~حیدࢪیون🍃
🍁فائزه ریاضی🍁 ❤️✨↬ @Banoyi_dameshgh
🌸🌸🌸🌸🌸
💗معجزه💗
پارت10
ملیحه همان روز راه افتاد و غروب رسید. وقتی وخامت اوضاع و شدت شکستگی پایم را فهمید فحش بارانم کرد که چرا خودم چیزی به او نگفتم. بعد هم گفت برای دیدن فرید بر نمی گردد و شاید فرید برای دیدنش به اینجا بیاید. شب حدود ساعت ده بود که زنگ خانه صدا خورد. ملیحه سرش را از پنجره بیرون برد و دم در را نگاه کرد و با تعجب رویش را به سمت من برگرداند و گفت :
_ وااااااا این پسره اینجا چیکار می کنه؟
_ کدوم پسره؟ پسره کیه؟
_ سینا!
_ سینا؟؟؟!
هردو گیج شده بودیم. ملیحه آیفون را برداشت و گفت :
_ بفرمایید؟ / ممنون ./ بله. امروز برگشتم. / زحمت کشیدین. / باشه ممنون...
هاج و واج ملیحه را نگاه می کردم. از مکالمه اش سردر نمی آوردم. تا آیفون را گذاشت با عجله سراغ شال و مانتو اش رفت. پرسیدم :
_ ملیحه چی شده؟ کجا میری؟
با عجله لباس پوشید و گفت :
_ الان میام بالا بهت میگم.
چند دقیقه بعد ملیحه برگشت. در نیمه باز را با پایش هول داد و باز کرد. در حالی که هر دو دستش پر از پلاستیک میوه و تنقلات و خوراکی بود وارد خانه شد. همانطور گیج نگاهش کردم اما دیگر فهمیدن دلیل آمدن سینا سخت نبود. با اعتراض گفتم:
_ ملیحه! چرا اینارو ازش گرفتی؟ حداقل تعارف میکردی پولشو میدادم. پسره ی دیوونه چرا این همه خرید کرده؟
ملیحه که نفس نفس زنان دکمه های مانتو اش را باز می کرد با خنده گفت :
_ بابا طرف عاشقه دیگه. عااااااشق. این همه ادعاش میشه بذار یکمم تو خرج بیفته. اصلا شاید دید زندگی خرج داره عاشقی از سرش افتاد.
چشم غره ای زدم و گفتم :
_ ملیحه مسخره نشو. پولشو دادی؟
_ نه بابا. خیلی اصرار کردم بگیره ولی نگرفت. گفت فکر میکرده تو تنهایی من هنوز شهرستانم. میدونست تو پات شکسته نمیتونی بری خرید برات خرید کرده آورده.
پلاستیک ها را یکی یکی باز کردیم. از میوه تا تنقلاتش همه شیک و تر و تازه بود. خدا میدانست چقدر برای خریدشان پول داده بود. به ملیحه گفتم :
_ بنظرت بهش پیام بدم تشکر کنم؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت :
_ خلی تو؟ یعنی فکر می کنی اون فی سبیل الله اینارو خریده برات آورده؟ اولاً که اگه فکر می کرد من خونه نیستم اینارو آورد اینجا چه جوری تحویل تو بده؟ میخواست بیاد تو خونه یعنی؟ مگه فکر نمیکرد تو تنهایی، میخواست بیاد تو خونه چه غلطی کنه؟! بعدشم اون این کارارو داره میکنه تورو خر کنه یعنی واقعا متوجه نیستی؟
_ خب حالا میگی چیکار کنم؟ یعنی انگار نه انگار این همه خوراکی گرون خریده آورده؟ به روی خودمم نیارم؟ یه تشکر خشک و خالی هم نکنم؟ اصلا شاید اگه تنها بودم نمیومد تو. وسایل رو دم در میذاشت و میرفت. از کجا معلوم؟
ملیحه که انتظار نداشت از سینا طرفداری کنم با تعجب نگاهم کرد و گفت :
_ مروارید؟! واقعا؟!!
خودم فهمیدم طرفداری ام از سینا بی مورد بوده. با تردید گفتم :
_ واقعا؟ چی؟؟؟
ملیحه جوری که انگار از من نا امید شده، چیزی نگفت و در سکوت وسایل را در یخچال جابجا کرد. کمی از میوه ها را شست. همانطور که سیب سبزی را به دندان گرفته بود کنارم نشست و گفت :
_ توی این مدتی که باهم دوستیم هیچ وقت نتونستیم چیزی رو از هم پنهون کنیم. تونستیم؟
همانطور که لم داده بودم سرم را بعلامت منفی تکان دادم.
