eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
~حیدࢪیون🍃
#هر_روز_یک_آیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزرگواران راس ساعت ۳ رمان داریم 😉
+خدایا،میدانم غیرتت به من وصف ناشدنیست پس‌به‌احترامت‌چادر‌برسرمیڪنم♡(قربة‌الی‌الله)♡ حجاب‌یعنی‌حریم‌من‌حرمت‌دارد...🌿 ☁️⃟🍶¦⇢ ☁️⃟🍶¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
جمله ناب از آیت الله مجتهدی(ره) : آنچه از سرگذشت، شد سرگذشت ! حیف بی دقت گذشت ؛ اما گذشت . تا که خواستیم یک دو روزی فکر کنیم ، بر در خانه نوشتند : درگذشت 🌿 ♡ ‌♥️•╣ @Banoyi_dameshgh╠•♥️
سالگرد آسمانی شدنت مبارک عزیزبرادرم🖤🥺 .بابک.نوری ~♡‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Banoyi_dameshgh
سلام عزیزان 🌹 یک شخصی براش یا مشکل خیلی بزرگی پیش اومده اگر میشه برای حل مشکل ۷ بار آیت الکرسی بخونید که مشکلش حل بشه ممنون میشم 😔🙏🏻🥀
اگر خوندید ممنون میشم در ناشناسی اعلام کنید 🙏🏻🖤🥀
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_ششم #عطر_مریم #بخش_اول . صورتش گندمے بود و تازہ تراشیدہ! لب هاے گوشتے اے داشت
. بدون هیچ حرفے بہ سمت تخت رفتم و زیر سایہ ے درخت انگور نشستم،جاے حاج بابا خالے بود تا ببینید با دو پسر جوان خلوت ڪردہ ام! لحظہ اے تنم لرزید اما بہ خودم مسلط شدم،نجات جان حاج بابا و عمو باقر و ... نگاهم بہ محراب افتاد ڪہ وسط حیاط ایستادہ بود! نجات جان حاج بابا و عموباقر مهمتر بود! محراب و حافظ ڪہ نورچشمے هایشان بودند و سر بہ زیر و معتمد! نگاهم را بہ انگورهاے درشت و سبز دوختم ڪہ از میان شاخہ و برگ هاے درخت آویزان بودند. صداے پا شنیدم،نگاهم را از درخت انگور گرفتم و بہ رو بہ رو دوختم. حافظ همانطور ڪہ قاشق را داخل لیوان شیشہ اے بلند مے گرداند گفت:فڪ ڪنم ما تا عمر داریم مدیونتون شدیم! لبخند ڪم جانے زدم:این ڪارو بخاطرہ حاج بابام و عمو باقر ڪردم! لیوان را بہ سمتم گرفت. لیوان را از دستش گرفتم و تشڪر ڪردم‌. گوشہ ے تخت نشست:پس بے خبر نیستین! خواستم دهان باز ڪنم ڪہ محراب سریع با تحڪم صدایش زد:حافظ! حافظ متعجب نگاهش ڪرد ڪہ محراب نیم نگاهے بہ من انداخت و ادامہ داد:خستہ ان! بہ حرف نگیرشون! حافظ آهانے گفت و سڪوت ڪرد. محراب ڪیفم را روے تخت گذاشت و چشم هاے قهوہ اے اش را بہ فرش روے تخت دوخت. _لطفا برگہ ها رو بدہ و برو! با تردید و ڪمے مڪث برگہ ها را از داخل ڪیفم درآوردم،خواست برگہ ها را از دستم بگیرد ڪہ دستم را عقب ڪشیدم. _میخوای...میخوای من ببرمشون؟ اگہ تو ڪوچہ ببیندت چے؟! اگہ دنبالت راہ بیوفته چے؟! لبخند ڪجے زد:دیگہ انقدم ناشے نیستم دختر حاج خلیل! ناراضے برگہ ها را بہ دستش دادم و آخرین نگاہ را بہ عڪس سیاہ و سفید امام انداختم! برگہ ها را بہ دست حافظ داد و گفت:بهترہ فعلا دست تو باشن. بذارشون یہ جاے امن! حافظ برگہ ها را از دستش قاپید:الان ترتیبشونو میدم! سپس بلند شد و بہ سمت خانہ رفت‌. محراب همانطور ڪہ ڪفش هایش را در مے آورد گفت:ممنون بابت ڪمڪت اما لطفا دیگہ از این شجاع بازیا در نیار! روے تخت آمد و ایستاد! سر بلند ڪردم تا بتوانم خوب صورتش را ببینم! چشم هایش را میان خوشہ هاے انگور چرخاند و ادامہ داد:اگہ یہ تار مو از سرت ڪم میشد من جواب حاج خلیل و خالہ فهیمه رو چے میدادم؟! چطور جلوشون سر بلند میڪردم؟! بعد از گذشت چند ثانیہ خوشہ اے انگور چید و از روے تخت پایین رفت. همانطور ڪہ بہ سمت شیر آب قدم بر مے داشت گفت:گوشت با منہ دختر حاج خلیل؟! شیر آب را باز ڪرد و با وسواس مشغول شستن انگور شد. نفس عمیقے ڪشیدم:بعلہ برادر! لبخند ڪم رنگے گوشہ ے لبش دیدم! _دیدے ڪہ از پسش بر اومدم! این جملہ را ڪہ گفتم،حافظ وارد شد و نگاهم ڪرد:اِ! آب قندتونو میل نڪردین ڪہ! آب خنڪہ تا گرم نشدہ بخورین! لیوان را بہ لب هایم نزدیڪ ڪردم و جرعہ اے نوشیدم‌. حافظ با عصبانیت گفت:اینا ڪم خون مردمو تو شیشہ ڪردن حالا بہ ناموسشونم...لااللہ الاللہ! محراب سریع سر بلند ڪرد:یعنے چے این حرف؟! حافظ شرمگین و با رگے بیرون زدہ رو بہ من گفت:شمام مثل خواهرِ من! مرتیڪہ با چشاش داش... جملہ اش را ڪامل نڪرد،این بار استغفراللهے زیر لب گفت! محراب با ابروهاے گرہ خوردہ بہ من خیرہ شد:حافظ چے میگہ؟! بے جواب لاجرعہ تمام محتویات لیوان را سر ڪشیدم! حافظ گوشہ ے تخت نشست:مرتیڪہ برگشتہ بہ رایحہ خانم میگہ این چشما و جسارتتونو یادم نمیرہ! سریع پشت بند جملہ اش اضافه ڪردم:آقا حافظ! این جملہ ش بیشتر حالت تهدید داش! حافظ لب گزید:دیگہ بدتر! اونوقت نباید یه مدت تو محلہ رفتو آمد داشتہ باشین ڪہ مبادا این از خدا بے خبرا تو ڪمین باشن! تہ دلم ڪمے لرزید اما بہ روے خودم نیاوردم. خونسرد گفتم:فڪ نڪنم انقدم پیگیر بشن ولے احتیاط شرط عقلہ! محراب شیر آب را بست،حالت چهرہ اش درهم بود. نگاهے بہ حافظ انداخت و رو بہ رویم ایستاد. خوشہ ے انگور را بہ سمتم گرفت. متعجب چشم هایم را میان خوشہ ے انگور و صورتش گرداندم ڪہ با آرامش گفت:دیدم نگات بہ خوشہ هاے انگورہ! لبخند ڪجے زد:پیشڪشے صلح! نمیدانم چرا ڪسے نگفتہ بود ڪہ دوست داشتن،از همین چیزهاے سادہ شروع مے شود؟! از همین نگاہ ها... از همین لبخندها... از همین... چشم ها... •♡• ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے 🖤⃝⃡🖇️• ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎ @Banoyi_dameshgh ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🖤* جنگیدن‌تو،توسڪـوټـہ۰۰ امݩیټ‌مݪټ‌صداشـہ۰۰ سربـآزمـہدۍاونیـہ‌ڪـہ۰۰ تواوج‌هم‌گمݩـآم‌بـآشـہ۰۰۰ ••• «🖤🥀»↫ ┄┅┅┄┅<❤️>┅┄┅┅┄ ⇶ @Banoyi_dameshgh ┄┅┅┄┅<☝️🏻>┅┄┅┅┄
