eitaa logo
باران‌ِ عشق
21.8هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
37 فایل
مَنـ‌خُـدایۍداࢪمـ❣ ڪھ‌عاشِقانھ‌دوستشـ‌داࢪمـ خُدایۍڪھ‌عاشقِـ‌مَنـ‌استـ مھࢪبـٰانـ‌استـ❣ بینھایتـ‌بَخشندھ‌استـ خُدایۍڪھ‌خانِھ‌اشـ همینـ‌حَوالۍاستـ❣ ادمین‌تبادل‌و‌تبلیغ: @Khademehosseiin بِنویسْـ‌بَࢪایَمـ ... https://harfeto.timefriend.net/17227680569677
مشاهده در ایتا
دانلود
باران‌ِ عشق
🍁🍁🍁 #part_58 رمان #معشوقه_مجازی لحظه ای می ایستم. مردم را می بینم که من را نگاه می کنن. شرم می ک
🍁🍁🍁 رمان با تقه ایی که بر در وارد می شود از خواب بلند می شوم. از روی تخت بلند می شوم. و در را باز می کنم. مادر را درون چهار چوب در می بینم. و سلامی می دهم و به داخل اتاق می روم. و بر روی تخت می نشینم. مادر داخل اتاق می آید و می گوید: -خیلی وقته خواب بودی. اتفاقی افتاده چرا سگرمه هات تو همه؟ -نه مامان خوبم. فقط خسته بودم. مادر جلوتر می آید و بر روی تخت کنار من می نشیند و می گوید: -دلارام می خوام در مورد یه موضوی حرف بزنم. فقط نمی دونم که جواب تو چیه؟ از روی کنجکاوی نگاهی به مادر می اندازم و می گویم: -اتفاقی افتاده؟ چیزی شده؟ -نه مادر جون. انشالله که خیره. جاری خاله اعظم، به خاله گفته که اگه موافق باشی یه شب بیاند در مورد تو و پسرش حرف بزنند. اسم پسرش محمده. فکر کنم تا حالا محمد و دیده باشی! پسر خیلی خوبیه. سر به زیر و آقاست. فقط اونم مثل تو از زنش جدا شده. که مقصر میگن زنه بوده. حالا اگه موافقی بگم شب جمعه بیاند؟ از حرف های مادر کلافه می شوم. باز هم دنبال این بود که من را به زور شوهر بدهد؟ ناراحت می شوم از اینکه زندگی اول من برایش تجربه ایی نشده است. -مامان فعلا من حوصله ازدواج ندارم. می خوام مجرد باشم. اصلا به ازدواج فکر نمی کنم. مادر اخمی می کند و می گوید: -همچین می گی حوصله ازدواج ندارم انگار دختر چهار ده ساله ایی. تو الان یه مطلقه ایی. فکر نکن یه پسر مجرد و همه چیز تموم میاد خواستگاریت. همین محمدم که قراره بیاد خواستگاریت خیلی شانس آوردی. ولی خب از گذشته عادت داشتی به بختت لگد بزنی. از حرف های مادرم عصبانی می شوم. با ناراحتی می توپم و می گویم: -همین فردا می رم دنبال خونه. فکر کنم من اینجا اضافیم. فقط دوست دارید شوهرم بدید و از شر من راحت بشید. خدا رو شکر پول مهریه ام دارم. یه خونه کوچیک می خرم و شما رو راحت می کنم. -تو چی می گی دختر؟ من به فکر آیندتم. نمی خوام تا آخر عمر خونه بابات بمونی. تو الان مطلقه ایی و شانس ازدواج نداری. دوست ندارم خدایی نکرده بمونی ور دلمون. از روی تخت بلند می شوم. به طرف پنجره می روم. پنجره را باز می کنم و نفس عمیقی می کشم و می گویم: -مامان من نمی خوام ازدواج کنم نه حالا، نه چند سال دیگه. بزار به حال خودم باشم. مگه از ازدواج اولم چی نصیبم شد؟هان؟ مادر عصبانی تر از قبل می شود و از روی تخت بلند می شود. به من نزدیک می شود و می گوید: -شوهر اولت خیلی خوب بود. تو ارضه نگه داریشو نداشتی. مقصر خودت بودی. مگه حسام چش بود؟ هر چی سکوت می کنم و حرفی نمی زنم طلبکار هم شدی. ولی نمی زاری چیزی نگم. اصلا اون پسره احمق که زندگیتو به خاطرش از دست دادی کجاست؟ بگو ببینم کجاست؟ مگه عاشقت نبود؟ مگه تو عاشقش نبودی؟ چرا نمیاد خواستگاریت؟ جواب بده ببینم. مادر را نگاه می کنم. ببین فرید با من چه کردی؟ ببین چگونه مجازات می شوم؟ کاش می مردم و این گونه تحقیر نمی شوم. کوچک نمی شدم. نمی توانم خودم رو کنترل کنم و می گویم: -مامان برو از اتاق ام بیرون می خوام تنها باشم. برو بیرون. دلسا وارد اتاق می شود و می گوید: -چی شده؟ مادر در حالی که ازتاق خارج می شود، می گوید: -به خواهرت بگو که عقلشو از دست داده. ... رفتن به پارت اول👇👇👇 https://eitaa.com/eshghdoni/1136 🍁🍁🍁🍁
شب اگر بی تو بماند کمرش میشکند من که منم😢 ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌♥️ @eShghdoni ♥️༺‌‌‌ ┄┅┄┅┄ ❥❥❥ ┄┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍯.....🍮 باز کن پنجرا را صبح دمید ...😌 🍊🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌♥️ @eShghdoni ♥️༺‌‌‌ ┄┅┄┅┄ ❥❥❥ ┄┅┄┅┄