سیب نیمه خورده اش را در دستش گرفت و با قیافه ای متفکرانه گفت :
_ یادته اون زمانی که من با شوق و ذوق درباره ی فرید حرف می زدم؟ تو میخواستی از زیر زبونم بکشی که من هم دوستش دارم یا نه. تو بهتر از من میدونستی احساسی که من به فرید داشتم چی بود. من هنوز با خودم درگیر بودم و کلنجار می رفتم اما تو که حال و روز منو میدیدی میدونستی این بالا و پایین کردن ها بیفایدست، آخرشم بهش جواب مثبت میدم.
با خنده ی مبهمی گفتم :
_ آره یادمه. یادش بخیر...
به سیبش خیره شد و گفت :
_ آدمها گاهی وقتی توی چیزی غرق و سردرگم میشن، نمیتونن از دور به خودشون نگاه کنن. شاید اگه میتونستن از عمق اون مساله کمی فاصله بگیرن و از دور خودشون رو رصد کنن خیلی از پیچیدگی های ذهنشون حل میشد. اینجور مواقع یه "همـفهم" لازمه تا تورو همونجور که هستی بفهمه و درعین حال از بیرون نگاهت کنه و کمکت کنه تا پیچیدگی ها رو حل کنی.
مروارید، من میفهمم علاقه ی سینا به پای تو پیچیده. میفهمم قلبت در معرض محبتش قرار گرفته و هرآن ممکنه خودت رو ببازی. اما اگه منو "همـفهمِ" خودت میدونی و قبولم داری، میخوام بهت بگم اونچه که من از این بیرون میبینم چیز جالبی نیست...
دستانم را پشت سرم گذاشته بودم. به دیوار سفید روبرو خیره شدم. خاطرات عشق و عاشقی های ملیحه و فرید را مرور می کردم. گفتم :
_ آره، میفهمم چی میگی.
لبخند زد، از همان لبخندهای معروف، مثل وقتی که هردو همزمان از لبه ی نیمکت خم شدیم تا پاک کن عطری اش را از روی زمین برداریم...
🍁فائزه ریاضی🍁
❤️✨↬ @Banoyi_dameshgh
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ....
ﺻﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﮑﻨﺪ !
ﻋﯿﺐ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭا ﺩﺍﺩ ﻧﺰﻥ
ﺍﻭﻝ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭا
ﺗﺮﻭﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ، ﺑﻌﺪ ﺁﺑﺮﻭﯼ آنها را
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﺻﺪﺍﯼ ﺗﺮﮎ دل ها را
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻓﺮﯾﺎد ﺯﺑﺎنها ﻣﯽﺷﻨﻮد...
#السلطان_ابالحسن
🌷یا امام رضا جان
کوچکتر از آنم که بگویم که «چنین» کن
یک گوشهی چشمی به منِ گوشهنشین کن
#دهه_کرامت
#امام_رضا
1_1516551966.mp3
774.4K
با گوشِ دل شنوندهی صدای نقّارخانه حرم آقا امام رضا (علیه السلام) 🥺♥️
حاجت روا باشید بحق شاه خراسان🌱
#دهه_کرامت
#امام_رضا
شماره تلفنـ حرمـِ امـامرضـا
📞 05148888
{بالاےضریحمیکروفوننصبشده}
زنـگزدیـنواشڪتـون دࢪ اومـد
بعددعاےفرج بخونید و ماروهم دعاڪنید🙏🌱
نشـر بـدیـد شـایـد کـسے دلـتـنـگ باشـه:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
ولادت آقاجانمون مبارک❤️
هدایت شده از 🌸بزرگترین مسابقه ایتا🌸
🌱هدیه رو خودتون انتخاب کنید🌱
🔻این مسابقه هم سخت نیست
🔻هم لازم نیست به سوالی جواب بدید
🔻هم یه کار فرهنگیه 🔥
فقط کافیه وارد کانال بشید و برای دریافت بنر به یکی از مدیران پیام بدید📩😊
تشریف بیارید ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/823197997Cf5c11cf017
#کدشما۱۶۱۳۲
『🕊͜͡✨』
#آقاجآنازدورسـلآم✋🏻💚
✨ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ ✨ وَحُجَّتَهُ عَلَىٰ عِبادِهِ
✨ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِين
(✿ฺ @Banoyi_dameshgh ✿ฺ)
تولدتون مبارک آقای من 🤍
#میلاد_امام_رضا(ع)✨
بر شما و خانواده های محترمتان مبارک🎉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدت مبارک بابا رضا 🤍🕊️
#میلاد_امام_رضا(ع)