~حیدࢪیون🍃
❤️بـسـم الـرب عـشـق❤️ 💓*تـاریـکی شـب*💓 #part13 –عمه:خوب حالا پروها پاشین برین صبحان
❤️بـسـم الـرب عـشـق❤️
💓تـاریـکی شـب💓
#part14
بعدش چشمام خسته شده بودن دوست داشتم بخوابم که ساره هنذفری شو از تو گوشش درآورد روش و کرد سمت من وگفت:میگم امروز میریم گلزار شهدا ؟، منم که داشت تازه خوابم میبرد گفتم
+نمیدونم به عمه بگیم اگه اجازه داد میریم .
–ساره:باشه الان نگیر نخواب پاشو یه میوه برای ما پوست بکن بخوریم.
منم که حسابی از دست این ساره خوابم پریده بود مثل برق گرفته ها گفتم:اه چرا خودت پوست نمیکنی تنبل خانم
–ساره:اولن تنبل نیستم دومن برای اینکه نخوابی گفتم سومن اصلا خودم میرم پوست میکنم نکردی نکردی .
+خوب باشه برو بیار پوست بکن بخوریم
–ساره:باشه
ساره رفت تو آشپزخونه که میوه بیاره منم رفتم تو فکر ؟؟آخ جون میریم شلمچه و حال و هوای شهدایی میگیریم چه حسی چه اشکی اصلا چه رویایی میشه برامون .توفکر غرق بودم که رشته افکارم با حرف ساره پاره شد .
–ساره:زهره بیا تو هال در اتاق مامان بسته است تلویزیون ببینیم .
+باشه الان میام
رفتم تو هال و نزدیک به نیم ساعت بود که غرق فیلم سینمایی بودیم که عمه با صدای نسبتا بلندی داد زد :شماهااااا درس نداریدددد
من و ساره هم که یک متر پریدیم و چنان جیغ زدیم که عمه نزدیک ۱۰ دقیقه فقط دولا و راست میشد میخندید من و ساره ام که رنگ از رومون پریده بود میخندیدیم یعد عمه اومد روی مبل کنارمون نشست و میوه های پوست کنده مون رو خورد ماهم هم یک صدا گفتیم
عمههههههه،ماماننننننن
–عمه:بچه ها امشب شام مهمون داریم
–ساره:مامان کیه جان من زود بگو ..
منم که از کار ساره خندم گرفته بود گفتم:خوب صبر کن فضول خانم دیگه ،اونم یه مشت کوبید تو دستم و گفت:بزار بگه دیگه نه اینکه خودت فضول نیستی .
–عمه:خیلی خوب حالااا،دایی مرتضی اینا میخوان بیان که فرداشب میخوایم بریم شلمچه زهره رو امشب ببینن.
+اه پس باید چی درست کنم عمه جون؟
–عمه:قربون دستت عمه امروز خودم خونه ام دست میکنم عمه جون خونه ام که به لطف شما ها تمیزه پس کاری نداریم فقط حیاط یه جارو میخواد
–ساره:مامان من دوست دارم خودم جارو میزنم ،بعدش اجازه میدی من و زهره باهم بریم گلزار شهدا زود بر میگردیم ......
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم :#بانوی_دمشق(علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