♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part169
دوباره خوابیدم که ساعت ۹ صبح مجتبی به اتاقم اومد و من و ساره رو بیدار کرد براب صبحانه خودش نمیرو درست کرده بود تا سه نفره بخوریم .....
به سرویس رفتم و وضو گرفتم برای صبحانه مجتبی صبحانه رو که خورد بهم گفت که غذام رو خوردم باهام کار داره غذام رو خوردم اومدم که ظرف هارو جمع کنم و بشورم که ساره نذاشت و گفت که برم ببینم مجتبی چیکارم داره به هال رفتم که مجتبی داشت فیلم میدید
+بله داداش کاریم داشتی
-آره زهره جان بیا پیشم بشین کنارش نشستم و صدای تلویزیون رو کم کرد و روش رو سمت من کرد و دستش رو گذاشت روی دستم و گفت: ببین زهره جان من برادرتم خوب هر چی باشه استرس توی صورتت موج میزنه ، معلومه که دلت آشوبه من میدونم دلت به چه چیزی اشاره میکنه تو همه جوره مصطفی رو قبول داری ولی اینو میدونی اگر براش ماموریت بخوره اون باید بره و دست اون نیست ، سرم و انداختم پایین و مثل دیشب سر گلوم بغضی گیر کرده بود و نمیتونستم جوابی بدم ....
-من فقط خواستم این وبهت بگم تا بتونی انتخابت رو درست کنی باز یه روزی نگی که داداشم بهم نگفت من هم تورو دوست دارم هم مصطفی رو ولی زندگی توو لبخند تو برام ارزش داره ، صورتم رو بوسید و اشکی که خطش رو پیدا کرده بود و داشت میچکید رو با دستش پاک کرد و سرم و گذاشت روی سینه اش و گفت : برادر تکیه گاه خواهرشه وگرنه چه بدردی میخوره تو هرچی بگی قبوله
سرم و از روی سینه اش بلند کردم و گفتم: من همه جوره به گفته ی خودت آقا مصطفی رو قبول دارم و همه ی سختی هاش و میپذیرم میدونم تموم این سختی ها یه روزی شیرینی میاره ،توی دلم تنها چیزی که یادم اومد همون حرفی که بین من و خدام بود که گفتم خدایا مصطفی رو بهم بده همه سختی هاش و ماموریت رفتناشو تحمل میکنم ، مجتبی لبخندی زدو ساره بهمون پیوست •••
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part169 دوباره خوابیدم که ساعت ۹ صبح مجتبی به اتاقم اومد
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part170
امروز چهارشنبه ۶ بهمن و قراره امشب بریم خونه زهره خانم اینا تا حاج ولی بیاد و بینمون دعای صیغه بخونه ان شالله ۲۰ روز بعدم تاریخ زدیم که روز ولادت آقا امام علی ﴿؏﴾ عقد کنیم آرزو داشتم توی جمکران عقد کنم ولی قسمت نشد ولی همون که حضورش سر عقدمون باشه و امضاش زیر برگه ی عقدمون برام کافیه ...
نگاهی به ساعت داخل اتاق سرکارم کردم که ۲:۴۰ رو نشون میداد تنها نشسته بودم و منتظر رضا بودم تا بیاد ببرمش خونشون ماشینش خراب شده بود
رفتم دنبالش تا زودتر بیاد ولی انگار این پسر غیب شده بود از هر کی سراغش و گرفتم میگفت نمیدونیم رفتم به سمت حیاط دیدم که نیست رفتم به سمت ماشینم که دیدم به ماشین تکیه داده و داره با تلفنش صحبت میکنه حرصم گرفت که نگو دزدگیر رو زدم و سوار شدیم و حرکت کردیم به سمت خونه رضا اینا که برسونمش و بعد برم خونه تا بعد از ظهر در خدمت مادر باشیم برای خرید نشون و یه چند دست لباس که رسم این خانم ها بود نمیدونیم این زنها بین خودشون چند رسم دارن هر کی یه مدل بگه بهشون اونام انجام میدن قرار شد امشب مریم رو همرههخودمون ببریم این بچه مارو کشت از فضولی کرد ن و تهدید کردن من
-داداش من و ببر خونه مادر خانمم بی زحمت
+اه یک دقیقه ایی جاده ات عوض شد ولی بازم چشم
-قر نزن تازه داماد باید صبور باشه با کار های خانم ها باید عادت کنی همه زن ها مثل همن اوفففففف مخصوصا اوایل نامزدی
+ممنون از نصیحتت برادر ولی خانم بنده با همه فرق داره
رضا چپ چپ نکام کرد و به دستش زدم که خنده اش گرفت و گفت : پدر پدر بزرگتم در میاره اون موقع معلوم میشه داداش من
هر دو خندیدم و از اینکه قراره بابا بشه خیلی خوشحالم ، رضا رو خونه مادر خانمش رسوندم و خودم رفتم خونه که بابا و مامان داشتن میوه میخوردن ناهاری که مامان برام کنار گذاشته بود بعد مامان گرم کرد و خوردم ••••••
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part170 امروز چهارشنبه ۶ بهمن و قراره امشب بریم خونه زهره
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part171
ساعت چهار نیم با صدا های بلند مامان چشم باز کردم
-پاشو مصطفی باید بریم خرید دیر میشه ها چقدر باید صدات کنم پاشو دیگه من و بابات حاضر شدیم تو هنوز خوابی
+چشم مادر من بلند شدم چرا جوش میزنی شما
بلند شدم و رفتم رفتم سرویس و وضو گرفتم و اومدم بیرون لباسام و پوشیدم که اومدم گوشی و از شارژ در بیارم و برم بیرون که یه چیزی به مغزم مثل دستوری گفت که انگشتر رو بردارم و بزارم تو دستم تا آخر این راه همراهم باشه ....
