eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان‌واقعے.... شاید‌خیلیا‌بدونین.. شایدندونین.. یہ‌روزیہ‌پسر19ساله‌ کہ‌خیلیم‌‌پاک‌بوده‌ساعت‌دوازده‌شب باموتورتوےتهران‌پارس‌بوده.. داشتہ‌راه‌خودشومیرفتہ.. کہ‌یهومیبینہ‌یہ‌ماشین‌باچندتا👥 پسر.. دارن‌دوتا 👩🏻👩🏻 دختروبہ‌زورسوار ماشین‌میکنن.. توذهنش‌فقط‌یہ‌چیزاومد... ناموس.. ناموس‌کشورم‌ایران.. میاد‌پایین... تنهاس.. درگیرمیشه.. لامصباچندنفر‌بہ‌یہ‌نفر.. توےدرگیرے‌دخترا👩🏻👩🏻سریع‌فرار میکنن‌ودورمیشن.. میمونہ‌علی‌و...هرزه‌های‌شهر.. تواوج‌درگیری‌بودکہ‌یہ‌چاقو🔪صاف میشینہ‌روشاهرگ‌گردنش.. میوفتہ‌زمین.. پسرادرمیرن.. کوچہ‌خلوت..شاهرگ..تنها...دوازده‌شب.. علےتا‌پنج‌صبح‌اونجا‌میمونہ .. پیرهن‌سفیدش‌سرخہ‌سرخه.. مگه انسان چقد خون داره.. ریش قشنگش هم سرخہ.. سرخوخیس.. اماخدارحیمه یکی‌علی‌روپیدامیکنہ‌ومیبره‌بیمارستان... اماهیچ بیمارستانےقبولش‌نمیکنه.. تا اینکہ‌بالاخره .. یکےقبول‌میکنہ‌ .. عمل‌میشه... زنده میمونہ😊.. امافقط‌دوسال‌بعد ازاون‌قضیہ.. دوسال‌بازجر...بیمارستان...خونه.. بیمارستان..خونه.. میمونہ‌تاتعریف‌کنہ‌...چہ‌اتفاقی‌افتاده.. میگن‌یکی‌ازآشناهاش‌میکشتش‌کنار.. بش میگہ‌علی...اخہ‌بہ‌توچہ؟چراجلو رفتے؟ میدونےچی‌گفت؟ گفت‌حاجی‌فک‌کردم😊دخترشماست... ازناموس😌شمادفاع‌‌کردم.. جوون‌پر‌پرشده‌مملکتمون.... علےنوزده‌سالہ‌بہ‌هزارتاارزورفت.. رفت‌کہ‌توخواهرم.. 👩🏻 اگہ‌اون‌دنیاانگشتشوبہ‌طرفت‌گرفت... گفت‌خداااااا... من‌از‌این‌گلہ‌دارم... 😡 داری‌جوابشوبدی...؟؟ 🌸💕
نگاهـےکُن‌کـھ‌بمیرم . . . شنیده‌ام‌‌‌گفتند:درعشق‌هرکـھ‌بمیرد شھیدخواهدبود :))♥️ ☘️⃟🐚¦⇢ ☘️⃟🐚¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ @Banoyi_dameshgh
📜| 🍃🍂🍃🍂 منزل ما نزدیک حوزه ازگُل بود وشبہا موقع برگشتن از باشگاه جودو باهم میرفتیم سوار تاکسی میشدیم. شهید خلیلی نمیذاشت کسی دست تو جیبش کنه، میگفت بزرگ تر اینجاست؛ دست تو جیبت نکن...! خیلی بامرام و مشتـے بود :)) ♥️⃟🔗|⇜
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• بالاخره اگر علی هم می خواست از جرم و گناه ضاربش بگذرد، خانواده مخصوصا مادرش از او نخواهد گذشت. کم که مشکل برایشان پیش نیاورده بود،خرج و مخارج بیمارستان تخصصی و تا داروهای گران، کم مهری مسئولین محترم هم که بر دردهایشان افزوده بود. مسئولین کشوری هم که فقط به عیادت کردن از علی و گرفتن چند عکس یادگاری برای استفاده در تبلغات انتخاباتی و دادن وعده وعید های خشک و خالی بسنده کرده بودند. مادر اشک هایش را با پشت دستانش پاک کرد،انگار بوسه های علی که روی دستهایش بود، می توانست قدری جگر سوخته اش را التیام دهد. علی خجالت کشید ،او باید در این سن عصای دست پدر و کمک حال مادرش در کارهای منزل باشد نه اینکه اینطور مریض روی تخت دراز بوشد و مادر پرستاریش را کند. لب های مادر لبخند کمرنگی را به خود دید. مادر گفت:"علی جان،برم خونه را مرتب کنم عزیزم،عصر قراره دوستهات برای دیدنت بیایند." علی سرش را تکان داد اما بغض گلوی مجروحش را اذیت می کرد،اما خودش را کنترل می کرد ،تسبیح سبز رنگش را نگاه کرد و شروع به ذکر گفتن کرد،شاید بردن نام خدا دلش را آرام کند. ساعت