاییم! هر ڪدوم از بچہ هامون رفتن پے ڪار و زندگے خودشون‌. دخترم راہ دورہ،داشتم از تنهایے غم باد مے گرفتم! این حاج حسینم از وقتے سنش رفتہ بالا یڪم بد عنق شدہ! سپس بدون این ڪہ من چیزے پرسیدہ باشم سریع اضافہ ڪرد:نڪہ فڪ ڪنے بداخلاقہ ها! نہ! آقاس! حاج حسینہ و اخلاق و دست خیرش! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے 🖤⃝⃡🖇️• ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎ @Banoyi_dameshgh ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
↻🎻🍊••|| ‏حضرت آقا تو سخنانشون درباره ازدواج میفرماند باید فرهنگ سازی بشه؛ پس پسری که دختر مذهبی انقلابی می خوای پشت تلفن چرا از چشم و ابرو و رنگ پوست و قد و اندام دختر می پرسی؟! تا این حد ظاهرگرایی شاخص چندم انقلابیگریه؟! 🍊⃟🎻¦⇢ ✌️🏻 🍊⃟🎻¦⇢ @Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
●➼‌┅═❧═┅┅───┄ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت 💢 قسمت بیست و پنجم👇 🌷من در آن سوی هستی، بست
●➼‌┅═❧═┅┅─── ﷽ 💢 قسمت بیست و ششم👇 🌷تمام رفقای من فکر می کردند که من پارتی داشتم اما... آنجا به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا برای آن نوجوان کشيدی، باعث شد که در کار استخدام کمتر اذيت شوی و کار شما زودتر هماهنگ شود. البته اين پاداش دنيايی اش بود. پاداش آخرتی اش در نامه عمل شما محفوظ است. 🍁 حتی به من گفتند: اينکه ازدواج شما به آسانی صورت گرفت و زندگی خوبی داری، نتيجه کارهای خيری است که برای هدايت ديگران انجام دادی. من شنيدم که مأمور بررسی اعمال گفت: کوچکترين کاری که برای رضای خدا و در راه کمک به بندگان خدا کشيده باشيد، آنقدر در پيشگاه خدا ارزش پيدا می کند که انسان، حسرت کارهای نکرده را می خورد. 🌷يك روز همسرم به من گفت: دختری را در مدرسه ديده ام كه از لحاظ جسمی خيلی ضعيف است. چندين بار از حال رفته و ... من پيگيری كردم، او يك دختر يتيم و بی سرپرست است. بيا امروز به منزلشان برويم. آدرسشان را بلدم. باهم راه افتاديم. 🍁 در حاشيه شهر، وارد يك منزل كوچك شديم كه يك اتاق بيشتر نداشت، هيچگونه امكانات رفاهی در آنجا ديده نميشد. يك يخچال و يك اجاق گاز در كنار اتاق بود. مادر و دو دختر در آن خانه زندگی می كردند. پدر اين دخترها در سانحه رانندگی مرحوم شده بود. به بهانه ی خوردن آب، سر يخچال رفتم. هيچ چيزی در اين يخچال نبود! 🌷سرم داغ شده بود. خدايا چه كنم؟! خودم شرايط مالی خوبی نداشتم. چطور بايد به آن ها كمك می كردم؟ فكری به ذهنم رسيد. به سراغ خاله ام رفتم. او همسر شهيد و انسان مؤمن و دست به خيری بوده و هست. او را به منزل آن ها آوردم. شرايط منزلشان را ديد. 🍁خودم نيز كمی كمك كردم و همان شب برای آن دو دختر، كاپشن و لباس مناسب خريديم. خاله ام آخر شب با كلی وسايل برگشت و يخچال آن ها را پر از مواد غذايی كرد. در ماه های بعد، تا توانست زندگی آنها را تأمين نمود. وقتی در آن سوی هستی مشغول بررسی اعمال بودم، مشاهده كردم كه شوهر خاله ام به سمت من آمد. 🌷 او از رفقايم بود كه شهيد شد و در كنار ديگر شهدا در بهشت برزخی، عند ربهم يرزقون بود. به من كه رسيد، در آغوشم گرفت و صورتم را بوسيد. خيلي از من تشكر كرد. وقتي علت را سؤال كردم گفت: توفيق رسيدگی به آن خانواده يتيم را شما به همسر من دادی، نميدانی چه خيرات و بركاتی نصيب شما و همسر من شد. خدا می داند كه با گره گشايی از كار مردم، چه مشكلات دنيايی و آخرتی از شما حل می شود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ التماس دعای فرج 🍃🌹 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 🕊 @Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
✍حاج قاسم سلیمانی: خدا را قسم میدهم به محمد و آل محمد؛ کشور ما را و رهبر ما را و ملت ما را و سرزمین ما را در کنف عنایت خود حفظ بفرماید. 🌙