ڪسیڪهرَبَّنایِاوتَعادُلبَخشِعالَمبود
قُنـوتِخویشرااینروزهادُشوارمیبَندَد
⊰•📕🍒•⊱
.
شھادت سھمِ کسانے میشود
کہ عالم را محضر خـدا میدانند
و کسانے که عالـم را محضر خـدا بدانند
گناه نمیکنند و شھدا اینگونہانـد 🖐🏻🖤..
.
⊰•📕•⊱¦⇢#داداشارمانمـ
⊰•📕•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
#تلنگرانه
هَمیـنچآدرےڪِہبرسَـرتُوسـت
دَرڪَربلا،💔
حتّـۍباسَخـتگیرےهـٰاےیَزیـد
ازسَـرزیـنَـبۜنیوفـتـٰاد🌱..!
پَـساَزامـٰانـتزَهـراۜحفاظَـتڪُن..
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
~حیدࢪیون🍃
#Part_167 کنارش روی مبل جاگیر شدم و اروم لب زدم : _ چیشده امیر حسین با رویا دعوا کردی؟ چشماشو از صف
#Part_168
به کیک فروشی ای که اون روز کیک سفارش دادیم میرم به طرح روی کیک نگاه میکنم روش یک کفش کوچولوی دخترونه بود با یک پستونک صورتی و زیرش هم نوشته بود...
تولدت مبارک باباجونم
واقعا کیک زیبا و دوست داشتنیای بود.
پول کیک رو حساب میکنم و خارج میشم، میخواستم برای تولدش ساعت ست بخرم پس به سمت بازار میرم...
به مغازه ای میرم و به ساعت هاش نگاه میکنم ساعت های ست زیبایی داشت...
ساعت فلزی زیبایی که پس زمینه سفید و نقرهای داشت و با عقربههای نقرهای زینت شده بود.
به جای استفاده از اعداد ریاضی، خطهایی با دقت جایگزین اونها شده بود.
نگاهم به مارک روی پسزمینه افتاد و با دقت نگاهش کردم، یکی از شرکتهای معتبر ساخت ساعتهای ست!
بندهایی که مثل زنجیر از داخل هم رد شده بودند و در انتهای اونها یک چفت میخورد تا دور مچ دست بسته بشند.
بهجای نوشتن عدد دوازده بر روی بالاترین نقطه اون، به عدد نویسی رومی روی اون انجام شده بود و ظاهر ویژهای رو به اون هدیه میکرد.
بعد حساب کردن پول ساعتها از مغازه خارج میشم و تاکسی میگیرم و به سمت ویلا میرم.
به خونه میرسم، از ماشین پیاده میشم که رویا به سمتم میاد و کیک رو از دستم میگیره...
منم به سمت اتاق میرم و لباس هام رو عوض میکنم.