صبح جاییست میان بازوان تو آغوشت را برای طلوعی دوباره بازکن ...🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌♥️ @eShghdoni ♥️༺‌‌‌ ┄┅┄┅┄ ❥❥❥ ┄┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاییز یهو‌ میاد‌ وقتی میاد‌ که میبینی‌ بهارت‌ رفته‌... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌♥️ @eShghdoni ♥️༺‌‌‌ ┄┅┄┅┄ ❥❥❥ ┄┅┄┅┄
4_5805643702164521484.mp3
4.27M
پاییز اومده پے نامردی... 🎤🎧🎼 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌♥️ @eShghdoni ♥️༺‌‌‌ ┄┅┄┅┄ ❥❥❥ ┄┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انتخاب تو بهترین انتخاب قلبم بود ...♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌♥️ @eShghdoni ♥️༺‌‌‌ ┄┅┄┅┄ ❥❥❥ ┄┅┄┅┄
باران‌ِ عشق
🍁🍁🍁 #part_59 رمان #معشوقه_مجازی با تقه ایی که بر در وارد می شود از خواب بلند می شوم. از روی تخت ب
🍁🍁🍁 رمان دلسا بعد از خروج مادر، در اتاق را می بندد و به طرف من می آید و می گوید:-چی شده دلارام. حرف بزن ببینم.اشک هایم جاری می شود من مستحق این همه تحقیر و کوچک شدن را نداشتم. روی زمین ولو می شوم و گریه می کنم و می گویم: -نمی دونم چرا تو این خونه اضافیم. مامان دنبال اینه که منو به زور شوهر بده.دلسا من را در آغوش اش می گیرد و می گوید:-مامان حق داره، نگرانته. تو هم نباید اینطوری رفتار کنی. یکم سیاست داشته باش دلارام. عادت داری مثل اسب سرکش بتازی و قاطعانه جوابی رو که باید ماه ها بهش فکر کنی رو تو یه دقیقه بدی! یکم واقع گرا باش دلارام. زندگی با عشق وقتی شروع میشه که غیر از مرد خودت کسی رو نبینی. وقتی تمام بدی های شوهرت را به چشم خوبی ببینی. انوقته که اونم برات جبران می کنه و همون شوهر دلخواه تو بشه. لب هایم را به هم می فشارم. و کمی عصبانیتم را کنترل می کنم. با آرامش نسبی که بهم دست داده بود می گویم:-من از همون روز اول عاشق حسام نبودم. من به خاطر اصرار مامان تن به این ازدواج دادم. حسام اصلا احساس نداشت. اصلا درک نداشت. اصلا عشق حالیش نبود. اگه درک داشت منو چند ماه از جیگر گوشه ام دور نمی کرد. یاد هستی که می افتم گریه ام بیشتر می شود. طوفانی می شوم و فقط با گریه کردن دل ملتهب ام را آرام می کنم. دلسا بوسه ایی بر روی گونه ام می زند و با صدایی آرام و دلنشینش می گوید:-خدا بزرگه. شاید یه روز حسام پشیمون بشه و هستی را بیاره واسه دیدنش. الانم بلند شو بیا صورتت را بشور و یه چیزی بخور. -می خوام تنها باشم دلسا. می خوام یکم به حال خودم گریه کنم. خواهش می کنم تنهام بزار. دلسا از کنار من بلند می شود و از اتاق خارج می شود. باز هم اتاق می ماند و تنهایی و صدایی آرام گریه هایم. فرید برایم مردی بود که هیچ گاه نمی توانستم فراموش اش کنم. فرید برای من معشوقه ایی بود که فراموش کردنش برای من مساوی با مرگ ام بود. من برای داشتن فرید از همه چیز ام می گذرم. کاش می شد الان آغوش گرم فرید را داشتم. او معبود من بود و من هر لحظه ستایش اش می کردم. باید تصمیم قطعی ام را می گرفتم. صیغه موقت فرید باشم و لحظاتی در کنارش خوش باشم یا اینکه برای همیشه فراموشش کنم و با داغ وصال فرید بسوزم. از روی زمین بلند می شوم. موبایلم را بر می دارن و برای فرید پیامی می نویسم: همیشه کنارت هستم چون دیوانه وار دوست دارم. حتی اگه منو برای مدتی می خوایی دستم را روی قسمت ارسال پیام می گذارم و پیام ارسال می شود. هیچ چیز جز معجزه عشق نمی توانست من را به این راحتی رام کند. فرید ببین با دل دلارامت چه کرده ایی! بی صبرانه منتظر جواب فرید بودم. دوست داشتم عکس العملش را بعد از خواندن پیام ببینم. دقایقی نگذشت که موبایلم زنگ می خورد، نگاهی به صفحه موبایل می کنم. اسم فرید را که می بینم دست و پای ام را گم می کنم. بدون وقفه صفحه را با انگشت ام لمس می کنم و پاسخ می دهم. -سلام فرید. صدایی شاد و آرام فرید دل گرمی ام می شود-سلام دلارامم. خوبی عزیزم.؟ -ممنون خوبم. -دلارام من به عشق پاکت شک نداشتم. مطمن بودم همه جوره باهام هستی. می دونستم جوابت مثبته. ... رفتن به پارت اول👇👇👇 https://eitaa.com/eshghdoni/1136 🍁🍁🍁🍁
بے رحم ترین قطعه پاییز چنین است؛ باران بزند، شعر بیاید، تو نباشی...💔 ✍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌♥️ @eShghdoni ♥️༺‌‌‌ ┄┅┄┅┄ ❥❥❥ ┄┅┄┅┄