eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 •→♥️←• با یه عده طـــلبه آمدند قم. همه شهــــید شدند الا محــــسن. خواب امام حسیــــــن'ع' رو دیده بود. آقــــــا بهش گفته بود: "کارهات رو بکن این بـــار دیگه بار آخــــره " یه ســـــربند داده بود به یکےاز رفقاش، گفته بود شهید که شدم ببندیدش به ســـــینه ام. آخه از آقا خواســـتم بےســــر شهید شم. با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگـــــاه. گلوله 120خورده بود وسطـــــــشون جنـــــازه اش که اومد،ســـــر نداشت. سربند رو بستیم به سیـــنه اش.. روی سربند نوشته بود ؛ "أنا زائر الحســــــین ع" شهید محسن درودی منبع : نرم افزار خادم شهدا (خاطرات کوتاه شهدا) ─═हई{🦋}ईह═─ @Banoyi_dameshgh ─═हई{🦋}ईह═─
🌷 •→♥️←• توی خرمشهر محمد حسین و دوستش هر دو با هم مجروح شدند . از بیمارستان که مرخص شدند ، برگشتند خط مقدم . فرمانده گفت : " باید به خانه هایتان برگردید .. " اشک توی چشمای حسین حلقه زده بود . به فرمانده گفت : "به شما ثابت میکنم که می توانم به خط بروم و لیاقت آن را دارم .. " و این کار را کرد .. شهید محمد حسین فهمیده منبع : نرم افزار خادم شهدا (خاطرات کوتاه شهدا) ─═हई{🦋}ईह═─ @Banoyi_dameshgh ─═हई{🦋}ईह═─
🌷 •→♥️←• در عملیات کربلای دو محمود کاوه ، فرمانده لشکر ، کار عجیبی کرد . نیرو های خط شکن را که جلو فرستاد ، آمد و نمازی دو رکعتی را اقامه کرد . بعد از نماز گفت : " این نماز را فقط به دو دلیل خواندم . اول برای پیروزی بچه های خط شکن و بعد .. " یکی از بچه ها پرسید : " و بعد چه .. ؟ " گفت : " دلم میخواد اگر خدا لایقم بداند ، این نماز ، آخرین نمازم باشد .. " و خدا لایقش دانست .. محمود کاوه در همان عملیات شهید شد شهید محمود کاوه منبع : نرم افزار خادم شهدا (خاطرات کوتاه شهدا) ─═हई{🦋}ईह═─ @Banoyi_dameshgh ─═हई{🦋}ईह═─
🌷 •→♥️←• گونی بزرگی را گذاشته بود روی دوشش و توی سنگرها جیره پخش می کرد. بچه ها هم با او شوخی می کردند : - اخوی دیر اومدی. - برادر می خوای بکُشیمون از گُشنگی؟ - عزیز جان ! حالا دیگه اول میری سنگر فرماندهی برای خودشیرینی؟ گونی بزرگ بود و سرِ آن بنده ی خدا پایین. کارش که تمام شد. گونی را که زمین گذاشت همه شناختنش. او کسی نبود جز محمود کاوه ، فرمانده ی لشکر. منبع : نرم افزار خادم شهدا (خاطرات کوتاه شهدا) ─═हई{🦋}ईह═─ @Banoyi_dameshgh ─═हई{🦋}ईह═─
🌷 •→♥️←• نادعلي دل تو دلش نبود ، عمليات تموم شده بود و برگه مرخصيش دستش ميومد تا شاهد به دنيا اومدن فرزندش باشه... پاي قطار فرماندشون گفت ميدونم خسته ايد اما دستور رسيده گردان علي اكبر بايد به عمليات داشته باشه ... عمليات سيد الشهدا نادعلي برگه مرخصيشو پاره كرد و رفت عمليات ١٢ ارديبهشت ٦٥ شهيد شد.... ٢ خرداد ٦٥ محسنش به دنيا اومد ... اسمشو خودش وصيت كرده بود .. شهید نادعلی طلعتی منبع : نرم افزار خادم شهدا (خاطرات کوتاه شهدا) ─═हई{🦋}ईह═─ @Banoyi_dameshgh ─═हई{🦋}ईह═─
🌷 •→♥️←• بعد از اینکه دست حاج حسین ما تو عملیات قطع شد ومجروح تو بیمارستان در همان ایام به همراه دخترم رفته بودیم نماز جمعه. امام جمعه بعد از خطبه های نماز جمعه گفت مردم برای حاج حسین خرازی فرمانده سپاه اصفهان دعا کنید مجروح شده، بعد از این حرف باتعجب به دخترم نگاه کردم و گفتم مگه حسین فرمانده ست؟یعنی حسین ما مدنظرش بوده؟ شهید حاج حسین خرازی منبع : نرم افزار خادم شهدا (خاطرات کوتاه شهدا) ─═हई{🦋}ईह═─ @Banoyi_dameshgh ─═हई{🦋}ईह═─
