eitaa logo
باران‌ِ عشق
21.5هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
7.4هزار ویدیو
41 فایل
مَنـ‌خُـدایۍداࢪمـ❣ ڪھ‌عاشِقانھ‌دوستشـ‌داࢪمـ خُدایۍڪھ‌عاشقِـ‌مَنـ‌استـ مھࢪبـٰانـ‌استـ❣ بینھایتـ‌بَخشندھ‌استـ خُدایۍڪھ‌خانِھ‌اشـ همینـ‌حَوالۍاستـ❣ ادمین‌تبادل‌و‌تبلیغ: @Khademehosseiin بِنویسْـ‌بَࢪایَمـ ... https://harfeto.timefriend.net/17227680569677
مشاهده در ایتا
دانلود
باران‌ِ عشق
#قسمت_106 #عشق_اجباری " کیان" ته سیگار رو تو ظرف له ... با هر پیک و هر دم و بازدم از سیگار اشکهام
لبهای بهار تکون خورد و خیره به چشمهای عصبیم لب زد : - داری دستمو خورد میکنی . نفس پر حرص و خشم وارم رو کلافه به بیرون فوت کردم ... فشار دستم رواز رو آرنجش کم کرده و آهسته به طرف تخت کشیدمش . - بشین اینجا الان میام. سری تکون داد و بی هیچ حرفی دوباره رو تخت نشست ... دیگه از اون دختر سرتق و لجباز و زبون دراز گذشته خبری نبود ... بهارِ چموش و نا اهلم تبدیل شده بود به یه دختر زیادی حرف گوش کن که تمام غرور و سرسختیش با گفتن رازش به من ،فرو ریخته بود ... لحظه ای دلم گرفت و غصه م سنگینی کرد ... دیگه حتی نمیدونستم تکلیف هردومون چی میشه ؟ بین منو اون قراره چه نسبتی حکم کنه و رابطه مون با چه حسی ادامه دار میشه ؟ تنها چیزی که تو شرایط فعلی میدونستم این بود که حسم هر چیزی غیر از عشق و علاقه ست ... انگار با گفتن اون حرفها یه پرده سیاه رنگ رو دریچه های قلبم کشید ... سیاهیه تنفر نبود اما دیگه امپراطور عشق آتشین و سوزانی حکمفرمایی نمیکرد. به آشپزخونه رفتم و یه قرص مسکن قوی تر برای بهار آوردم ... قرص رو جلوش گرفتم و گفتم : - اینو بخور قوی تره ... دردت آروم میشه نگاه معصوم و ترسیده ش رو به چشمهام دوخت و با فین فین و هق هق ریزی گفت : - میتونم حموم کنم ... چشمهای درشت شده و عصبیم رو که دید به معنای واقعی لال شد ... بعد از اینکه کمی آروم گرفت بردمش تو حموم ... بماند که بهار زیر دوش چقدر دوباره اشک ریخت و من با دیدن زخمهای روی پوستش چقدر غصه خوردم ... دیگه داشتم غمباد میگرفتم ... نشستن دستهام روی تنش شاید روزی از روزگاری جز لذت بخش ترین کارهایی بود که همیشه حسرتش رو به دل میکشیدم اما حالا، نسبتمون شبیه نسبت پدر و دختریه که باباش بخاطر دست زدنِ یه نامرد به دخترش با غم بزرگی تو منجلاب فکری گرفتار شده و دخترش ترس این رو داره که با فهمیدن باباش از این موضوع دیگه عزیز کرده و دردونه ش نباشه. با بغض نگاهم کرد و با صدای شکسته ای گفت : - تو دیگه منو مثل قبل ... میدونستم چی میخواد بگه ... این دختر لب تر میکرد میفهمیدم چی قراره به زبونش بیاد. سرم رو تکون دادم و با نفس سوز داری که کشیدم آهسته گفتم : - دیگه نه بهار ... دیگه تموم شد ... تموم اون احساسمو دیشب نابود کردی دیگه خودمم نمیدونم تو دلم چی میگذره فقط میدونم به جای اون همه عشق و علاقه یه لایه ضخیم از نفرت و کینه نشسته که دلم میخواد شیر بشم و با دندونای تیزم سهیل رو بدرم. حوله رو دور تنش پیچید نگاه بغض دارش مثل یه اره دلم رو خراش میداد ، تاب نگاه به چشمهای پر دردش رو نداشتم ولی میتونستم احساسش رو حس کنم که چقدر به آغوشم نیاز داره، و لحظه ای به خواست خودش جسم ظریفش رو تو بغلم انداخت و با گریه و هق هق آرومی لب زد : - کیان بخدا جبران میکنم ... جبران میکنم کیان فقط بهم فرصت بده... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌ @Cafee_eshgh ༺‌‌‌ ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