برش داشتم و گذاشتم داخل انگشتم وکه الان کیپ کیپ بود شده بود برام ،سوییچ رو گرفتم و ماشین و از داخل حیاط بیرون بردم رفتیم به داخل شهر مامان از چندتا خوشش اومد ولی گیر داده بود که بدونی من کدوم و دوست دارم آخر یکی رو انتخاب کردم که نگین سفید روش بود که برشی به شکل الماس داشت و بدنش مثل حلقه بود بابا حساب کرد و اومدیم بیرون یه چند تا مادرپارچه پیراهنی گرفت و کاغذ کادویی خریدم تا ببریم خونه و مریم بیاد و کادو کنه ....
ساعت نزدیک به ۸ بود و کلی استرس داشتم قرار شد رضا اون طرفی که داره با خانمش میاد برای جشن صیغه کوچیک ما حاج ولی هم بیاره نمیدونم چرا دیر کرده .
اصلا حرف مجتبی و بابای زهره خانم و بابا رو متوجه نمیشم الکی میگفتم بله بله
نگاهی به انگشترم کردم و توی دلم بهش گفتم : آقاجان تا الانشم خودت جور کردی به بعدشم با خودت، همین که سرم و بلند کردم صدای آیفون اومد مجتبی بلند شد و رفت تا دروباز کنه درو که باز کرد رفت بیرون بدرقه شون اومدن داخل که حاج ولی اول وارد شد همه به احترامش بلند شدیم توی دلم قربون اون آقا رفتم که همه چیز و یکدفعه ایی خودش جور کرده و هنوز هنوزه ام برامون اربابی میکنه و تاج سرمونه .
حاج ولی گفت صلواتی بفرستیم و گفت دوتا صندلی رو کنار هم بزارن تا پیش هم بشینیم ولی آقای احمدی نگذاشت و گفت اول حاج ولی چای و شیرینی میل کنه بعد اول فکر کردم خدا هی میخواد طولش بده بعد که توجه کردم دیدم نه خدا میخواد بهم صبر رو بفهمونه....
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
⟮👤⟯↞شھیدحاجقاسمسلیمانۍ
⟮👶🏻⟯↞¹³³⁵.¹².²⁰ڪرمان
⟮🕊⟯↞¹³⁹⁸.¹⁰.¹³بغداد
⟮💍⟯↞متاهݪ
⟮🥀⟯↞ڪرمان
⌚️⃟🎬¦⇢ #معرفی_شهید
⌚️⃟🎬¦⇢ #حیدࢪیوݩ
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
🌹 ذکر هنگام ناراحتی🌹
حضرت آیت الله بهجت:
بهترین ذکر این است که از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم به ما رسیده که فرمودند :
ایمنی امت من از ناراحتی در ذکر زیر است.
لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ إِلّا بِاللهِ العَلِیِّ العَظیم
لا مَلجَأَ وَ لا مَنجا مِنَ اللهِ إِلّا إِلَیه
نکتههای ناب، ص71
⭕️ آهسته خواندن قرائت در نمازهای جهریة
#احکام_نماز
#احکام_قرائت
#واجبات_نماز
❓ سوال نمازی که قرائت آن بلند خوانده نشده باشد، چه حکمی دارد؟
✅ پاسخ: ⬇️
🔷 بر مردان واجب است که حمد و سوره را در نمازهای صبح و مغرب و عشا بلند بخوانند. اگر سهواً یا جهلاً آهسته بخوانند نماز صحیح است، ولی اگر از روی عمد باشد، نماز باطل است.
