بارانِ عشق
#قسمت_131 #عشق_احباری کلافه وار نگاهم میکرد ، اصلاً میلی به رفتن نداشت ، با نگاه اشکیم بهش نگاه میک
#قسمت_132
#عشق_اجباری
دستم رو از دستش نکشیدم گفتم تسلیمش میشم .باخودم گفتم بسه دیگه تمومش کن توکه از ته دلت دوسش دا ری پس بزار تموم شه سرش رو به بهونه بوسه پایین آورد منم سرم رو گرفتم بالا اما نیمه راه وقتی چشمش تو چشمم افتاد سرش رو نگه داشت وفقط بهم زل زد.
بعد سرش رو کاملا بالا گرفت و دست منو رها کرد.
خورد شدم غرورم له شد چند لحظه پیش خودم رو شکستم ولی اون پسم زد .
گریه ام گرفت ، صدای گریه م رو که شنید نیم نگاهی بهم انداخت و فقط گفت :
- ببخشید
بلند شد و از اتاق بیرون رفت ، با صدای کوبیده شدن در بههم ،رو تخت وار رفتم و دراز کشیدم، اشک هم دیگه برام کار ساز نبود زندگیم طوری نابود شده بود که دیگه نمیتونستم هیچ جوره جمع و جورش کنم .
یک ساعت ،دو ساعت و شاید هم سه ساعت به همون شیوه رو تخت زار زدم و اشک ریختم که دوباره در اتاق باز شد ...
صورتم به سمت در اتاق بود،چشمهام رو باز کردم و بهش نگاه کردم، یه لیوان شیر تو دستش بود و با یه حالتی از پشیمونی و ندامت به سمت تختم آروم قدم برداشت....
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