#بزرگ_مرد_کوچک
●يك اسلحه به غنيمت گرفته بود. با همان اسلحه، هفت عراقے را اسير ڪرده بود. احساس مالکيت میڪرد. به او گفتند بايد اسلحه را تحويل دهی. میگفت به شرطی اسلحه را می دهم کہ دستِ کم يك نارنجك به من بدهيد.
●پايش را هم ڪرده بود در يك ڪفش كه يا اين يا آن ، دست آخر يك نارنجك به او دادند. يكے گفت: « دلم برای اون عراقی های مادر مرده می سوزه ڪه گير تو بيفتند.» بهنام خنديد و رفت ...
✍ راوی : همرزم شهید
●ولادت : 1345 مسجدسلیمان
●شهادت : 1359 خرمشهر
#شهید #بهنام_محمدی
ــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_نود_و_چهارم ✍ حالا دیگر روزهایِ زندگیم، معمولی و روتین نمی گذ
💝🍃💝
🍃💝
💝
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_نود_و_پنجم
✍ حالا من هم #شیعه بودم اما مریدی که غریبی میکرد و گنگ، تماشا...
گاهی پای تلوزیون می نشستم و به #پیاده_روی مردم خیره میشدم.
اینها به کجا میرفتند..؟
این همه عشق دقیقا از کدام منبع انرژی ساطع میشد که دل، پا خسته کند برایِ رسیدن به معشوق...؟
امیر مهدی و دانیال گوشه ای از سالن به بحث در مورد مسائل کاری مشغول بودند و من هر از گاه گوش تیز میکردم که حرف از رفتن به ماموریت نباشد، که اگر باشد ریه تنگ میکنم، محض مردن.
تلوزیون مستندی از #پیاده_روی_میلیونی به سویِ #کربلا را پخش میکرد.🖤
به طرز عجیبی دلم پرنده شد، بال گشود و میل پریدن کرد.
چقدر تا مرگ فاصله داشتم؟
یعنی می تونستم برایِ یکبار هم که شده قدم زدن در آن مسیر را امتحان کنم؟
با افکاری پیچیده و درگیر به اتاقم رفتم...
در اینترنت پیاده روی عاشقان حسینی را سرچ کردم.
عکسها هوایی ات میکرد.............
این همه یک رنگی از کدام جعبه ی مداد رنگی به عاریت گرفته شده بود؟
چند ضربه به در خورد و حسام وارد شد
لبخند زد و کنارم نشست:
- خانم اینجوری شوهر داری نمیکننا..
منو با اون برادرِ اژدهات تنها گذاشتی اومدی اینجا؟
لب تاپ را به سمتش چرخاندم:
- اینا رو ببین.. خیلی خوبه...
نمیشه ما هم بریم؟
نگاهش که به عکسها افتاد، مردمک چشمانش سراسر برق شد...
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_نود_و_پنجم ✍ حالا من هم #شیعه بودم اما مریدی که غریبی میکرد و
- دعوت نامه ات که امضا بشه رفتی...
ساده لوحانه و عجول گفتم:
- خب بیا بگیریم، دوتایی بریم... حسام من خیلی دلم میخواد برم.. تا به حال همچین چیزی ندیده بودم.
لبخند زد:
- والا ارباب خودش باید بطلبه😊
نطلبه تا خودِ مرزم بری، برت می گردونن...
واسه خودمم پیش اومده.
با تعجب نگاهش کردم:
- واااه… حرفا میزنیاااا.. خب ویزا می گیری، میری دیگه.. بطلبه دیگه چه صیغه ایه
با انگشت ضربه ای به بینی ام زد:
- صیغه ی طلبیدن،صیغه ی عجیبیه...
به این راحتیا نمیشه صرفش کرد...
نمونه اش خودم که لب مرز پاسپورتم گم شد و اجازه ندادن که برم کربلا...
تا آقا امام حسین زیرِ نامتو امضا نزنه، همه ی دنیا هم جمع شن، نمیتونن بفرستنت حرمش...😞
چیز زیادی از حرفهایش متوجه نمیشدم.
او از دعوتی ماورایی حرف میزد که برایِ منه تازه مسلمان ملموس و قابل درک نبود.
دستی به محاسنش کشید:
- اما ظاهرا آقا طلبیده...
از چه حرف میزد؟
با چشمانی پر سوال خیره اش شدم.
انگار جملاتش را مزه مزه میکرد تا خوب بیانشان کند.
تعللش نگرانم کرد.
منظورش را پرسیدم و او دستانم را در مشتش گرفت.
کلماتش شمرده شمرده و با آرامش بیان شد:
- راستش سارا خانم...من باید برم ماموریت...
دنیا بر سرم آوار شد.
آخرین بار دو روز در سوریه گم شد و من به جایِ مادرش جان به لب شدم.
اخم هایم را در هم کشیدم...
