eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید ♦️من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود . . . ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
▪️در سوگ همسری وفادار، مادری نمونه، فرهنگی ای کوشا، مجاهدی پرکار و درد آشنا و همراز با شهدا چه می توان گفت جز... انا لله و انا الیه راجعون ...‌ او به همسفر مجاهدش پیوست و کوله بار سالیان دراز تنهایی و سختی و تلاش را از دوش خود برداشت... 🌷خدا به دختران عزیزش و بستگان محترمش صبر و اجر عنایت کند و ما دوستان او را در صبر بر این مصیبت سخت یاری کند ما ز بالائیم و بال می رویم. ما ز دریاییم و دریا می رویم...‌ همانگونه که در این نشئه با محبت خود همه ما را مدیون خود می کردی در آن نشئه ما را با نگاه کریمانه خود شفاعت کن🌹 مرحومه نسیبه عبدالعلی زاده همسر سرلشکر پاسدار سردار ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید مهندس 🌹 ♦️پایان نامه عاشقی 👨‍🎓👨‍🎓 لشکر سرافراز ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
مرتضی میگفت : من به جايی برسم كه خدا من را با انگشتش نشان دهد و بگويد اين مرتضی را كه می‌بينيد عاشقش شده و خونبَهايش را با شهادت دادم . من هم شوخی میكردم و میگفتم بنشين تا خدا عاشقت شود . میگفت فاطمه ! آخر می‌بينی خدا چه جور عاشقم میشود.!! من از مرتضی دعای شهادت نديدم . میگفتم : تو خودت را برای خدا میگيری . میگفت : بله اين قشنگ است كه خدا بگويد از تو خوشم آمده، بيا پيش خودم . انشاءالله به جايی برسيم كه خدا بيايد سراغمان، چنان دلبری كنيم كه خدا بگويد اين برای من است . راوی: همسر شهید فرمانده نابغه سپاه قدس 🌷 (حسین قمی) ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
✍ فرازی از وصیت نامه شهید موسی شرفیه: ما در عصری زندگی میکنیم که ظلم و ستم سراسرجهان رافراگرفته واز سوی دیگر انقلاب اسلامی مرزهارا گشوده و پیش میرود تا کربلا وبعداز آن قدس عزیز را ازدست اشغالگران رها سازد در این راه باید آنقدر خون داد،آنقدر کوشید،آنقدر شهید داد، تا اسلام عزیز رشد کند و به دست امام زمان برسد... شهرستان ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
🌺آذین‌بندی و تعویض گل ضریح مبارک امام علی (ع) در آستانه خم @khamenei_shohada
☺️ شوخ‌طبعی شهید محسن دین‌شعاری • در جلسات فرمانده گردان‌ها محسن اول جلسه خیلی آرام بود، ولی كم‌كم با چندنفر از بغل دستی‌هایش گرم می‌گرفت. • آن‌ها از شوخ‌طبعی محسن خوش‌شان می‌آمد و سعی می‌کردند او را سمت خودشان بكشند. • تا حدودی این شوخی‌ها را تحمل می‌کردم و ایراد نمی‌گرفتم اما بیش از حد كه می‌شد جابه‌جایشان می‌کردم، مثلا وقتی كاغذ مچاله می‌کرد و با آن، همه را نشانه می‌گرفت، می‌دیدم حواس بقیه پرت شده است، محسن را می‌آوردم و پیش خودم می‌نشاندم. به او می‌گفتم: آقای دین‌شعاری! می‌گذاری ببینیم اوضاع جلو را چه‌کار كنیم، چه‌کار نكنیم؟ اما او دوباره با ایماواشاره کار خودش را می‌کرد. 🗓 ۱۵ مرداد، سالروز شهادت حاج @khamenei_shohada
💕🍃🎉 🍃🎉 🎉 ﻧﯿﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺻﻮﻓﯽ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺮﺩﻩ ﺷﻤﺮﺩﻩ ﻧﻘﺸﻪ ﯼ ﻓﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ. ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ. - ﭘﺲ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭼﯽ؟ﺍﻭﻧﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ. ﺻﻮﻓﯽ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﻧﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ،ﻓﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﻨﮕﺎﻝ ﺣﺴﺎﻡ ﺩﺭ می آﻭﺭﺩ. ﺍﻣﺎ ﻣﮕﺮ ﺣﺴﺎﻡ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺁﺳﯿﺐ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ؟ ﻧﻘﺸﻪ ﯼ ﻓﺮﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ. ﺍﻣﺎ ﺻﻮﻓﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ؟ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺣﺴﯽ،ﮔﻮﺷﻢ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﯿﭽﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺷﻮﻗﯽ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻧﯿﺎﻝ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﻢ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ... ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ؟ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺣﺴﺎﻡ ﯾﺎ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺻﻮﻓﯽ؟ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺴﺎﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻦ می آﻣﺪ،ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ... ﮐﺎﺵ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻣﯿﻤﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﯼ ﻋﻤﺮﻡ، ﺑﯽ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ. ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻮﺩ. ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺩﻟﯿﻠﺶ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ، ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﻧﺠﯿﺐ ﺑﯿﻮﻓﺘﺪ. ﺑﯽ ﺭﻣﻖ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻢ،ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺒﻠﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﭘﺮﻭﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩ،ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪ،ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﻣﯿﮕﺬﺍﺷﺖ. ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻨﺮ ﺑﺎﺯﯾﮕﺮﯾﺶ ﺑﻮﺩ؟ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ. ﻋﻄﺮ ﭼﺎﯼ ﺁﻣﺪ،ﻣﺰﻩ ﺍﺵ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺗﺠﺪﯾﺪ ﺷﺪ. ﮐﻼﻩ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺭﻭﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺒﻠﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ.
