#تلنگرانہ💭
اگهڪسۍتوڪُماباشه؛
خانوادشهمهمنتظࢪنڪهبࢪگࢪده..↻
خیلیامونتوڪماۍگناهࢪفتیم؛
اَهلبِیتمنتظࢪمونَند...💔
وقتشنشدهڪهبࢪگࢪدیم⁉️🚶🏿♂
ــــــــ🌱ــــــــ
#امام_زمان
•°~🧡
من میگم رفیق..
وقتی که ناراحت شدی
و دلت گرفت؛
فقط به آسمون نگاه کن و
زمزمه کن: ‹خدا بزرگه›
بعدش ناخودآگاه آروم میشی..(:
دلبسپریمبهش♥️
#امام_زمان
🖇یک معادله ریاضی زیبا
شاید تا به حال این سوال براتون پیش اومده که جمعه روز فرده یا زوجه؟
جواب این پرسش اینه :
جمعه نه فرده و نه زوجه
بلکه ترکیب فرد و زوجه
یعنی روز " فرجه"
" اللهم عجل لولیک الفرج"
تعداد جمعه های یکسال 52 تاست..
و تعداد روزهای یکسال 365 روز..
🔸بنابراین تعداد روزهای غیر جمعه
365 - 52= 313
چه پیام زیبایی دارد.
یعنی ای مسلمان و ای منتظر ظهور
در روزهای هفته باید کاری کنی که جز 313 نفر باشی و آنگاه در روز جمعه منتظر ظهور باشی.. :)💔
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴امنیت اتفاقی نیست...
برای عشقهای زورکی...
پیام دختران افغانستانی برای دختران ایرانی
#برای_دختر_همسایه
#زن_زندگی_آگاهی
#Part_33
عرفان که داخل بغل مریم بود از مریم جدا میشه و به سمتم میاد، بغلش میکنم و لپهای تپلش رو میبوسم.
روی میز میشونمش و چندتا عکس خوشگل و بانمک ازش میگیرم. این از الان اینجوری دلبر و با نمکه بزرگ بشه دخترها براش سر و دست میشکونن...
آخرهاش بود و کفشهای پاشنهبلندم رو با کفش ها راحتی ارغوانی رنگم عوض میکنم.
کت کوتاه سفیدم رو میپوشم با شال گلبهی رنگم، وسایلم رو برمیدارم و همراه کیانا از تالار خارج میشیم.
که با صدای راحیل میایستم.
راحیل- صبرکنید منم بیام.
راحیل به ما رسید و سه نفریحرکت میکنیم، با هم رفتیم که کیانا جایی رو با دستش نشون میده و میگه:
- خداحافظ دخترا، کسری اونجاست
نگاه میکنم که دو پسر جوون کنار هم ایستادن...
بوسه ای بر گونه اش میزنم و میگم:
- خداحافظ عزیزم مراقب خودت باش
ماشین بابا رو میبینم و میرم سوار میشم، شیشه ماشین رو میدم پایین که باد بهصورتم میخوره همیشه این رو دوست داشتم چشمهام رو میبندم که نمیفهمم چطوری خوابم میبره...
***
با صدای اسما چشمهام رو باز میکنم که میگه:
- پاشو رسیدیم خونه
تکانی به خودم میدم و در ماشین رو باز میکنم و پیاده میشم به سمت آشپزخونه میرم و از یخچال بطری آبی برمیدارم و لیوانم رو پرمیکنم و یک نفس سرمیکشم، آخ چقدر تشنم بودا و از آشپزخونه خارج میشم و میرم تو اتاق و روی تختم ولو میشم و چون خسته بودم سریع خوابم میبره.
#ادامهدارد
@Banoyi_dameshgh
.
#Part_34
با صدای مامان و اسما چشمهام رو باز میکنم، آخيش چقدر خسته بودم. از روی تختم بلند میشم و به سمت آینه میرم پنس های ریزی که آرایشگر داخل موهام گذاشته بود رو از موهام جدا میکنم و روی میز میذارمش موهام رو دوباره مرتب میکنم و میرم پایین مامان و اسما روی مبل نشستن و اسما انگار چیزی از مامان میخواد با نق نق میگه:
اسما- مامان آخه چرا نمیذاری؟
مامان- وای اسما دارم برای تو میگم فعلا نمیخواد، بشین درستو بخون
روبروی مامان روی مبل مینشینم و میگم:
قضیه چیه؟
تا مامان میخواد حرف بزنه اسما خودش رو میندازه وسط و با قیافه مظلومی میگه:
- آبجی مدرسه مارو میبره شمال به مامان میگم راضی بشو میگه ن باهاش حرف بزن
مامان با داد میگه:
- اسما مگه تو با اون چه فرقی داری وقتی میگم ن یعنی نه
اسما به بغلم میاد و میگه:
- آبجی باهاش حرف بزن راضیش کن فدات بشم من
یکی میزنم تو پشتش و میگم:
- لوس نشو
مامان- گفتم ن
و بلند میشه و به سمت آشپزخونه میره، اسما محکم پاش رو به زمین میکوبونه و به سمت اتاق میره...
