eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
زچشم‌خودگله‌دارم نه‌ازتوای‌گل‌نرگس...🥀
حرف زدن پشت سر مردم، قلب را تیره میکند، توفیق را از آدم سلب میکند، و نشاط عبادت را می‌گیرد...🌿 •آیتﷲفاطمی‌نیا
_الهـےیڪ‌نفس‌عمیق‌ازسرآسودگـے☘ عࢪض سلام احتࢪام خدمټ شما بزࢪگوراݧ ان شاءاللھ کھ حال دلتون خوب باشھ حࢪفے○سخنے ○ نظرے ○پیشنهادے انتقادے ○ دࢪخواستے ‌همھ ࢪو میخونیم 🌸✨ حتی اگر هم تو دلتون چیزے بۅد بگۅشیم پای درد و دلاتون هستیم رفقا😉 لینک بروز رسانی شده👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16679092506395 جواب در کانال👇🏻 @HEYDARIYON3134
📞🌱 دخترانقلابے یعنے: دختر بیست سالہ‌اے ڪہ دوشادوش همسرش در راہ اسلام مبارزه ڪند✌️🏻 وقتے ده ها سال بعد از شہادت همسرش از او مے‌پرسند هیچ وقت نبود ڪہ خستہ شوید؟!.. مے‌گوید: هرگز!🍃 بہ همسرم مے‌گفتم: دوستـ دارم سرباز شما باشم و حتے مسلح شوم! نقل از همسر ♥️
‌بہ‌قول‌استاد‌پناهیان؛ خدا‌ناراحت‌‌میشہ اگه‌بندش‌ناخوش‌احـواݪ‌وناراحت باشہ پس‌‌مشتےبه‌خاطر‌دلِ خدا، باهمه‌ی‌ناسازگارۍهابسازُ سعی‌کن‌خوب‌باشی"^^
_
~حیدࢪیون🍃
_
ـــــ گرھ‌ي‌‌کورِظھورت‌منم، اما‌خدا‌راچہ‌دیدی‌شاید‌قرار‌است حُرِتو‌باشم .. !🧡 .
مادرِ آرمان تو معراج میگفت: آرمان یادته همیشه مداحی غریب گیر آوردنت رو گوش میکردی؟ دیدی آخرش غریب گیر آوردنت مامان... بمیرم برای دل مادرت(:💔
میدونۍ‌خدا‌چۍمیگہ...؟! میگہ...↓ اے‌بنده‌من‌محالہ‌شڪسٺ بخوࢪۍ‌ٺاوقٺۍڪھ من‌ یاوࢪٺم🖤` ...📜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کیانا- اوه فکر کنم فهمیدن لباس هارو می‌پوشیم و می‌ریم بیرون... پشت سر خانوم رضایی حرکت می‌کنیم. دست‌هام رو داخل جیب سفید مانتو می‌ذارم و ژست مغرورانه ای‌ می گیرم. سرم رو پایین می‌ندازم و دنبال خانوم رضایی قدم بر‌می داریم. صدای قدم های شخصی توجه منو به خودش جلب کرد، سرم رو آوردم بالا که با پسر جوونی رو به رو شدم. پسره چندثانیه با تعجب نگاهمون می‌کنه و میگه: - این ها پرستارهای جدیدا؟ خانوم رضایی- بله دکتر پسر چند ثانیه با شوک نگاهمون می‌کنه و میزنه زیر خنده که اخم‌هام میره توهم. یعنی الان خانوم رضایی براش جوک تعریف کرد؟! با لحنی که توش خنده موج می‌زنه میگه: - از کی تا حالا یک ذره بچه عنوان پرستار میاد بیمارستان؟ - اولا من بچه نیستم و نوزده سالمه که با لحن شیطونی میگه: - خانوم کوچولو مشقات رو نوشتی اومدی اینجا؟ نمی‌ترسی خون ببینی؟ اوف می‌شیا کارد می‌زدی خونم در نمیومد، تا خواستم جوابش رو بدم ساجده دستش رو روی شونم می‌ذاره وطوری که دکتره نشنوه و من بشنوم میگه: - آروم باش عزیزم دهنم رو باز می‌کنم تا یک چیزی بگم که سروکله‌ی مامان پیدا میشه. مامان چند قدم نزدیکمون میاد و من رو مخاطب حرفش قرار میده: - مشکلی پیش اومده اسرا؟ - نه چیزخاصی نیست پسر با چشم های از حدقه بیرون زده مامان رو نگاه می‌کنه و میگه: - خانوم دکتر شما این دختر زبون دراز رو از کجا می‌شناسید؟ مامان لبخندی می‌زنه و میگه: - دخترمه پسر هی به من نگاه می کنه هی به مامان و با تعجب میگه: - وای ببخشید نشناختم لبخند پیروز مندانه ای می‌زنم. مامان و پسره مشغول صحبت شدن ماو خانوم رضایی هم می‌ریم تو اتاق خانوم رضایی خانوم دیگری رو صدا می‌زنه. خانومه- بله؟ خانوم رضایی- آموزش این سه تا خانوم باشما خانومه- چشم و ما رو به اتاق آموزش می‌بره، روی صندلی نشستیم چندتا پسرم اومدن داخل و روی صندلی جلویی‌ما می‌شینند. که یهو پسر بی ادبه عین چی سرش رو می‌ندازه پایین و میاد داخل اون سه تا پسر جلویی به احترامش بلندمی‌شند ولی ما سه نفر انگار نه انگار... مروارید" همون خانومه‌ " وارد میشه پسر بی‌ادبه- خانوم موسوی می‌دونم سرشما خیلی شلوغه آموزش یک نفر از اینا با من مروارید یکم تعارف می‌کنه بعدش موافقت می‌کنه. سرم رو میارم بالا که می‌بینم پسر‌بی‌ادبه بهم چشمک می‌زنه...وای خدای من اگر من رو انتخاب کنه چی؟! - خانوم توکلی آموزش شما با من وای... شروع می‌کنم به مخالفت کردن که بی توجه میگه: دنبال من بیا و از اتاق خارج میشه @Banoyi_dameshgh