زرد کنار تخت علی خبر از پیدا شدن سر و کله ی استاد و دوستانش میداد. همه چیز برای پذیرایی از میهمانان آماده بود، خانه کوچک و نقلی آقای خلیلی با حضور گرم صدای خنده ها و شوخی های دوستان و شاگردان علی رنگ خوشبختی را به خود می گرفت. مبینا به کمک مادر پشتی های قرمز با رو اندازه های سفید گلدوزی شده را دور تا دور حال و کنار تخت علی چیدند . علی از دیدن خواهرش که به مادر کمک می کرد خیالش راحت می شد و با خودش می گفت:" اگه من نباشم خیالم راحته که آبجی مبینا به مامان و بابا کمک می کنه." نگاه مبینا به داداش علی اش افتاد. علی لبخند زد و او را تشویق کرد و در نهایت آغوشش را باز کرد تا خواهرش را بوسه باران کند. علی به مبینا افتخار می کرد و به او می گفت :" من همیشه کنارتم آبجی جان،همیشه😘" علی نه تنها برای خواهرخودش برادری می کرد و حامی و تیکه گاهی برای او و دوستان و شاگردانش بود بلکه هوای تمام ارادتمندان شهدا را داشت .گواهی این ادعا را خاطره ی یک دختر بد حجاب بود که پس از شهادت علی به مادر او گفت:" راستش خانم خلیلی،من خیلی بد حجاب بودم،😔عمرم همینطور با عیش و خوشی سپری می شد تا اینکه تصمیم گرفتم دست از این کارها بردارم،و حجاب را انتخاب کنم،اما😔همین که چادر به سر می کردم و بین دوستانم می رفتم آنها مسخره ام می کردند، و تهدیدم می کردند که اگه دست از حجابت برنداری تو را رها می کنیم.من هم از تنهایی می ترسیدم و حرف آنها را قبول می کردم و می شدم همان روزهای قبل ،آخر یک روز از خودم خسته و کلافه شدم.با خودم گفتم این بار از شهدا کمک می خواهم ،تصمیم گرفتم برم بهشت زهرا و قطعه شهدا، وقتی سر گلزار شهدا رفتم فقط و فقط به شهدا گفتم:" من دختر بد و گناه کاریم 😔، میخواهم یکی از شما من و به عنوان خواهر خودش قبول کنه و دستم را بگیره تا حجابم را رها نکنم و در مقابل سرزنش و تمسخر دیگران صبور باشم و استقامت کنم و چادرم را دیگر هیچ وقت کنار نگذارم. من بدحجابم میخوام خوب شم کدومتون داداش من میشین؟ دیگه نمیخوام خون شما ها را با بدحجابیم ضایع کنم😭دستم را بگیرین." عاطفه: ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌این حرف را گفتم و به مسجد رفتم.دوست محجبه ام از من پرسید:" گلزار شهدا رفتی ؟چیکار کردی؟ داداشی شهید انتخاب کردی؟" من هیچ شهیدی را انتخاب نکرده بودم ،در خیالم می گفتم تو انقدر بدی که شهدا نگاهت هم نمی کنن چه برسد داداشت شوند،نمی دانم چیشد!! دوستم همچنان منتظر جوابم بود،من فقط شنیده بودم دو تا شهید خلیلی وجود دارند اما اسم کوچکشان را نمی دانستم ،یهو ناخواسته به زبان اسم پسر شما آمد با قاطعیت گفتم:" اره ،داداش علی خلیلی ." اما خودم از حرفم تعجب کرده بودم،من اصلا اسم این شهید را نشنیده ام و او را ندیده ام،چطور این حرف را زدم!!!" به خانه که آمدم سریع در اینترنت اسم شهید علی خلیلی را جستجو کردم و عکس هایش را دیدم😔،آن عکس که نوشته بود:" خواهرم زخم بد حجابی تو مانده بر گلوی برادرت، خیلی تنم را لرزاند.