***
بعد بافتن موهام شلوار مشکی رنگی با مانتوی بنفش رنگم رو میپوشم و بعد پوشیدن چادر و روسریم از اتاق خارج میشم. از پلکان پایین میام مامان روی مبل نشسته و منتظر منه، اسما دیروز رفت اردو و خونه تقریبا غرق سکوته... کفشهام رو میپوشم وبا مامان از خونه بیرون میزنیم.
@Banoyi_dameshgh
باخـٰامنہاۍعھدِشھادتبستیم
جـٰانبࢪڪفوسࢪبندِولایتبستیم
ڪافۍستاشاࢪهاۍڪندࢪهبࢪِما
بۍصبࢪوقࢪاࢪ،دلبࢪایشبستیم🖇
#لبیک_یا_خامنه_ای
~حیدࢪیون🍃
...)))
¦↬📞،📄
حاجقاسم یہ جاییمیگن:
حتےاگہیہدرصد،احتماݪ بدےڪہ:
یہنفریہࢪوزےبرگردھ وتوبہڪنہ
حقندار؎راجبشقضاوتڪنے! :)
📄📞¦⇠#حاجقاسم-_✨
🌹بسم رب المهدی🌹
سلام خدمت تمام همسنگران⚡️
زمان ختم صلوات تا ساعت ۲۴🕛
✅نیات:
👈سلامتی و ظهور آقا امام زمان 🌸
👈سلامتی رهبر عزیزمون🌼
👈خاموش شدن فتنه💔
لطفا تعداد صلوات های خود را به آیدی زیر
ارسال کنید:
@molayam_Ali_110
~حیدࢪیون🍃
🌹بسم رب المهدی🌹 سلام خدمت تمام همسنگران⚡️ زمان ختم صلوات تا ساعت ۲۴🕛 ✅نیات: 👈سلامتی و ظهور آقا
۱۴ صلوات قبول باشه🌱
دوستان کم کاری نکنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️#امام_حسین
#جمعههایدلتنگی
🎵 کربلایی#امین_قدیم
من تو رو میشناسم..
کار تو هرچی هست
آبروریزی نیست.!
بزرگواران این کان نیاز به ادمین داره هر کس دوست داره لطف کنه پیام بده😉
@ya_mahdi_313m
رد نکن ثواب داره😁
#Part_35
همزمان با کیانا رسیدیم جلوی در، با هم میریم داخل ساجده پیش مروارید ایستاده و مشغول صحبت کردن هستند به سمت ساجده میرم و چشمهاش رو میبندم و صدام رو کلفت میکنم و میگم:
- حدس بزن من کیم؟
- اسرا خیلی لوسی
وا لو رفتم، چشمهاش رو باز میکنم که برمیگرده سمتم و میگه:
- اسرا میای بریم مسافرت؟
- کجا؟
- راهیان نور با بچه های بسیج
آخ جون! شلمچه، فکه، دوکوهه...هورا شهدا منم طلبید.
- آره میام
- خواهرت نمیاد؟
- نمیدونم بهش میگم خبر میدم.
کیانا پوزخندی میزنه و میگه:
- کجا میخواین برین؟ تنها تنها؟
ساجده سریع جواب میده:
- راهیان نور
تا کیانا خواست مخالفت کنه که صدای ایمان بلند شد.
ایمان- خانوم ها جای اینکه اونجا جلسه بگیرید برید سرکارهاتون تا اخراج نشدین.
با این حرفش زدیم زیر خنده، یک تا از ابروهای ایمان بالا میپره و میگه:
- جوک گفتم خانوم کوچولوها؟
چقدر از اين خانوم کوچولو گفتنش بدم میاد خیلی رو مخه و میدونه خوشم نمیاد حرصم میده...
بهش توجهی نمیکنم و با بچه ها به سمت دیگه ای میریم و مشغول کارمون میشیم.