------------------
✅ پایگاه اطلاع رسانی آیت الله خامنه ای / احکام موضوعی/ احکام نماز
#ثوابـ_یہویئ🌔🍊
#تعجیلدرفرجـآقاامامزمانھ💚
متولدچھماهۍهستۍ♡´・ᴗ・`♡
💞فروردین:⁵صلوات💞
💞اردیبهشت:⁸صلوات💞
💞خرداد:¹⁰صلوات💞
💞تیر:⁶صلوات💞
💞مرداد:¹²صلوات💞
💞شهریور:⁹صلوات💞
💞مهر:²صلوات💞
💞آبان:⁴صلوات💞
💞آذر:¹⁸صلوات💞
💞دی:²⁵صلوات💞
💞بهمن:¹⁶صلوات💞
💞اسفند:⁷صلوات💞
جوابناشناسےکانال{حیدریون}
سلام رفیق جان 😊
ناشناس آوردیم تا بشنویم صداتونو و جوابتونو بدیم حرف ها و سوالاتتو بگو جواب میدیم :
https://harfeto.timefriend.net/16348423072459
پاسخ سوالات ناشناسی و انجام درخواست ها باتشکر🍃🕊
https://eitaa.com/HEYDARIYON3134
~حیدࢪیون🍃
جوابناشناسےکانال{حیدریون} سلام رفیق جان 😊 ناشناس آوردیم تا بشنویم صداتونو و جوابتونو بدیم حرف ها و
جواب ناشناسی در کانال بالا قرار میگیرد☝️🏻🌹😊
💢ﺳﺨﻦ پدری ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ :
ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ
ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯿﮑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ
ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻣﮑﻦ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ
ﻧﮕﻬﺪﺍﺭ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﻱ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮐﺴﯽ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ ﺟﺎﯼ ﺩﻫﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﻓﻘﻂ
۱ ﻧﻔﺮﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ
ﻭﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯیرا ﺑﻪ
ﺧﺪﺍ ﺍعتقاد ﺩﺍﺭﻡ ﻭﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻴﺎﺯ.
ﭼﻬﺎﺭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ
۱- ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ
۲- .ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﯽ
۳- .ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ
۴- . ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ
ﭘﺲ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ، ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ...!!((:
#قران_بخون
(رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ)
پروردگارش را ندا داد كه همانا به من آسيب رسيده و تو مهربانترين مهربانانى...🥰
پ.ن:خدایا سختیا ناراحتم کرده ولی میدونم که تو از همه مهربون تری! کمکم کن...🤲🏻❤
#معرفی_کتاب
کتاب پوتین قرمزها اثر فاطمه بهبودی، خاطراتی از مرتضی بشیری بازجو و مدیرمسئول جنگ روانی قرارگاه خاتم الانبیا است که بخشی از جلسات بازجویی از افسران عراقی در ایران را شرح میدهد.
این کتاب در قالب اول شخص و از زبان بشیری روایت میشود. او تصاویری از نحوه فعالیت خود در ستاد جنگ روانی و نیز مراحل بازجویی از اسرای عراقی در ایران را تشریح میکند.
بریده✂️کتاب
باقری من را به پاسدار ضیاء شمس معرفی کرد. او جانشین معاونت اطلاعات و با حفظ سمت مدیر جنگ روانی بود. معارفة ما در دفتر فرهنگی بسیج صورت گرفت. شمس با روی باز من را پذیرفت و دربارة آنچه در مدیریت جنگ روانی انجام میشد، اطلاعاتی در اختیارم گذاشت. در گفتوگو با شمس، او را متدین و خوشفکر یافتم.
#پوتین_قرمزها
اگه برای خوب بودن
قصد و عزم نداشته باشیم،
تصادفا به آن نمیرسیم...
#استادپناهیان 🌸
یهبندهخداییمیگفت
گلزارشهداکهرفتیباخودتفکرکن...
تصورکناگراینشهداازجاشونبلندبشن
چهجمعیتیمیشن...
چهجمعیتیپرپرشدنکهماآرامشداریم...
خیلینامردیهیادمونبرهچقدرشهیددادیم!
#بدون_تعارف
شاید هنوز درد نبودنتان
به استخوانمان نرسیده
که ملتمس آمدنتان نیستیم ..!
ببخش که هنوز کوچکِ غمهای دنیا هستیم ..!
مارا بزرگ کن حبیب ..!
#امام_زمان
#تلنگـر