🕊 🖇•[♥️] گوشه ای از خاطرات علی کاظم . علی کاظم کسی بود که در جنگ بیش از پانصد بسیجی ایرانی رو به شهادت رسونده بود و در کتابش اینگونه نوشته: شهداء ایران مستجاب الدعوه هستن آخرهای جنگ بود که تیر خوردم و خونه زیادی ازم رفته بود ایرانی ها محاصره کردن مارو ، چشمام تار میدید که متوجه شدم یه ایرانی داره میادو تیر خلاص میزنه ، نفسمو حبس کردم ک نفهمه زندم ، تا منو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون تا فهمید زنده ام جلوم نشست و منم پیراهنمو جلوش گرفتم به نشان این که اسیر شدم ، دیدم عربی بلده،بچه خوزستان بود، گفت اسمت چیه گفتم علی ، علی کاظم . گفت تو اسمت علی هستشو با ما میجنگی ؟؟ شعیه هستی ؟؟؟ گفتم آره , خونت کجاست ؟؟؟ گفتم نجف ..... تا گفتم نجف بغض این بسیجی تر کید و در حال گریه بوود گفت کجایه نجف ؟؟ گفتم او کوچه ای که تهش میخوره به حرم حضرت علی , دیدم داره گریه میکنه . گفتش اسمت علی هستشو شیعه هستیو خونتم کناره حرم امام علی ما و عشق ما ایرانیا هست ؟؟بعد داری با ما میجنگی ؟؟؟ سرمو انداختم پایین ، ولی توبه نکردم . گفت میدوونی آرزوم چیه علی کاظم ؟؟ گفتم نه . منبع : نرم افزار خادم شهدا (خاطرات کوتاه شهدا) ✨______|[🦋]|______✨ @Banoyi_dameshgh ✨______|[🦋]|______✨
🕊 🖇•[♥️] ✍زمان بازرگان بہ ما بر چسب چریڪ زدند، زمان بنےصدر هم برچسب منافق! الان هم بر چسب خشڪ مقدسے و تحجر... هر قدمے ڪه در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتیم، برچسب بارامان ڪردند. حالا روزی ده برچسب دشت مےکنیم، اما بسیجیان دلسرد نباشید. حاشا ڪه بچه بسیجے میدان را خالے ڪند... 🌷 ⚘🌱اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌱⚘ ✨______|[🦋]|______✨ @Banoyi_dameshgh ✨______|[🦋]|______✨
🕊 🖇•[♥️] تا وارد اتاقش شدم از خواب پرید عرق به پیشانیش نشسته بود ، گفتم : " چی شده داداش .. ؟ " گفت : " یک ساعت با حضرت زهرا 'س' حرف می زدم ، فقط از خدا می خوام روز شهادت بی بی شهید بشم .. " روز شهادت حضرت زهرا ' س ' داشت نماز صبح میخوند ، توی قنوت نماز بود که ترکش پهلویش را شکافت .. شهید علیرضا هاشم نژاد منبع : نرم افزار خادم شهدا (خاطرات کوتاه شهدا) ✨______|[🦋]|______✨ @Banoyi_dameshgh ✨______|[🦋]|______✨
🕊 🖇•[♥️] در عملیات کربلای دو محمود کاوه ، فرمانده لشکر ، کار عجیبی کرد . نیرو های خط شکن را که جلو فرستاد ، آمد و نمازی دو رکعتی را اقامه کرد . بعد از نماز گفت : " این نماز را فقط به دو دلیل خواندم . اول برای پیروزی بچه های خط شکن و بعد .. " یکی از بچه ها پرسید : " و بعد چه .. ؟ " گفت : " دلم میخواد اگر خدا لایقم بداند ، این نماز ، آخرین نمازم باشد .. " و خدا لایقش دانست .. محمود کاوه در همان عملیات شهید شد شهید محمود کاوه منبع: نرم افزار خادم شهدا (خاطرات کوتاه شهدا) ✨______|[🦋]|______✨ @Banoyi_dameshgh ✨______|[🦋]|______✨
🕊 🖇•[♥️] گلوله توپ صد و شش ، دو برابر اون قد داشت ، چه برسد به قبضه اش گفتم :"چه جوری اومدی اینجا ؟ " گفت : " با التماس " گفتم : " چه جوری گلوله توپ را بلند میکنی ؟" گفت : " با التماس " گفتم : " میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟ " گفت : " با التماس " و رفت ، چند قدم که رفت ، برگشت و گفت :" شما دست از راه امام برندارید " وقتی آخرین تکه های بدنش را توی پلاستیک می ریختیم فهمیدم چقدر التماس کرده بود شهید شه ... شهید 'مرحمت بالازاده' منبع : نرم افزار خادم شهدا (خاطرات کوتاه شهدا) ✨______|[🦋]|______✨ @Banoyi_dameshgh ✨______|[🦋]|______✨ 🍃