#Part_100
#قسمتاول
سرهنگ؟ با شوک به کسری نگاه میکنم!
مگه امیرحسین نگفت که کسری و مازیار توی شرکت آقای زارع کار میکنند؟ پس سرهنگ چی میگه!
نگاهم رو از کسری می گیرم و با بهت به کیانا نگاه میکنم که میگه:
- بعدا بهت میگم قضیه چیه!
و رو به کسری میایسته و مثل نظامی ها پاهاش رو محکم به هم میکوبه و علامت نظامی میذاره و میگه:
- نه قربان، خدانگهدار جناب سروان.
که کسری لبخندی میزنه و من این وسط هنوز گیجم، سرهنگ؟ سروان؟ حتما مازیار هم سرگرده!
کسری از من عذر خواهی ای میکنه و به سمت در میره...
پرستار ها و دکتر از اتاقی که بابا داخلش بود بیرون میان و میگن:
- مژدگونی بدید، بهوش اومدن ولی باید فعلا تحت مراقبت باشه!
- میتونم برم ببینمش؟
- فعلا نرید بهتره.
@Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
#Part_100 #قسمتاول سرهنگ؟ با شوک به کسری نگاه میکنم! مگه امیرحسین نگفت که کسری و مازیار توی شرکت آ
#Part_100
#قسمتدوم
دکتر از ما فاصله میگیره و رفت، با کیانا روی صندلی میشینیم و مشغول صحبت میشیم.
هنوز هم توی شوک کسری بودم!
رو به کیانا میگم:
- آقا کسری نظامیه؟
کیانا سرش رو به معنای مثبت تکون میده و میگه:
- آره، چند سالی میشه که توی نظامه و مامور مخفیه!
این کسری هم شخصیت عجیبی دارهها!
اولش که فکر میکردم یک پسر بیدین و ایمونه و دوست دختر داره، الانم که آقا مامور مخفی در اومد!
کیانا دستش رو جلوی صورتم تکون میده و میگه:
- کجایی؟ بد جوری رفتی توی فکرها؟
با خنده میگم:
- هیچی انتظار نداشتم خواهر پلیس باشی!
کیانا پشت چشمی نازک میکنه و با عشوه میگه:
- حالا که هستم، به کسری نمیخورد نظامی باشه؟
با شوک میگم:
- نکنه آقا مازیار هم نظامیه؟
که با خنده میگه:
- بله بله، سلیقهام نداری که نگاه چه خوش سلیقه ام شوهر نظامی انتخاب کردم، بعد تو دلت رو خوش کردی به اون پسرهی الدنگ...
وقتی همچین لقبی به محمدرضا داد دوباره یادش افتادم، حتما با ثمین خیلی بهش خوش میگذره!
- میدونی چرا فکر نمیکردم نظامی باشه؟
@Banoyi_dameshgh