~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part166 - زهره جان مادر با صدای مامان حل کرده و نمیدونستم
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part167
احساس خفگی کردم اون همچنان سرش پایین بود توجه به چشمای اشکی من نداشت تازه یادم اومد که همسران شهدا چه سختی هایی را تحمل کردند خدایا بهم صبر بده صحبتش که تمام شد سرش را بلند کرد که نگاه گذرایی بهم کرد و دوباره سرشو آورد پایین سکوت کرده بودم و چون میدونستم الان اگه صحبت کنم حتماً باز بغضم میشکنه و اشکم سرازیر میشه و اون متوجه میشه....
- خانم احمدی چیزی نمی خواین بگین شرایطی ندارید اصلا شرایط بنده روقبول دارید؟
+ بله بله شرایطتون بد نیست شرایط بنده هم اینکه همسرم شخص مودب و با ایمانی باشه حقیقتش را بخواهید با حرفهای شما معلوم شد که همچین شخصی هستید
- با تشکر فقط یه چیز را همیشه تاکید می کنم الان برای دومین بار بهتون میگم به هیچ وجه دوست ندارم یک خال موی همسرم رو یک نامحرم ببینه و چادر بی بی فاطمه زهرا از سرش بیفته
با این حرف آقا مصطفی تنها شرطی که به ذهنم رسید این بود که بگم : بنده هم یک شرط رو میگم خدمتتون و تاکید می کنم که هیچ وقت تفنگی که برای ناموس اباعبدالله بلند کردی رو زمین نگذارید .
لبخندی زد و سرش رو سه بار به تایید حرفام تکون داد متوجه شدم که از حرفم خوشش اومده، خودم فکر نمیکردم چنین چیزی توی زبونم بیاد و انقدر برای آقا مصطفی شیرین باشه برا من انقدر تلخ باشه از اینکه یک روزی خانم خونش باشم و براش ماموریت بخوره و من بچه هاش توی خونه تنها باشیم و یه روزی که برای صحبت کردن باهاش به سر مزارش برم چقدر دردناک و این چیز آزارم میداد خدایا به همه همسران شهدا صبر بده من برای خدمت به تو اهل بیتتم شده قبول می کنم شما به من صبر را هدیه کن
- خانم احمدی و انشالله خیره شروط دیگه ای ندارید؟
+ بله هیچ شروطی نمونده گفتم خدمتتون همه رو
-پس بفرمایید
من جلوتر رفتم آقامصطفی پشت سرم اومد درو که باز کردم همه چشمها به من بود•••••••
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10