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💌بسمـ رب الشـهدا.. 🌺به مناسبت سالروز ☆ 🍃قلم های بسیاری خوبی هایش را بر صفحه کاغذ داده و کتاب ها دقایق زندگی اش را روایت گر بوده اند. های زیادی به امید شفاعتِ او می تپند و شلوغی همیشگی مزارش نشان از بی قراری دلهایی است که با فاتحه ای ، آرام می شوند ❤️ 🍃فرمانده... حال روزهایمان خوب نیست. نبض ایمانمان کند می زند و توکل مان از نفس افتاده. روزگار بلاتکلیفی را برایمان دیکته می کند و از سنگینی بارِ گناه، کمر خم کرده ایم😔 🍃نمازهایمان حسرت ِ اول وقت بر دل داشتند و حال به وقت بی خیالی، می شوند. ناله ی وجدانمان را نمی شنویم. گاهی می شویم و یادمان می رود برای چه آمده ایم... 🍃از باقیمانده محبت در دل گاهی می خوانیم با فراز ‌ بغض می کنیم و با  دل می شکند. شرمنده حسین زمان شده ایم که با اعمالمان خنجر به قلب اش می زنیم. از او دور شده ایم و دلمان گرم به دوستان حقیقی و مجازیِ بسیاری است که ما را سرگرم کرده اند به . گناهانی که را بلعیده و وجدانمان را به مهمانی بی خیالی دعوت کرده اند. ظاهرمان آهِ حسرت بر دل دیگران می نشاند و باطنمان آهِ شرمندگی بر دل💔 🍃ای شهید این روزها کسی دلش برای دیگری نمی سوزد. را فراموش کرده ایم و ظلم کردن شده عادتمان. و اعمال روزانه زندگی شده و قلب های شکسته بسیاری را در پرونده اعمالمان بایگانی کرده ایم. اینجا تکلیف را خیلی ها
📖 : 🌷خدایا . . . ما در قبال شهـادت بهـشت هـم از تو نمی خواهیم ما می خواهـیم ؛ بہ تڪلیف مان عمل ڪنیم🕊 🥀۱۷علی‌بن‌ابیطالب 🕊 🕊 @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بریـــم نماز؟! حـی علی‌الصلاة📿 وقتـی کلاس ساعـت داره، زمـان گفتگـو باخـدا نبـاید مشخـص باشه؟! ✨ همیـن الآن وضو بگیر بشین روبه قبله، اقتدا کن به امام‌زمانـــت❤️🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸✨علامه مجلسی فرمودند: مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم، بسم الله الرحمن الرحیم، اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها. اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ " بعد یک هفته مجدد خواستم، آنرا بخوانم، که در حالت مکاشفه ندایی شنیدم، از ملائکه که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم علامه قاضی رحمه الله علیه شب جمعه صد مرتبه را بخوانید و هدیه کنید به امام زمان علیه السلام که این عمل در و دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد.
