سلام بزرگواران
تا پارت ها به دستتون برسه ۵ تا صلوات برای سلامتی آقات امام زمان بفرست 😉
@Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part129 - خوب پسرم نیتت تو کردی توی دلم آروم گفتم خدایا م
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part130
از زبان زهره❤️
مجتبی با من و ساره موافقت کرد و قرار شد بعد از نماز بیاد دنبالمون تا باهم بریم برای هیئت ،خوشحالم امروز بعد از ظهر برای ناهار ساره اومد پیشم، منمدرسم رو خوندم و ساره و مامان شروع کردم به پختن غذا .
اصلا درس ومتوجه نمی شدم هی فکر می کردم نکنه آقا مصطفی بیاد ولی باز یه طرف مغزم میگفت: نه بابا اون با پاش نمیتونه جایی بره اگر هم مرخص شده باشه باید مواظب پاش باشه ولی هر کاری کردم نتونستم درسم رو بخونم کتاب گاج رو گذاشتم کنار و رفتم پیش ساره و مامان
+ خوب بگین ببینم عروس و مادرشوهر چیا بهم میگین
- والا هیچی خواهرشوهر جان همین صحبت های ساده
هرسه خندیدیم و سبزی هایی که مامان خریده بود و پاک کردیم و ساعت نزدیک به پنج شده بود چند دقیقه دیگه اذان مغرب بود و من و ساره نماز هامون و توی اتاق من خوندیم ساره برای مجتبی زنگ زد که گفت تا ۲۰ دقیقه دیگه خودش رو میرسونه هرچی به مامان اصرار کردیم قبول نکرد تا با ما بیاد میگفت میخواد استراحت کنه واقعا روضه حضرت زهرا رو دوست داشتم از کودکی به این روضه ها علاقهمند بودم ...
رفتم به اتاقم و ساقدست و روسری و شلوار و پیراهنم رو کنار گذاشتم
موهام رو سفت بالا بستم بعد پیراهن و شلوارمو پوشیدم و روسری رو لبنانی بستم ساق دست پرنسسی که ست روسری بود و پوشیدن چادر جده سرم کردم و رفتم به حال که ساره آماده بود
مامان شام درست کرده بود و گفته بود که منتظر میمونه تا حداقل ما بیایم ؛ گوشی ساره زنگ خورد و ساره جواب داد که مجتبی گفت بریم دم در....
سوار ماشین شدیم و من عقب نشستم وساره جلو ،همه فکرم به اونجا بود یه طرف دلم میخواست آقا مصطفی اونجا باشه و ببینمش طرف دیگه دوست نداشتم من و با این چشم های داخل رفته ببینه نمیدونستم چم شده .....
-زهره زهره
+بله داداش
-کجایی کم حرف شدی
+هیچی نیست داداش
رسیدیم و مجتبی ما رو دم هیئت پیاده کرد و رفت ماشین رو پاک کنه که ساره گفت......
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part130 از زبان زهره❤️ مجتبی با من و ساره موافقت کرد و قر
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part131
تا صبر کنیم که مجتبی بیاد و بدونیم درب بانوان کجاست قبل از اینکه مجتبی بیاد سه تا خانم وارد درب حیاط شدن و رفتن به سمت پرده ای که زده بود و وارد شدن ...
+ ساره بیا باهم بریم اونجا ورودی خانمهاست
رفتیم داخل که حاج آقایی داشت سخنرانی می کرد خیلی صحبت های قشنگی می کرد تعداد خانم ها کم بود و با من وساره شاید میشدیم ۸ نفر هیئت بزرگی داشتند ولی انگار ازش استقبال نمیشد من و ساره یه جایی پشتی داده بودیم که یه خانم سنداری اومد کنارمون نشست ساره داشت پیامکی با شخصی حرف میزد منم همینطور به رفت و آمدها نگاه میکردم که یه خانم سنداری برام آشنا آمد به صورتش توجه کردم دیدم مادر همون شهیدی هست که بغل دست عمودفن شده، مداحی شروع شد و برق ها را خاموش کردند چادرم رو آوردم پایین تا راحت تر با مادر دردودل کنم با خانم خیلی حرف زدم اولین حرف من این بود که( مادر جان کمکم کن تا بتونم واقعاً برای پسرت کاری کنم حداقل روی لبش خنده هم بیارم برام کافیه)
ببین گریه ام گفتم: مادر جان ازتونمیخوام من و مصطفی را به هم برسونید حاضرم همسرش باشم همه سختی ها رو به جون بخرم رفتن به ماموریت ها همه چیز حتی مدافع دخترتون باشه با همه سختی ها میسازم فقط همسرم باشه .
من نمیدونم این علاقه چجوری به وجود آمد ولی اینو میدونم که شما میتونید ما را به هم برسونید، برق هارو روشن کردن و منم چادرم رو بالا کشیدم که کلم سوت کشید ؛وای این همه آدم کی جمع شدن
ساره دست روی شونم گذاشت و گفت: خب حاج خانوم خوب گریه می کنی حالا حاجتت چیه؟
رومو کردم سمتش و گفتم مگه فضولی
- آدم بشو نیستی نه خجالت بکش تو روضه حضرت زهرا به من توهین می کنی
+ وای وای ببخشید😂
خودش هم از طرز حرف زدنم خنده اش گرفت و گفت خیلی رو داری
دیدم از دور یه نفر داره به سمت ما میاد که نقاب زده ،نزدیک تر که شدم متوجه شدم نگار من و ساره بلند شدیم به احترامش......
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیدےمیگنمذهبیاعاشقتࢪن؟!
💚
❤️#درخواستے
💚
❣بر چهره دلربای مهدی صلوات❣
♥️•╣ @Banoyi_dameshgh╠•♥️
#حیدࢪیوݩ
#اعمالقبلازخواب🌿'
°
.
حضرترسولاڪرمفرمودندهرشب
پیشازخواب↓🌙
-
1. قرآنراختمکنید
[=٣بارسورهتوحید]🌱
-
2.پیامبرانراشفیعخودگردانید
۱بار↓
[ اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم
اللهمصلعلیجمیعالانبیاءوالمرسلین]♥️
-
3. مومنینراازخودراضیکنید
۱بار↓
[اللهماغفرللمومنینوالمومنات]🍃
-
4. یکحجویکعمرهبهجاآورید
۱ بار↓
[سبحاناللهوالحمدللهولاالهالااللهواللهاکبر]✨
-
شبتونمھدیپَـسند^^💚'!
•
🦋─═हई╬
شب همگی حیدری🕊🌑
فردا میایم پر انرژی✋🏻🥀
ایده و پیشنهاد های خودتون رو با ما در میون بگذارید 🖋
@ya_zeinab09
صبور باشید 🕊🥀
وضو قبل از خواب یادتون نره🏴
🖇یاعلی علیه السلام 🏴
التماس دعا سر نماز هاتون مارو فراموش نکنید
سلام دوستان عزیز🌹
قرار بود روزانه ۱۰ صلوات به نیت ظهور اقامون امام زمان بفرستیم❤️
#بسم_الله
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#حیدࢪیوݩ