eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈 هانا تا منو دید جیغ کشید - دیونه اون هد فون و بردار از گوشت ،صدای جیغت و خودت هم بشنوی هانا پرید تو بغلم : کی اومدی ؟ - سه چهار روزی میشه هانا: لوووس، دلم برات خیلی تنگ شده بود - منم همینطور هانا: آقا رضا هم اومده ؟ - اره هانا: امشب میری همراش؟ - اره هانا: نمیشه نری؟ - نوچ ،بدون رضا خوابم نمیبره هانا)زد به بازوم(: آها همین دو روزی فهمیدی نه - اره دقیقن، اصلا هیچ حسی به اتاق خودم ندارم،ولی اتاق رضا،بوی زندگی میده ،بوی آرامش میده،حرفاش ،خنده هاش ، مثل ویتامین میمونه هانا: خانم ویتامین ،باشه ،حالا برو پایین آقای ویتامین تنهاست - دیونه رفتم پایین کنار رضا نشستم رضا هم با نگاهش براندازم میکرد مامان: رها جان ،یه لحظه بیا - چشم) لبخندی به رضا زدمو بلند شدم( همین لحظه در باز شد و بابا اومد تو خونه رفتم بغلش کردم: سلام بابا جون بابا: سلام بابا ،خوبی؟ - مرسی بابا رفت سمت رضا و منم رفتم تو آشپزخونه77 - جانم مامان مامان: بیا این چایی رو ببر - چشم سینی چایی رو برداشتم داشتم میرفتم که مامان گفت: رها میدونی نوید به هوش اومد؟ )تمام تنم یخ کرد و بی حس شد ،سینی از دستم افتاد زمین ،استکان ها هزار تیکه شدن و همه پخش شدن تو آشپز خونه ، بابا و رضا هم تن تن اومدن آشپز خونه بابا: چی شده ؟ رضا: رها جان خوبی؟ حرکت نکنیاا ،شیشه میره تو پات ) من چشمامو دوخته بودم به رضا و چیزی نمیگفتم( مامان که فهمید حالمو:چیزی نشده ،سینی یه دفعه سر خورد از دستش، برین عقب ،شما آقایون برین تو پذیرایی ما خودمون تمیز میکنیم رضا از گوشه سالن یه دمپایی آورد داد به مامان: اگه میشه بدین رها بپوشه ،شیشه داخل پاهاش نره مامان:چشم ،شما برین ،الان چایی میارم براتون مامان اومد سمتم دمپایی رو پام کرد ،منو برد سمت میز ناهار خوری ،صندلی رو کشید بیرون نشستم روی صندلی مامان: چت شده تو یه دفعه ،بهوش اومده که اومده ) اشک از چشمام جاری شد(: مامان اگه بیاد سراغمون چی؟ اگه یه بلایی سر رضا بیاره چی؟ من چیکار کنم مامان: ای بابا ،نمیزاری آدم حرفشو بزنه ،بهوش اومده ولی فلج شده - یعنی چی؟ مامان: دیروز رفته بودم بیمارستان،زن عموت میگفت به خاطر کمایی که بوده مغزش آسیب دیده ،واسه همین فلج شده - یعنی خوب نمیشه مامان: دکترا که میگن به خاطر آسیبی که دیده امکان نداره ،مگه اینکه معجزه ای بشه ادامه دارد... نویسنده:فاطمه باقری ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @Banoyi_dameshgh ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