#Part_109
#قسمتاول
یک هفته از خواستگاری پژمان میگذشت و فردا تولد کیانا هست الان میخوایم با ساجده و مهرانه بریم خرید و سوپرایزش کنیم!
بعد آماده شدنم به سمت بابا میرم و میگم:
- بابا جون!
بابا میخنده و میگه:
- باز چی میخوای وروجک که اینجوری صدام میزنی؟ مثل بچگیات.
عشوه میام و میگم:
- میشه کلید ماشینت رو بدی؟
بابا به میز اشاره میکنه و میگه:
- کلید اونجاست بردار!
میپرم بغلش و بوسش میکنم که بابا میگه:
- باز لوس شد.
کلید ماشین رو بر میدارم و میگم:
- مرسی باباجون.
و کیفم رو بر میدارم و از خونه میزنم بیرون، ماشین رو روشن میکنم و حرکت!
به اون کافه ای که همیشه قرار میذاشتیم میریم و برنامه ریزی میکنیم برای تولد کیانا و خرید کادو...