~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part189 یک کاسه سفالی که روش حک شده بود یا مولا یا علی که
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part190
رفت پایین دوتا شربت و دوتا شیرینی آورد برام تشکری کردم و شروع کردم به خوردن بعد خوردن به جادهای که به گلزار شهدا می رفت رفت کنار گلزار شهدا ایستاد و پیاده شدیم
وارد گلزار شهدا که شدیم مستقیم به سمت شهدای گمنام رفتیم....
- زهره بانویه سوالی بپرسم راستشو بهم میگی؟
+بله چرا که نه بفرما
- شما سر سفره عقد واقعا برام دعا کردی
+ بله با تمام وجودم دعا کردم هر آرزویی دارید مخصوصا شهادت برسید انشالله
-ممنونم ازتون امروز شما رو اینجا آوردم که بعد عقدمون اولین سفر دونفرهمون کنار شهدا باشه بعدش میریم مزار عموجانتون
+ممنونم از لطفتون خیلی هم عالی بنده خیلی دوست دارم کنار شهدا باشم
- زهره خانوم من شمارو زهره بانو صدا می کنم ناراحت میشید
+ نه شما هرچی منو صدا کنی ناراحت نمیشم
لبخندی زد و یه کمی بالاسر شهدا نشستیم مصطفی بلند شد و من هم همراهش بلند شدم داشتیم کنار هم راه می رفتیم که آقا مصطفی دستم رو گرفت و با هم راهی مزار عمو شدیم .....
کنار مزار عمو نشستم و باهاش توی دلم حرف زدم( من این زندگی رو در کنار مصطفی بودن رومدیون شهدا عموجان بودم من مصطفی رو از مادرم فاطمه زهرا گرفتم )فاتحه خوندم و بلند شدیم و به مصطفی گفتم که به خونه برگردیم که مهمونا برای ما اومدن و زشته توی چهره آقا مصطفی چیزی بود که متوجه نمی شدم هر دفعه میخواستم که ازش بپرسم ولی بیخیالش میشدم رسیدیم و ماشین رو پارک کرد و رفتم داخل خونه اون روز نماز ظهر و به مسجد رفتیم نماز مغرب رو به جماعت حاج آقا خوندیم آرزو دارم یه رور پشت آقا مصطفی یه نماز دونفره جماعت بخونم ...
وقتی ساره تعریف میکنه خیلی خوشحال میشم دلم میخواد همین کار و من آقا مصطفی انجام بدیم و نماز عاشقانه دونفره بخونیم فردا صبح نگار ایناهم از مشهد میرسن و میان برای جشنمون ••••••
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10