😢حالم دگرگون شده و اشک امانم را بریده بود، بعد که علت شهادت پسرتان را مطالعه کردم فهمیدم برای دفاع از ناموس شهید شده اند دلم گرم گرم شد به اینکه شهید،خودش دستم را گرفته و خواسته مرا به راه بیاورد و هدایتم کند،خود شهید خواست برادر دینی من بشود و اینگونه شد." و دختر سر به راه دستان مادر را در دستانش گرفت و گفت:" داداش علی،خیلی برای من برادری کرده خیلی،😭حضورش را در تک تک لحظات زندگی ام احساس می کنم ،او ثابت کرده که می توانم در زمان سختی و مشکلات به دعای خیرش تیکه کنم و با توکل بخدا و توسل به روح پاکش مشکلاتم حل می شود." ادامه دارد.... نویسنده:سرکارخانم یحیی زاده
🌼 علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعه ی فرهنگی شد. او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد شهید علی خلیلی ناهی امر به معروف نهی از منکر قبل از نائل شدن به درجه رفیع شهادت در گفت‌و‌گو با خبرنگار سیاسی خبرگزاری فارس، در مورد درگیری خود با اشراری که سال 90 قصد تجاوز به یک خانم را داشتند، گفت: نیمه شعبان دو سال پیش به نظرم ساعت دوازده شب بود که می‌خواستیم دو نفر از دوستانم را به خانه‌‌شان در خاک سفید برسانم که دیدیم پنج، شش نفر در حال اذیت دو خانم هستند و به زور می‌خواستند وی را سوار ماشین کنند. وی افزود: دوستان من به دلیل پائین بودن سن‌شان جلو نرفتند اما من به آن افراد تذکر دادم و گلاویز شدیم و یکباره چاقویی که نمی‌‌دانم از کدام سو، نثار ما شد. شهید خلیلی با بیان اینکه چاقو به ناحیه گردنم و شاهرگ خورده بود، اظهار کرد: من همان جا افتادم و آن افراد نیز فرار کردند اما یکی از همراهان من که موتور سواری بلد بود آن‌ها را دنبال کرد و شماره پلاکشان را برداشت. وی می‌گوید که من نیم ساعت در خیابان افتاده بودم و ماشینی که دو سرنشین داشت و عازم شمال بود من رو سوار کردند و به اورژانس فلکه سوم تهرانپارس بردند؛ ساعت دوازده و نیم بود که پزشکان گفتند که اگر تا نیم ساعت دیگر مریضتان را به یک بیمارستان مجهز نرسانید وی جان به جان آفرین تسلیم می‌کند. «دوستان من را به بیست و شش بیمارستان دیگر هم بردند اما هیچ بیمارستانی من را به دلیل اینکه حالم وخیم بود پذیرش نمی‌کرد تا اینکه بالاخره ساعت پنج در بیمارستان عرفان عملم کردند». وی با بیان اینکه ضارب نیز به دلیل در اختیار داشتن شماره پلاک اتومبیلش به زندان افتاد گفت که مدت زیادی گذشت و ما چهار الی پنج ماه بعد به دادگاه رفتیم که سردار نقدی نیز حضور داشتند و من دیدم وکیلی گرفته‌اند و خود ایشان پیگیر کارها بودند. این ناهی امر به معروف و نهی از منکر افزود: در دادگاه یکی از آن افراد به سه سال زندان و بقیه نیز که همدست بودند به شصت الی هفتاد ضربه محکوم شدند اما همه آن‌ها به قید وثیقه آزاد هستند. شهید خلیلی به نقش مرضیه وحید دستجردی وزیر بهداشت وقت نیز اشاره کرد و اظهار داشت: البته ناگفته نماند دکتر دستجردی نیز تشریف آوردن و هزینه بیمارستان را حساب کردند. وی معتقد است که اسم کارش را امر به معروف نمی‌گذارد بلکه آن اقدام را دفاع از ناموس می‌داند و به گفته وی دفاع از ناموس بر هر مسلمانی واجب است. شهید خلیلی در پایان با تاکید بر اینکه جز خدا هیچ کسی پشت آدم نیست، خاطرنشان کرد: من آن موقع هم که رفتم با آن افراد درگیر شدم به کسی امید ندوخته بودم به خاطر لبخند آقا رفتم و دفاع کردم.