~حیدࢪیون🍃
#تسبیح_فیروزه_ای #پارت_چهل_و_هشتم 🌈 آقا مرتضی: چشم توی راه چند تا میوه با ظرف دادم به نرگس - نرگس
#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_چهل_و_نهم🌈
باشه
نرگس: رها ،دیدی نمیتونی بری برگرد ،زیر دست و پا له میشی
- باشه مواظبم
وارد محوطه ضریح شدم
نمیدونستم کجا باید برم
جسمم در بین ازدحام یه این سمت و آن سمت میرفت
ولی من چشم دوخته بودم به ضریح
آقا جان بعد از ۲۳سال اومدم حرمت،بزار دستم به ضریحت بخوره
یکبار فقط ،یکبار در آغوش بگیرم ضریحت و برام کافیه
نفهمیدم چی شد که یه دفعه دستم کشیده میشد
یه خانمی بود انگار عرب بود ،زبونش رو نمیفهمیدم
نزدیک ضریح بود ،دستمو میکشید
و منو به سمت خودش میکشوند
نفسم بند اومده بود ،یه لحظه به خودم اومدم که دستام روی ضریحه
آخ که چقدر تو مهمان نوازی
مهمان نوازی ات شهره شهر شده
اما من گناه کار ،کر بودمو نشنیدم
یا امام رضا ،آمدم تا برایت بگویم راز های بزرگ دلم را بر ضریحت دخیلی ببندم ،تا کنی چاره ای مشکلم را
آمدم با دلی تنگ و خسته ،تا به پای ضریحت بمیرم
یا که ای ضامن آهو از تو حاجتم را اجابت بگیرم
خودت مواظب زندگیم باش آقا جون
خودمو از جمعیت رها کردم و از ضریح دور شدم
رفتم سمت نرگس ،نرگس در حال نماز خوندن بود
منم یه مهر برداشتم و اول دو رکعت نماز شکرانه خوندم بعد دو رکعت نماز زیارت
بعد از کمی خوندن نماز و قرآن با نرگس رفتیم بیرون
آقا مرتضی و رضا ،بیرون حیاط روی فرش نشسته بودن ،رفتیم کنارشون1 01
رضا)نگاهی به من کرد(: زیارت قبول بانو
-زیارت شما هم قبول،آقااا
یه کم تو حیاط حرم نشستیم و چند تا عکس هم گرفتیم،من که اینقدر از هر مدل ژست عکس میگرفتم با رضا که نرگس
میگفت: رها حیف شدی باید میرفتی کلاس عکاسی
- عع مثلا اومدیم ماه عسلمونااا ،به جای اینکه بریم آتلیه هزینه کنیم ،همینجا از گوشیمون عکس میگیریم
رضا: اره عزیزم بیا عکس بگیریم ،اینا حسودن
بعد از کلی عکس گرفتن رفتیم سمت هتل ،ناهار خوردیم و یه کم استراحت کردیم که غروب زودتر بریم حرم چون
پنجشنبه هم بود ،مراسم دعای کمیل بر گزار میشد
اینقدر خسته بودم که خوابم برد
رضا: رها جان ،خانومم
) چشمام نصفه باز شد(: جانم
رضا: پاشو بریم نزدیک اذانه هاا
) یعنی مثل موشک بلند شدم از جام(
- وااایی چقدر خوابیدم من، الان آماده میشم ،زنگ بزن واسه نرگس اینا آماده شدن؟
رضا: خانم گل، نرگس و مرتضی خیلی وقته که رفتن
- ای واییی پس چرا زودتر بیدارم نکردی؟
رضا: دلم نیومد،الان به خاطر مراسم بیدارت کردم وگرنه میزاشتم بخوابی
- چقدر تو ماهییییی
زود آماده شدم چادرمو سرم کردم ،تسبیح فیروزه ای رو دور دستم پیچیدم رفتیم
صدای اذان می اومد
تن تن راه میرفتیم
نفس نفس میزدیم و همدیگه رو نگاه میکردیم و میخندیدیم
وارد حیاط شدیم جای سوزن انداختن نبود ،رضا اول منو برد یه جایی
رضا: رها جان، تو همینجا بشین منم میرم سمت آقایون، جایی نریااا خودم بعد نماز میام پیشت
ادامه دارد...
نویسنده:فاطمه باقری
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
˹ @Banoyi_dameshgh˼
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