~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ 💓تاریکے شب💓 #part20 پا دراز کنیم چه برسه که حرف از شوهر بزنیم +مامان اون موقع گذشته
♡﷽♡
💓تاریکے شب💓
#part21
همه رفتیم سراغ خواب منم رفتم سمت سرویس تا مسواک بزنم مسواکمو که زدم دیدم ساره هنوز روی مبل نشسته
+مگه مسواک نزدی پس چرا نمیخوابی؟
-زدم خوابم نمیاد
از حرف زدنش و هول شدناش حس میکنم علاقه ایی نسبت به مجتبی داره ولی نمیدونم واقعا هست یا فکر میکنم •
+چرا چیزی شده؟
مثل بچه ها که هول میکنن و به مممم میوفتن گفت: نه نه چیز خاصی نیست بیخود فکرم درگیر میشه
+باشه من مسواک زدم میخوام برم بخوابم کاری نداری
-نه عزیزم برو بخواب
رفتم و روی تخت پخش شدم بعد یکدفعه ایی یاد گوشیم و گروه بچه ها توی واتساپ افتادم یادش بخیر چقدر آنلاین بودم ،گوشی رو باز کردم دیدم ۳ پیام از طرف مجتبی ست
بازش کردم
1سلام زهره جان آجی خواهش میکنم چیزی به کسی نگو
2حتی به رفیقات و راز دارترین شخص های خوب
3نمیخوام کسی بدونه باشه خواهرم یاعلی .
خندم گرفته بود از کاراش واقعا برادر داشتن نعمتی که واقعا آدم لذت میبره از بودنش
تو ذهنم رسید که یه پیام بدم بهش تا آروم بشه و اعتماد داشته باشه بهم
(سلام عزیزم داداش قشنگم چشم به کسی نمیگم بین خودمون و خدامون میمونه ،تازه رازدارترین خودتی عشقم علی یارت ☘)
ارسال کردم گوشی گذاشتم کنار و یه آیت الکرسی خوندم که خوابم رفت ........
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از 👇
به قلم:#بانوی_دمشق(علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