~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part140 یواش سلام کردم که آقا رضا و آقا مصطفی جواب دادن و
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part141
یاد اون شب افتادم که آقا مصطفی آقا رضا من اون موقع شب دیده بودن و غیرتش بهش اجازه نداد که من هنوز نرفته داخل خونه بذاره بره ، کفشم را در آوردم و رفتم داخل مامان نشسته بود داشت تلویزیون نگاه می کرد....
-سلام دخترم اومدی
+ سلام مامان جون بله
رفتم تو اتاقم و لباسم رو عوض کردم نزدیک به سه روزی میشه حس ضعف دارم حتی یه لحظه از خوردن غذام دیر بشه بدنم درد میگیره
به در اتاق ضربه خورد
+بفرمایید
مامان اومد داخل و روی صندلی میز تحریرم نشست
-خوب امتحانت چه طور بود دخترم ؟
+ خوب بود خدا رو شکر کمی سوالات سخت بود چون خونده بودم راحت بود برام همین
-خدارو شکر ان شالله موفق باشی میگم یک هفته دیگه فاطمیه تموم میشه دلت میخواد بریم شمال
+وای مامان موقع دانشگاه من گفتم ان شالله تابستون ...
-شاید تا اون موقع نباشی!!!
+وا مامام چرا من نباشم؟
-همین طوری میگم
+ول کن مامان جان اگر میخوای حرف های قبلت و بزنی جوابم همین الان نه هست
از اتاقم رفتم بیرون به سمت اشپز خونه رفتم وروی گاز گوشت کوبیده سرخ شده با برنج بود که برای ناهار بود،دست و صورتم و شستم با حوله خشکش کردم مامان هنوز از اتاقم نیومده بیرون رفتم به اتاقم:مامان هنوز نشسته اید بیاید بیرون دیگه
-احترام بزرگتر به اینکه هنوز حرفی نزده تو واسه خودت میبری و میدوزی
+وای مامان واقعا به اینم میگن احترام چشم بفرمایید 😊من گوش میدم ولی اگر مثل دفعه های قبله نه مادر من
-بزار حرف بزنم بعد بگو نه ،مامان شروع به حرف زدم از فلان همکارش که مذهبیه و که پسرش مذهبیه و وکالت خونده .......
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10