♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ #part75 ممنون بابا جون بغلش کردم و چقدر آروم شدم بعد رفت تو اتاقش تا لباس عوض کنه ، دلم میخواست مجتبی زودتر بیاد دلم یه امام زاده میخوایت ولی میدونم کارش تموم نمیشه بیخیال شدم و برای بابا توی ظرفی میوه گذاشتم که دل خودمم خواست برای خودمم رختم به مامان گفتم که براش بریزم ولی گفت نمیخوره برای خودم و بابا برو بردم روی میز عسلی گذاشتم و چند دقیقه صبر کردم تا که بابا اومد وقتی چشمم به خیار و سیب خورد یاد این افتادم که تا دو ماه یا یک ماه دیگه یه میوه خوشمزه هم به این دوتا اضافه میشه بله آلوچه جان اضافه میشه مخصوصا آلوچه با نمک سبزی که خاله عادله درست میکنه مزه داره یادش بخیر پارسال که خاله از گیلان دو تا بسته برای من با پست فرستاد چون میدونه خیلی دوست دارم بابا اومد روی مبل دونفره که یکی رو من روش نشسته بودم نشست شروع کردیم به خوردن +خوب باباجون کارا چه جوری پیش میره خوبه ؟ -الحمدالله دخترم فقط یه تعداد کار و نوشته مونده که آوردم خونه تا امشب انجام بدم ان شالله +بابا جون نمیشه امشب رو نرید روی این کارا دلم یه بازی دست جمعی کنیم -وای دختر مگه کوچیکی ،حالا چه بازی و اینکه زیاد طدل نکشه که من به کارامم برسم +قولم میدم طول نکشه باور کنید چمیدونم منچی یا اسن فامیلی -باشه دخترم ان شالله حالا پاشو برو تلویزیون و روشن کن تا ببینیم این مملکت چه میکنه از همسایه هامون چه خبره +چشم ولی باور کن همسایه هامون حالشون خوبه امروز با یکیشون سلام و علیک کردم -زبون نریز دختر همسایه های کشوری رو میگم . خندیدم و رفتم آشپز خونه پیش مامان بهش گفتم بعد شام بازی میخواییم بکنیم مامان خندید و گفت‌:آره دیگه بابا تونم با شما همراه شده بچه کردینش رفت بعد مامان گفت برای مجتبی زنگ بزنم که دو یا سه بار با تلفن زنگ زدم دیدم جواب نداد چند دقیقه صبر کردم گفتم شاید نتونه جواب بده برای همین بعد چند دقیقه زدم که سر سوین بوق. ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10