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺩﺭ ﻇﺎﻫﺮﻡ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻭ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺟﻮﯾﺎﯼ ﺣﺎﻟﻢ ﺷﺪ. ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﺍﻟﺶ،ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﭘُﻠﯿﻮﺭِ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﯿﺎﻝ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ نشستم. ﻫﻮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﺩ ﻧﺒﻮﺩ؟ - ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺻﺒﺤﻮﻧﻪ ﯼ ﺩﯾﺮﻭﺯﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ ﻣﺨﻔﯽ ﮐﻨﺪ - ﺑﺎ ﭼﺎﯾﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﯾﺎ...؟ ﺣﺮﻓﺶ ﺭﺍ ﮐﻮﺭ ﮐﺮﺩﻡ. - ﺍﮔﻪ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﯿﺮﻡ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻤﺎﻧﻢ. - ﺣﺎﺝ ﺧﺎﻧﻡ،ﺑﯽ ﺯﺣﻤﺖ ﯾﻪ ﺻﺒﺤﻮﻧﻪ ﯼ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﭘﺴﻨﺪ ﺣﺎﺿﺮ ﮐﻨﯿﺪ. ﻭ ﺟﻤﻠﻪ ﺍی ﺯﯾﺮ ﻟﺒﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ - ﻭ ﯾﻪ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻃﻌﻢ ﺧﺪﺍ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺣﺴﺎﻡ ﺳﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯾﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ مثل ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ،ﺷﯿﺮﯾﻨﺶ ﮐﺮﺩ. ﻟﻘﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺳﺖ ﺳﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﺗﺐ،ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﺸﺴﺖ. - ﺧﺐ،ﯾﺎﻋﻠﯽ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ. ﭘﺪﺭ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺑﺸﻨﻮﺩ؟ ﺧﻮﺭﺩﻡ. ﺗﻤﺎﻡ ﻟﻘﻤﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻗﻄﺮﻩ ﯼ ﭼﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﻧﯿﺎ. ﮐﺎﺵ ﮔﯿﻨﺲ،ﺳﺘﻮﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺛﺒﺖ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺍﺷﺖ. ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ. - ﭘﺮﻭﯾﻦ ﺧﺎنم ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩﯾﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻥ،ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺯﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻮ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺣﺪﺵ. ﺧﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﯾﻢ ﺩﮐﺘﺮ،ﯾﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﺩﺍﺭﯾﻦ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﻧﮕﺘﻮﻥ ﭘﺮﯾﺪﻩ،ﻣﺸﮑﻠﯽ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ؟ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟؟ ﺩﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﺰﺍﺩﻩ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺑﻮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ. ﺭﻧﮕﺶ ﺑﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺑﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ.ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼِ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﻧﯿﺎﻝ. ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻡ. ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺩﺭ ﭘﺎﻟﺘﻮ ﻭ ﺷﺎﻝ ﻣﺸﮑﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ نشستم. ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺂﻣﺪﯾﻢ،ﺗﻤﺎﻡ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻓﻢ ﺑﻮﺩ. ﺑﺎﻭﺭم ﻧﻤﯿﺸﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺶ ﺑﺎﺷﻢ‌. ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻣﺴﯿﺮ مثل ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺯﺩ: - ﺳﺎﺭﺍ ﺧﺎنم؟ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ. - ﻣﻦ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﻧﯿﻮﻓﺘﻪ. ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺟﻮنمم ﺳﺮ ﻗﻮﻟﻢ ﻫﺴﺘﻢ. ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕِ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﺍﻡ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺁﺭﺍﻣﻢ ﮐﻨﺪ. ﺍﻣﺎ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﺩﻧﯿﺎ می اﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ. ﻣﻨﺘﻈر صدا ﺯﺩﻥ ﺍﺳﻤﻢ ﺗﻮﺳﻂ ﻣﻨﺸﯽ،ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺣﺴﺎﻡ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻓﺎﺻﻠﻪ،ﺗﻤﺎﻡ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﺯﻣﺎﻥ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺗﺎ ﺍﺟﺮﺍﯼﻧﻘﺸﻪ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺗﻨﻢ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺗﭙﺶ ﺷﺪ. ﻣﻨﺸﯽ ﻧﺎﻣﻢ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ،ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ ﻣﯿﻠﺰﯾﺪ. ﺣﺴﺎﻡ ﻣﻘﺎﺑﻠﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ. - ﻧﻮﺑﺖ ﺷﻤﺎست. ﺣﺎﻟﺘﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﺑﺎ ﻗﺪﻣﻬﺎﯾﯽ ﺳﺴﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺣﺴﺎﻡ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺁﻣﺪ. ﺩﻭ ﻣﺮﺩ،ﭼﻨﺪ ﮔﺎﻡ ﺁﻥ ﻃﺮﻓﺘﺮ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﻋﺼﺒﯽ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺤﺚ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﻧﻘﺸﻪ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭﺏ ﺍﺗﺎﻕ ﭘﺰﺷﮏ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ. ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺩﻋﻮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ... ﺿﺮﺏ ﻭ ﺷﺘﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﻣﺮﺩﻡ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ. ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﻧﻮﺑﺖ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﻧﻘﺸﻪ ﺑﻮﺩ. ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺘﯿﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻦِ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ. ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺑﻮﺩ. ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﮐﻨﺪ. ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﭼﻨﺪ ﮔﺎﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ. ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﭘﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺿﻄﺮﺍﺭﯼ ﺩﻭﯾﺪﻡ. ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﯼ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﻮﺩ. ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ... ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺴﺎﻡ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﻡ.ﻧﺎﻣﻢ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪ. ... @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مسیری که چمران باز کرد و حاج قاسم ادامه‌اش داد 🔹خیلی‌ها گمان می‌کردند بعد از شهادت مصطفی ، مردی مثل او نخواهد آمد، اما حاج قاسم سلیمانی نشان داد چمران‌های زیادی در دامان این کشور پرورش یافته‌اند ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔹عهد بستن باشهیدان 🔹کار احساس است و عشق 🔹بهر ماندن بر سر پیمان 🔹 بصیرت لازم است..... ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمانم پدر مهربانم از تمامِ داراییِ دنیا هیچ نمی خواهم فقط بگذار این دوستت دارم همیشه مال من باشد، این‌ چشم انتظاری سهم من باشد؛ و شنیدن آن خبر خوب هم سهم من باشد....! ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
🌷عید نزدیک است، 📣مبلغ غدیر باشیم 🌸غدیر را تبلیغ نکردند،که عاشورا به وجود آمد بالا رفتن دست علی؏ راتبلیغ نکردند که سر حسین ؏ بربالای نیزه‌ها رفت 🌴به پیشواز برویم🌴 ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
شهید حاج‌ : مردم از آن دسته مردمانی هستند كه برای امتحان‌های سخت الهی انتخاب شدند و هم قطعاً آنها را کمک خواهد کرد... ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت شهید از شهید _بادپا 🕊🕊دستم را بگیر چشمت را ببند با من گریه کن همراهم بخند  عمر رفته را رها کن تو فقط مرا صدا کن دستم را بگیر🕊🕊 ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
📎دیدار آخر‌ روزی که می‌خواست اعزام شود، نماز صبح را که خواندم دیدم محمد هم نمازش را تمام کرده‌است، بعد آمد جلوی من پای سجاده زانو زد دست‌هایم را گرفت بوسید، صورتم را بوسید، من همینجا یک حال غریبی شدم، گفتم: مادر جان تو هردفعه می‌رفتی تهران مأموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی نمی‌کردی، گفت: این دفعه مأموریتم طولانی‌تر است دلم برای شما تنگ می‌شود، من دیگر چیزی نگفتم، بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم، بعد که محمد رفت برگشتم سر سجاده و ناخودآگاه گریه کردم انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این دیدار آخرمان است.   🌷‌شهید 🌷 ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 لحظه دردناک شهادت فرمانده شهید 🎥تصاویری از لحظه دردناک شهادت فرمانده شلمانی (حسین قمی) را مشاهده می‌کنید. ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | لحظاتی از گفتگوی سالهای اخیر حاج با خبرنگاران؛ به مناسبت روز خبرنگار ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔰فرمانده کل قوا رهبر انقلاب خطاب به جوانان و نوجوانان: 🔻در شبکه های اجتماعی فقط به فکر خوشگذرانی نباشید،شما افسران جنگ نرم هستید و عرصه جنگ نرم بصیرتی عمار گونه و استقامتی مالک اشتر وار می خواهد. ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
35.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منــم‌غلـام‌علــی✋ غلـام‌نـام‌علـی😍 فلك‌غلـام‌من‌است‌به‌احتــرام‌علــی💚 🎤محمـدرضـاطاهـری محمــود_کریمـی حسیـن‌_طاهـری سیدمجیـدبنـی‌فاطمـه تبلبغ واجب است کپی پیشاپیش مبارک ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
یعنی: کسانی‌که عقب مانده‌اند برسند، و کسانی‌که جلو رفته‌اند برگردند. یعنی با ولایت حرکت‌کردن 🔴 عاشورا نتیجه از یاد بردن غدیر است. ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
☘️۱۷ مرداد، گرامیباد یاد و خاطره شهدای خبرنگار و علی الخصوص گرامیباد ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی استاد ✅مبلیغ باشیم ‌‌‌‌ ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada