~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part161 بعد تلفن سرجاش گذاشت و رفت سر خورشتش - نمی خوای ب
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part162
مامان در نیم لنگ شده ی اتاقم رو تا آخر باز کرد و یه نگاهی بهم کرد و چشماش به سمت مانتو دستم رفت
- اینو میخوای شب جمعه بپوشی؟
+ بله قشنگ نیست؟
- چرا هست فقط نیاز به ساق دست داره اون موقع برات سخت نمیشه
+ نه به نظرم با ساق دست که روسری ست باشه خوشگل میشه
- خود پس فقط باید یه روسری و ساق دست ستش رو برات بخریم درسته
+ بله شرمنده دیگه روسری به رنگ فیروزه ای ندارم
- دشمنت شرمنده ببینم امشب بابات وقت داره یا نه من تو غروبی بریم
+چشم
مامان رفت تا برای بابا زنگ بزنه؛ یعنی راستی راستی این خواب نیست حقیقت داره تا جمعه خودم دق می کنم ، یادم اومد که چه قولی به خدا دادم هی دل غافل چقدر دل کندن سخته یه چیزی مثل پیغامبه مغزم اومد که به چیزهای منفی فکر نکن بیخیال شدم و به ساره پیام دادم که کی میاد دیدم که در جا نوشت بعد از ناهار ،به مامان گفتم که ساره قرار بیاد شام اینجا اونم بهم گفت که قراره ما هم ساعت ۳ یا ۴ بریم برای خرید
خدا کنه آقا مصطفی از رنگ فیروزهای بدش نیاد
مجتبی ناهار نیومدو خونه مادر خانمش موند من و مامان دو نفره ناهار خوردیم و ظرف های ناهار رو شستم مامان رفت تا کمی بخوابه منم تلویزیون روشن کردم که شبکه پویا داشت حنا دختری در مزرعه رو نشون میداد یادش بخیر چقدر این فیلم و دوستش داشتیم همین جور داشتم می دیدم که صدای چرخیدن کلید توی دراومد بلند شدم که دیدم مجتبی و ساره اومدن
- وای چقدر هوا خوب شده داشتیم یخ می کردیم
+ سلام بچه ها روزتون بخیر
- سلام خواهر گل و گلاب من
نگاهی به تلویزیون کرد و خندید روش و سمت من کرد و گفت : خواهرم چند سالشه کلش و آورد جلو و انگشتش و گذاشت روی بینم و گفت : فکر کنم ۲ سالشه
حرصم در اومد یه مشت زدم به کتفش که ساره فقط داشت میخندید
+ چیه از اذیت کردن شوهرت لذت میبری نه بدجنس خانم ••••••
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10