eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 رو جست و جو کنید از فضیلت های سوره الدُخان در شب جمعه مطلع بشید✋🏻 سوره الدُخان در شب جمعه سفارش شده است.
برای دل های شکسته و گرفتهِ گوشه و کنار شهرمون دعا کنیم..💔 برای مریض دار ها.. برای مشکل داره ها.. برای رفع همه بدی ها و بلا ها.. برای همه و همه برای عُشاق که دلشون پر میکشه واسه یک نگاه به حرم آقامون شاه خراسان.. برای کربلای سید الشهدا.. برای ایوانِ حرم نجف.. و.. دعا بکنیم.. یاد کنیم از کسایی که چند وقتیه خانواده هاشون رو کم میبینن یا اصلا نمیبینن که امنیت برقرار باشه یاد کنیم از خانواده هایی که عزیزانشون رو نمیبینن و نگرانشون هستن مبادا اتفاقی براشون بیوفته..✋🏻🚶🏿‍♂💔 توی عاشقانه هاتون التماس دعای فراوان🌼 دل شکسته هاروهم یاد کنید... ومِن اللهُ توفیق یاعلی مدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بغضم می‌ترکه و می‌زنم زیر گریه، دوباره شمارش رو می‌گیرم اما بازم دریغ از جواب... با اعصبانیت گوشی رو به سمت دیوار پرتاب می‌کنم و هق هق می‌کنم. *** یکم گریه کردم تا آروم شدم، رخت‌خواب پهن کرده بودیم و خوابیده بودیم. اسما سرش رو روی دست من گذاشته و مهدیس هم کنارم دراز کشیده. - چه خبر از آقا محمدرضا؟ با شنیدن نام محمدرضا از زبون مهدیس حالم یک جوری میشه و یاد اون و ثمین می‌افتم. - هیچی فراموشش کردم. که اسما از جاش بلند میشه و می‌شینه و میگه: - یعنی چی؟ یعنی دیگه دوستش نداری؟ سرم رو به معنای مثبت تکون میدم. مهدیس رو به من می‌کنه و میگه: - اسرا تو که می‌گفتی خیلی دوستش داری و عمرا اون رو با کس دیگه ای عوض کنی چیشد؟ آهی می‌کشم و میگم: - اون موقع بچه بودم فکر می‌کردم دوستش دارم ولی الان فهمیدم دوست داشتن نبوده و یک وابستگی نوجونی بوده. اسما هنوز توی شوک هست با شوک میگه: - حیف داداش محمد که تو رو میخواد! تو اینجا داری ازش اینجوری میگی. اگر بدونه اون روز ازش چی دیدم هیچ وقت حاضر نبود همچین حرفی بزنه. - اسما تو من رو درک نمی‌کنی چون عاشق نشدی و عشقت یکی دیگه رو دوست نداشته! اسما با شوک میگه: - یعنی چی؟ محمد کی رو دوست داره؟ - ثمین خانومش! تا میگم ثمین اسما چشم‌هاش درشت تر میشه و میگه: - ثمین؟ و دست می‌زنه و میگه: - شوخی باحالی بود اسرا، خوب بازیمون دادی. با جدیت میگم: - شوخی نبود، راست میگم! مهدیس میگه: - مگه ثمین چطور دختریه؟ یادمه وقتی برای راهیان نور رفتیم شمارش رو سیو کردم و قبلا عکس خودش رو گذاشته بود پروفش. @Banoyi_dameshgh
گوشیم رو بر می‌دارم و وارد تلگرام میشم، شماره‌ی ثمین رو پیدا می‌کنم و پروفایلش رو چک می‌کنم، اولین عکس خودش و محمدرضا هست که با دیدنش قلبم می‌ایسته، دومی دوتا حلقه ست و سومی هم عکس خودش! عکس خودش رو به مهدیس نشون میدم. مهدیس با چشم های حدقه زده میگه: - اینه واقعا؟ وای آقا محمد چطوری این رو خواسته؟ این کجا تو کجا؟ دختره‌ی پلشت با اون لب‌های پروتز شده و اون دماغ عملیش! - بیخیال حالا بهش فوش نده، گفتم که دوستش نداشتم. مهدیس- شب خوش. اسما- منم بخوابم، یاعلی. *** توی آینه به خودم‌ نگاه می‌کنم که چشم هام قد دو کاسه‌ی خون شده، نیم ساعت پیش بهش زنگ زدم که بازم جواب نداد. گوشیم زنگ می‌خوره که به سمت گوشی میرم شماره‌ی ناشناسی هست. - بله؟ -خانوم اسرا توکلی؟ -بفرمایید خودم هستم. -طبق اخرین تماس آقای توکلی با شما تماس گرفتن، بنده از مرکز بهداشتی بین‌راهی علی اکبر با شما تماس گرفتم ایشون تصادف کردند و الان مرکز ما‌ بستری هستند. ... @Banoyi_dameshgh
لبخندی مملو از عشق به قلم ریحانه بانو، رایحه گوشی از دستم می‌افته و داد می‌زنم: - یا فاطمه‌ی زهرا (س) مهدیس که کنارم نشسته توجهش به سمتم جو میشه و میگه: - چیشد؟ نمی‌تونم حرف بزنم، زبونم بند اومده به گوشی اشاره می‌کنم تا برداره... - کدوم بیمارستان؟ آدرسش رو می‌دید؟ - چشم الان یاد داشت می‌کنم. و روی کاغذی آدرس بیمارستان رو نوشت، گوشی رو قطع می‌کنه و کنارم می‌شینه از پارچ روی میز لیوانی آب برام می‌ریزه و میگه: - حالش خوبه، فقط آدرسش رو گرفتیم بریم اونجا! نزدیکه تهرانه... با نگرانی لیوان آب رو از دستش می‌گیرم و قورتی ازش می‌خورم و میگم: - میشه به خاله بگی زنگ بزنه مامان بهش خبر بده! بغلم می‌کنه و میگه: - باشه، تو فقط با اسما آماده بشید بریم من باهاش هماهنگ می‌کنم و سوئیچ رو ازش می‌گیرم. - ممنونم. از جاش بلند میشه و از اتاق خارج میشه، دقایقی بعد اسما با نگرانی وارد میشه و میگه: - اسرا حال بابا چطوره؟ مهدیس میگه توی راه تصادف کرده بردنش بیمارستان! آغوشم رو براش باز می‌کنم که میاد بغلم، بوسه ای روی موهای لختش می‌شونم و میگم: - آره، ولی نگران نباش زود خوب میشه! فعلا پاشو حاضر شو بریم. از من جدا میشه و منم مشغول عوض کردن لباسهام میشم. بعد پوشیدن وسایلی که فکر می‌کنم لازمه رو داخل کیفم می‌ذارم. از اتاق خارج میشم و روبه خاله و مهدیس میگم: - من حاضر شدم بریم! @Banoyi_dameshgh
🌱 🌱 سوره مبارکه بقره آیه ۴۳ وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ وَارْكَعُواْ مَعَ الرَّاكِعِينَ و نماز را بپا داريد و زكات را ادا كنيد، و همراه ركوع كنندگان ركوع نمائيد (و نماز را با جماعت بگذاريد)
🌱 🌱 ‌ (ع) می فرماید : إنَّ الْجَنَّهَ لا حَمْلَ فیها لِلنِّساءِ وَ لا وِلادَهَ، فَإذَا اشْتَهی مُوْمِنٌ وَلَداً خَلَقَهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِغَیرِ حَمْل وَ لا وِلادَه عَلَی الصُّورَهِ الَّتی یُریدُ کَما خَلَقَ آدَمَ (علیه السلام) عِبْرَهً . فرمود: همانا بهشت جایگاهی است که در آن آبستن شدن و زایمان برای زنان نخواهد بود، پس هرگاه مومنی آرزوی فرزند نماید، خداوند متعال بدون جریان حمل و زایمان، فرزند دلخواهش را به او می دهد همان طوری که حضرت آدم (علیه السلام) را آفرید . بحارالانوار : جلد ۵۳ ، صفحه ۱۶۳ ، سوال ۱۶ ، ضمن حکمت ۴ .
نگاهم کن من فدای نگاهت....😭 صدایم کن من فدای صدایت...💔 حلالم کن ای چکیده‌ی رحمت....😔 سلاله‌ی عصمت شهسوار غریییب....🥀 شبتون مهدوی🌸 شب جمعست هوایت نکنم میمیرم...😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب هادئ القلوب....💔