با انگشت اشاره گره پیشانیم را باز کرد:
- اینجوری اصلا خوشگل نمی شینا😊
و نرم و مهربان ادامه داد:
- من یه نظامی ام.. و شما تاجِ سرِ یه مردِ نظامی..
چند روز دیگه باید برم عراق..
تأمین امنیت کربلا تو این ایام رو دوش بچه های سپاهه…
از سراسرِ دنیا #زائر میاد..
پیاده و سواره.. چشم خیلیا به این جمعیت میلیونیه...
باید امنیتِ حریم #امام_حسین رو حفظ کرد.. نباید خار به پایِ زوار بره.
منم امسال طلبیده شدم.. باید برم.
عصبی و پر تشویش بودم.
عراق؟ امنیت؟ در چند قدمیِ داعشیان؟
ناخودآگاه جواب دادم:
- منم میام.. منم با خودت ببر..
🖤عاشق که دل سپرده باشد با پا میرود
وقتی سر سپرده شد، جان بر کف می گیرد🖤
حسام دل داده بود یا سر؟
⏪ #ادامہ_دارد...
در این مقطع زمانے
ڪه همگے استڪبار و گردنڪشان ستمگر
ڪمر به همت تضعیف و تسلیمساختن انقلاب و نظاماسلامے
با تمامے شیوههاے فرهنگے، تبلیغے،
جنگ نرم و تسخیر ڪردن فڪر و ذهن جوان ما دارند،
همگے ما باید در فتنهها از مسیر حق منحرف نشویم
و چشم به چراغبان و روشناے راه این مسیر،
مقام عظماے ولایت باشیم.
✍🏼فرازے از وصیتنامه شهید #مسـلم_نصــر
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
#پوستر
💠شهید امر به معروف #شهید_محمد_محمدی 💠
باید امر به معروف و نهی از منکر را میان خودتان اقامه کنید، رواج دهید و نسبت به آن پایبند باشید. اگر نکردید، خدا اشرار و فاسدها و وابستهها را بر شما مسلّط میکند.
حضرت امام خامنه ای
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✨🌼السّلام عَلیکَ یا بَقیهَ اللهِ فِی الارضِه
یا صاحِبَ الزّمان مَهدی زهرا سَلامُ اللهِ عَلیها🌼
ـــــــــــ🕊🌹ــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نفس های تو بند است مرا هر نفسی
سایه ات کم نشود از سرمان حضرت یار
صبحت بخیر حضرت دلبر
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
ارزش شهدای شما خیلی بالا است چون اینها شهیدان دفاع از حریم اهلبیتند؛ خیلی مهم است.
امام خامنه ای" مدظله العالی"
#پنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات
ــــــــ🕊🌹ـــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
ارزش شهدای شما خیلی بالا است چون اینها شهیدان دفاع از حریم اهلبیتند؛ خیلی مهم است. امام خامنه ای
💎شهدای مدافع حرم 1 آبان ماه
🌷شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
🌷شهید مدافع حرم #ابوذر_امجدیان
🌷شهید مدافع حرم #پویا_ایزدی
🌷شهید مدافع حرم #روح_الله_طالبی
🌷شهید مدافع حرم #محمد_ظهیری
🌷شهید مدافع حرم #سید_محمدحسین_میردوستی
🌷شهید مدافع حرم #حسین_جمالی
🌷شهید مدافع حرم #حجت_اصغری_شربیانی
🌷شهید مدافع حرم #سید_روح_الله_عمادی
🌷شهید مدافع حرم #سجاد_طاهرنیا
شادی ارواح طیبه شهدا #صلوات
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✍ .ذکری سیاسی که شهید باکری بعد از نماز، یک دورِ تسبیح گفت، چه بود؟
#متن_خاطره
قرار شد با آقا مهدی باکری بریم شناسایی برا پاکسازی منطقه. بعد از خوندن نماز ظهر راه افتادیم بریم سمت هلی کوپترها. توی مسیر دیدم آقا مهدی یک دور تسبیح مرگ بر آمریکا گفت... ایشون می گفت: آقای مشکینی فرمودند که ثوابِ گفتنِ مرگ بر آمریکا کمتر از نماز نیست...
🌷خاطره ای از زندگی آیت الله مشکینی و سردار شهید مهدی باکری
📚منبع: کتاب«به مجنون گفتم زنده بمان» ، کتاب دوم ، صفحه ۸۰
#شهید_مهدی_باکری
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#شهید_محمدرضا_دهقانی_امیری
#خوابنورانی
حدود ساعات دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم، خانهمان نورانی شده بود و من به دنبال منبع نور بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانهام شدهاند. همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند روی سرشان دست در گردن یکدیگر به هم لبخند میزنند. مات نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم هست. آن شب #برادرشهیدممحمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم. بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا روی زمین نشست.
ــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada