❣سلام_مولا_جانم❣
🥀آرزویـــم هـمـه ایــن است....
ڪــــه در خیــمــهی تو
🥀بــنگــرم از کـــرمــت
بــنـده ی خـدمتــڪـارم
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#امام_زمان
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🍃💐🍃
روزت را با سلام وتوسل برشهیدان بیمہ ڪن
باور ڪن شهدا زنده اند و دست گیرند عجیب
فقط کافے اسٺ بخواهے
هرصبح فاتحہ ای بخوان برای یڪ شهید
تا فاتحہ ی روزٺ باگناه خوانده نشود
#روزتون_شهدایی🌹
ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
📸مادر #شهید_اکبر_قدیانی به فرزند شهیدش پیوست
🔹«زهرا قدیانی» مادر شهید والامقام «اکبر قدیانی» دعوت حق را لبیک گفت. این مادر شهید در فاصلهای کوتاه، داغدار عروج هر ۲ دامادش «شهیدان سیدابراهیم شعبانی و علیاصغر رحمتی» نیز بود.
روحشان شاد و قرین رحمت الهی
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#خاطرات_شهدا
شنبه آمد مرخصی ، به او گفتم :
مگر به شما مرخصی دادند؟ گفت: به خاطر روز مادر آمدم پیشت، باید غروب به تهران برگردم ،
سکه را گذاشت در دستم و گفت : مامان اگر به دیدار #امام_زمان نایل شدی سلام من را برسان، دعا کن من هم به دیدار نایل بشوم. ✨
یوسف یک تک تیر انداز حرفه ای بود.
از تمرکز بالایی برخوردار بود در هر زمینه ای به خصوص در اعمال نظامی ، میگفت: وقتی میخواهم تیراندازی کنم آیه " و ما رمیت اذ رمیت" را میخوانم و همیشه به هدف میخورد🎯 . این یعنی #قرآن را با جان و دل میخواند و میفهمید و به آن عمل میکرد.
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
🌹 #شهید_یوسف_فدائی_نژاد
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
طعم شهادت با زبان روزه در شب قدر
#شهید_محمد_مهدی_فریدونی🌹
تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۶۶
تاریخ شهادت: ۱۳ / ۳ / ۱۳۹۷
محل تولد: شیراز / فسا
محل شهادت: سوریه
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
ڪانال #امام_خامنه_ای شهدا
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
طعم شهادت با زبان روزه در شب قدر #شهید_محمد_مهدی_فریدونی🌹 تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۶۶ تاریخ شهادت: ۱
🌹پدرش←
محمد کارشناس ارشد زبان انگلیسی بود هیچ وقت از کارهای خوبش به ما نگفته بود🌷 و بعد از شهادتش فهمیدیم او به خانوادهای که دو فرزند معلول داشتهاند کمک میکرده💐 ما تمام حسابهای محمدمهدی را پس از شهادتش چک کردیم و طبق محاسبات ما باید حدود ۱۰۰ میلیون تومان که از محصولات باغمان🌴 به حسابش ریختهبودیم، در حسابش بعنوان پس انداز میداشت اما تنها یک تا ۲ میلیون در حسابش مانده بود و بعدها متوجه شدیم به خیریهای کمک کرده و برای دختران بیبضاعت جهیزیه خریده است💐
همرزم ← ساعت ۹ شب بود که دیگر هرچه بیسیم زدیم جوابی را دریافت نکردیم🥀 دو تا سه تن از بچههای فاطمیون داوطلبانه به جلو رفتند و بعد بیسیم زدند و از ما خواستند که به آنجا برویم؛ وقتی به آنجا رسیدیم جنازه محمد و دوستش به همراه جسد شش داعشی را آنجا دیدیم که داعشیها توسط محمد با سلاح کمری به هلاکت رسیده بودند که این اتفاق قابل توجهی است و کار هر کسی نیست
در نهایت او مصادف با شب ضربت امام علی (ع) اولین شب قدر با دهان روزه در اثر اصابت خمپاره تروریست های تکفیری شربت شهادتـــــــــ🕊🌷ــــ را نوشید
شهید محمد مهدی فریدونی
کانال #امام_خامنه_ای شهدا
ــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
@Maddahionlinمداحی آنلاین - برکات تلاوت قرآن - حجت الاسلام عالی.mp3
زمان:
حجم:
1.72M
♨️برکات تلاوت #قرآن
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✍رهبر انقلاب :
سطح هوشیِ متوسّط کشور ما از متوسّط دنیا بالاتر است؛ خب جوان هم که خیلی داریم بحمدالله؛ این خیلی ثروت عظیمی است، این خیلی داراییِ ارزشمندی است و برای کشور فرصت است.
#امام_خامنه_ای
١٣٩٤/٧/٢٢
ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
📷 دختر و پسر شهید جواد اَلله کَرَم با پیکر تازه تفحص شده ی پدرشان
💢 پیکر شهید جواد اَلله کَرَم پس از چند سال در خانطومان تفحص و به تازگی به ایران بازگشته
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃❤️ 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهاردهم ✍با انگشتانم روی میز ضرب گرفتم؛نرم و آرام: - اشتباه
🍃🌸🌺🌼
🍃❤️
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_پانزدهم(الف)
✍به سمتم خم شد
دستانش را در هم گره کرد و روی میز گذاشت.
چشمانش،آهنگ عجیبی داشت:
- کُشتمش..فرستادمش #بهشت...
فنجانِ قهوه از دستم رها شد
دنیا ایستاد.
ای کاش میشد،کیوسکی بود و تلفنی سکه ای،تا یک سکه از عمرم خرج میکردم و چند دقیقه با دنیا اختلاط
آنوقت شاید میشد راضی شود به قرض دادنِ سازش،تا برای دو روز هم که شده به میل خودم کوکش کنم.
دانیال ...دانیال...دانیال!
بی وزن ایستادم
درِ کافه را نمیدیدم اما جهت سرما را حس میکردم.
دلم خورد شدنِ استخوان در دلِ زمستان را میخواست.
صدای محوی از عثمان به گوشم رسید،سرزنشی رو به صوفی:
- مگه دیوونه شدی..داری انتقام دانیال و از سارا میگیری؟
پشت در کافه گم بودم کدام طرف؟
از کدام مسیر باید میرفتم؟
پاهایم کجا بود؟
چرا حسشان نمی کردم؟
سرما،دلم سرما میخواست.
رفتم...
درست به دنبالِ سوزی که به صورتم سیلی میزد
نمیدانم چقدر گذشت اما وقتی چشمم به دیدن باز شد که درست جایی پشتِ نرده ها رو به روی رودخانه بودم
باد،زمستانش را از تن این آبها می آورد؟!
سرمای میله ها را دوست داشتم... محکم در دستانم فشارشان دادم دیگر باید به ندیدن دانیال عادت میکردم؟
مادر چطور؟
او هم عادت میکرد؟
چرا هیچ وقت گریه ام نمیگرفت؟
یعنی این چشمها ارزش دانیال را برایم درک نمیکردند؟
چه خدایی داشت این دانیال!
دستِ دادن نداشت،فقط گرفتن را بلد بود.
آخ که اگر یه روز آن دوست مسلمانِ دانیال را ببینم،زبانش را از دهانش بیرون میکشم تا دیگر از مهربانی هایِ خدایش دروغ نبافد.
ناگهان پالتویی روی شانه ام نشست و شال و کلاهی بر سر و گردنم
باز هم عثمان!
راستی،این مسلمانِ دیوانه؛دلش را به چه چیز خدایش خوش کرده بود؟
خانه ای که بر سرش خراب کرد؟ عروسی که داغش را به دلش گذاشت؟
یا خواهری که شیرین زبانیش را به کامش زهر کرد؟
اصلا این خدا،خانه اش کجاست؟
در سکوت کنارم ایستاد
شاید یک ساعت؛و شاید خیلی بیشتر.
بلاخره او هم رفت بی هیچ حرفی!
آسمان غروب را فریاد میزد و دستی که یک لیوان قهوه را در مقابلم گرفت:
- بخور سارا
حاضرم شرط بندم صبحونه ام نخوردی
نمی خواستمش
من فقط گرسنه یِ یک دلِ سیر آغوشِ دانیال بودم...
تکیه داده به نرده ها روی زمین نشستم
عثمان هم:
- دختر لجبازی نکن
صورتت از چشمای این آلمانیا بی روحتر شده
بخور یه کم گرم شی
الانه که از حال بری
اونوقت من تضمین نمیکنم که اینجا ولت نکنم و تا خونتون ببرمت.
عثمان این همه روحیه را از کدام فروشگاه میخرید؟
لیوان کاغذی را جایی نزدیک پایم گذاشت:
- خیلی کله شقی!
عین هانیه!
هانیه اش پر از آه بود و جمع شده در خود،
با آرامترین صوت ممکن گفت:
- چقد دلم براش تنگ شده😔
نمیدانستم وضع کداممان بهتر است؟
من که خبر مرگ دانیال را شنیده بودم یا بی خبری عثمان از مرگ و زندگی هانیه؟
- سارا یادته چند ماه پیش گفتم که اون دانیال مهربون و تو قلبت دفن کن؟
باور کن برادرت وقتی وارد اون گروه شد مُرد
همونطور که خواهر کوچولوی من مُرد.
حرفای صوفی رو شنیدی؟
اینا فقط یه گوشه از خاطراتش بود
صوفی حرفای زیادی داره واسه گفتن که باید بشنوی از دانیال،از تبدیل شدنش به ماشینِ آدم کشی!
به نظرت چیزایی که شنیدی،اصلا شبیه برادر شوخ و پرمحبتی بود که میشناختی؟
سارا واقع بین باش!حقیقت صوفیِ و شوهری که زنده زنده دفنش کرد
@khamenei_shohada
عشقنـد
آن عاشقانی که
پلاکشان را از گردنشان کندند ...
تا گمنام بمانند
امّـا
عکس امامشان را از سینه نکندند ...
نثار ارواح مطهرشان #صلوات
#شبتون_شهدایی
ــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
ڪانال #امام_خامنه_ای شهدا