💚 ✨ التماس دعا📿
سلام مجدد بزرگواران راس ساعت ۹ رمان داریم 😊
امام علی علیه السلام: خواب مایه آسودن از درد و رنج است. غررالحکم
به وقت معرفی شهید😉☺️ محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جان پناهی هنوز در غرب جاده می جنگیدند فریاد می زد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود. او برآشفته می گفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از روبه رو کمتر اذیت می شوید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد...؛ اینها روایتی از آخرین لحظات زندگی زمینی مرد آسمانی بود که کوه های بازی دراز، بازی خورده اراده آهنین اش بودند؛ یعنی محسن وزوایی. تولد و خانواده محسن وزوایی فرزند حاج حسین در پنجم مرداد ۱۳۳۹ خورشیدی در محله نظام آباد تهران در خانواده‌ای اصیل و مذهبی به دنیا آمد. وی در سال‌های نوجوانی با راهنمایی‌های مؤثر پدرش که از همرزمان آیت اللّه کاشانی بود، قدم به وادی مبارزه گذاشت. تحصیلات وی دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با نمرات عالی سپری کرد و دوران تحصیلات متوسطه را در دبیرستان دکتر هشترودی تهران گذراند تا اینکه در ۱۳۵۵ خورشیدی با قبولی در کنکور در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد. مبارزات انقلابی محسن وزوایی پس از ورود به دانشگاه به جریان مکتبی انجمن‌های اسلامی دانشجویان این دانشگاه پیوست و هم زمان با شرکت در فعالیت‌های سیاسی و جلسات عقیدتی، از ۱۳۵۶ خورشیدی مسوولیت هدایت و جهت دهی به مبارزات دانشجویی را در سطح دانشگاه شریف عهده دار شد. وی در سال‌های ورودش به دانشگاه، نقش فعالی در تشکیلات اسلامی دانشگاه از خود نشان می‌داد. این جوان مبارز و پرشور از تظاهرات خونین ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ تا ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی و ورود امام خمینی (ره) به ایران، در همه صحنه‌ها از پیشتازان و جلوداران تظاهرات مردمی بود. او در روزهای پرتلاطم انقلاب نیز نقش حساس هدایت را بردوش می‌کشید و در درگیری‌های مسلحانه و سرنوشت ساز ۱۹ بهمن تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی حضوری پرثمر داشت و در تصرف پادگان های جمشیدیه و عشرت‌آباد نیز شهامت بالایی از خود نشان داد. پیوستن به سپاه پاسداران محسن وزوایی از نخستین دانشجویان پیرو خط امام(ره) بود که در جریان راهپیمایی ضد سیاست‌های مداخله‌گرایانه آمریکا در ایران در سالروز کشتار دانش‌آموزان به دست رژیم پهلوی و سالگرد تبعید امام خمینی (ره) عهده‌دار حرکتی شد که رهبر انقلاب از آن با تعبیر بدیع «انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول» یاد فرمودند. وی در ۱۳۵۸ خورشیدی همزمان با کار تبلیغاتی در جمع دانشجویان پیرو خط امام(ره)، بلافاصله با تشکیل سپاه پاسداران به این ارگان نظامی پیوست و در دوره‌ای فشرده، آموزش‌های چریکی را در سپاه آموخت. او مدتی در سپاه به عنوان فرمانده مخابرات انجام وظیفه کرد، سپس سرپرستی واحد اطلاعات عملیات را به عهده گرفت. جنگ تحمیلی با شروع جنگ تحمیلی، وی داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت کرد. با ورود او به این منطقه، تحولی پدید آمد؛ به گونه‌ای که در عملیات سرنوشت ساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان، مسوولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را برعهده گرفت و ضمن حمله‌ای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک هم‌رزمان خود، ارتفاعات حساس و سوق‌الجیشی تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج کرد. این رزمنده دلاور در طول جنگ تحمیلی در عملیات‌های متعدد با مسوولیت‌های گوناگون حضور داشت. در ۲۰ آذر ۱۳۶۰، در عملیات «مطلع الفجر» فرمانده بود. در اسفند ۱۳۶۰ فرمانده گردان حبیب بن مظاهر و تیپ تازه تأسیس محمد رسول اللّه(ص) شد که در عملیات «فتح المبین»، این گردان نوک عملیات بود و با تأسیس «تیپ ۱۰ سیدالشهدا»، فرماندهی این تیپ را برعهده گرفت. همین تیپ در ۲۳ فروردین ۱۳۶۱ وارد عملیات «بیت المقدس» شد و برای اجرای بهتر عملیات، با تیپ حضرت رسول(ص) ادغام شد و محسن وزوایی نیز فرماندهی محور اصلی را عهده‌دار بود. محسن وزوایی
📲📿 چہ‌کسےمےگوید : جاذبہ‌‌ࢪوبہ‌زمین‌استـــ❓ من‌کسانےࢪادیدم ، ࢪفتہ‌اند‌تابالا...... 🙄 تااوج فاࢪغ‌از‌هࢪ‌کششے، جاذبہ‌ࢪوبہ‌خداســـت......
🍁 میگفٺ: مواظب‌چشماٺ‌باش! نڪنھ‌به‌چیز؎‌نگاه‌ڪنۍ‌که‌اون‌دنیا‌بگے ڪاش‌ڪوࢪ‌میشدم ... !