***
خسته شدم و خودم رو روی صندلی میندازم به اسما خبر بدم ببینم میاد یانه؟ گوشیم رو از جیب مانتوی سفید پرستاری بیرون میکشم و شمارش رو میگیرم.
۰۹۱۵...(چیه نکنه شمارش رو هم میخواین؟) بوق میخورد ولی جواب نمیداد کم کم داشتم از جواب دادنش منصرف میشدم که صداش درون گوشی میپیچه...
- سلام آبجی چطور مطوری؟
- سلام چه عجب جواب دادی خوش میگذره؟
با ذوق میگه:
- عالی
- کیمیای؟
- هفته دیگه
وایی من از الان دلم براش تنگ شده اون میگه یک هفته دیگه با ناراحتی میگم:
- باش برات سوپرایز داشتم.
شیطون و بانمک میگه:
- چه سوپرایزی؟ نکنه دو روز من نبودم میخوای عروس بشی تنهام بذاری؟
- نه بابا میای راهیان نور؟
- آره، من فعلا برم خدانگهدار
- یاعلی
#ادامهدارد...
@Banoyi_dameshgh
#Pert_36
آخيش کار امروزم داخل بیمارستان تموم شد. چادرم رو سرم میکنم و همراه کیانا و ساجده از بیمارستان خارج میشیم. کیانا خداحافظی میگه و از ما جدا میشه...
من و ساجده ام کمی حرکت میکنیم که میگه:
- اسرامیای راهیان نور؟
لبخندی بهش می زنم و میگم:
- مشخص نیست ولی سعی میکنم بیام
- باشه کاری نداری؟
- کجا میری؟
- میرم خونه آبجیم
-سلام برسون مواظب خودت باش یاعلی
و ساجده ازم جدا میشه، هوا هنوز زیاد تاریک نشده پس میتونم پیاده روی کنم
چادرم رو محکم تر میکنم و حرکت میکنم.
یکم حرکت میکنم که ماشینی جلوی پام ترمز میکنه...
بوق میزنه که توجهی نمیکنم و ادامه میدم به مسیرم بوق دوم رو میزنه که بر میگردم عقب و محمدرضا رو میبینم که از ماشینش پیاده شده...
محمدرضا- دخترعمو بشینید میرم خونه باهم بریم!
اولش یکم تعارف میکنم بعد سوار میشم.
بوی عطر تندش درون ماشین پیچیده...
محمدرضا دستش رو به سمت ظبط میبره و آهنگی پلی میکنه.
این آخرین قدم برای دیدنت
این آخرین پُله واسه رسیدنت
این آخرین نفس کشیدنم
برای تو...
این آخرین تورو ندیدنم
برای تو...
***
بیا به جرم عاشقی بکش من رو نرو...
نگاه کن این تَن نحیف و خسته رو
تو رو به جون خاطرات خوبمون بمون
تو رو به جون خاطرات تلخمون نرو...
یکم راجع به بیمارستان و جواب کنکور سوال میکنه که میرسیم.
- ممنون ببخشید مزاحم تون شدم
محمدرضا لبخند دلنشینی میزنه و با لحن مردونش میگه:
- خواهش میکنم، این حرفها چیه دشمنتون شرمنده
با لبخند جوابش رو میدم که جعبهی کوچکی به سمتم میگیره و میگه:
- ناقابله
ته دلم از کارش قند آب شد ولی توی چهره ام به لبخندی بسنده میکنم و جعبه رو ازش میگیرم و داخل کیفم میذارم.
تشکری میکنم و پیاده میشم، کادوم رو داخل کیفم میذارم و در رو باز میکنم.
@Banoyi_dameshgh
#ادامهدارد
Ostad_Raefipour_Shar_Doae_Nodbeh_Jalase_05_1401_04_10_Tehran_48kb.mp3
23.28M
خدای یهود کدام خداست؟
اثار و برکات سلام و صلوات بر پیامبران و اهل بیت
منظور از (خدارا شکر که مقدرات پیامبران را قرار دادی)در دعای ندبه چیست؟
توضیح اقسام مقدرات الهی
#استاد_رائفی_پور
#شرح_دعای_ندبه
#جلسه_پنجم
خدایا؛ سیاهی قلبمان از حد مجاز
گذشته گویی قرار نبوده که خانه
تو در سینه ما حیات ببخشد
حال ببخش گناه بسیارمان
را که پناهی جز تو نداریم...🍃
#مناجاتشعبانیه