eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺در ایام جنگ معلمی داشتم که خیلی بر من وهمکلاسی ها تاثیر داشت. بسیاری از شاگردان او اهل نماز، جبهه و.. شدند.یک روز به ایشان گفتم: خداروشکر که شما معلم ما هستید. 🌺دبیر ما گفت: دعایش را به شهید بکن. او مرا به اینجا کشاند!!بعد ادامه داد. ما با اصغر وصالی رفیق بودیم. اما در مراحل سخت گزینش اول انقلاب رد شدیم. 🌺توی مراسم ختم شهید وصالی بود که ابراهیم را دیدم.از او خیلی خوشم آمد و سلام کردم. 🌺ابراهیم که تا حدودی مرا میشناخت جواب سلام را داد و پرسید:چه می کنی؟گفتم: گزینش سخت دانشگاه‌ تربیت معلم مرا رد کرده!از فردا صبح ابراهیم به دنبال کار من افتاد. 🌺قبلا مدتی با گزینش آموزش و پرورش همکاری داشت. به خاطر سخت گیری بیش از حد گزینش اول انقلاب از آنها جدا شده بود.خلاصه اینکه ما امروز،به‌برکت‌زحمات و پیگیری این شهید بزرگوارمعلم‌هستیم🌺 @khamenei_shohada
●يك اسلحه به غنيمت گرفته بود. با همان اسلحه، هفت عراقے را اسير ڪرده بود. احساس مالکيت می‌ڪرد. به او گفتند بايد اسلحه را تحويل دهی. می‌گفت به شرطی اسلحه را می ‌دهم کہ دستِ کم يك نارنجك به من بدهيد. ●پايش را هم ڪرده بود در يك ڪفش كه يا اين يا آن ، دست آخر يك نارنجك به او دادند. يكے گفت: « دلم برای اون عراقی ‌های مادر مرده می ‌سوزه ڪه گير تو بيفتند.» بهنام خنديد و رفت ... ✍ راوی : همرزم شهید ●ولادت : 1345 مسجدسلیمان ●شهادت : 1359 خرمشهر ــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_نود_و_چهارم ✍ حالا دیگر روزهایِ زندگیم، معمولی و روتین نمی گذ
💝🍃💝 🍃💝 💝 ✍ حالا من هم بودم اما مریدی که غریبی میکرد و گنگ، تماشا... گاهی پای تلوزیون می نشستم و به مردم خیره میشدم. اینها به کجا میرفتند..؟ این همه عشق دقیقا از کدام منبع انرژی ساطع میشد که دل، پا خسته کند برایِ رسیدن به معشوق...؟ امیر مهدی و دانیال گوشه ای از سالن به بحث در مورد مسائل کاری مشغول بودند و من هر از گاه گوش تیز میکردم که حرف از رفتن به ماموریت نباشد، که اگر باشد ریه تنگ میکنم، محض مردن. تلوزیون مستندی از به سویِ را پخش میکرد.🖤 به طرز عجیبی دلم پرنده شد، بال گشود و میل پریدن کرد. چقدر تا مرگ فاصله داشتم؟ یعنی می تونستم برایِ یکبار هم که شده قدم زدن در آن مسیر را امتحان کنم؟ با افکاری پیچیده و درگیر به اتاقم رفتم... در اینترنت پیاده روی عاشقان حسینی را سرچ کردم. عکسها هوایی ات میکرد............. این همه یک رنگی از کدام جعبه ی مداد رنگی به عاریت گرفته شده بود؟ چند ضربه به در خورد و حسام وارد شد لبخند زد و کنارم نشست: - خانم اینجوری شوهر داری نمیکننا.. منو با اون برادرِ اژدهات تنها گذاشتی اومدی اینجا؟ لب تاپ را به سمتش چرخاندم: - اینا رو ببین.. خیلی خوبه... نمیشه ما هم بریم؟ نگاهش که به عکسها افتاد، مردمک چشمانش سراسر برق شد...
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_نود_و_پنجم ✍ حالا من هم #شیعه بودم اما مریدی که غریبی میکرد و
- دعوت نامه ات که امضا بشه رفتی... ساده لوحانه و عجول گفتم: - خب بیا بگیریم، دوتایی بریم... حسام من خیلی دلم میخواد برم.. تا به حال همچین چیزی ندیده بودم. لبخند زد: - والا ارباب خودش باید بطلبه😊 نطلبه تا خودِ مرزم بری، برت می گردونن... واسه خودمم پیش اومده. با تعجب نگاهش کردم: - واااه… حرفا میزنیاااا.. خب ویزا می گیری، میری دیگه.. بطلبه دیگه چه صیغه ایه با انگشت ضربه ای به بینی ام زد: - صیغه ی طلبیدن،صیغه ی عجیبیه... به این راحتیا نمیشه صرفش کرد... نمونه اش خودم که لب مرز پاسپورتم گم شد و اجازه ندادن که برم کربلا... تا آقا امام حسین زیرِ نامتو امضا نزنه، همه ی دنیا هم جمع شن، نمیتونن بفرستنت حرمش...😞 چیز زیادی از حرفهایش متوجه نمیشدم. او از دعوتی ماورایی حرف میزد که برایِ منه تازه مسلمان ملموس و قابل درک نبود. دستی به محاسنش کشید: - اما ظاهرا آقا طلبیده... از چه حرف میزد؟ با چشمانی پر سوال خیره اش شدم. انگار جملاتش را مزه مزه میکرد تا خوب بیانشان کند. تعللش نگرانم کرد. منظورش را پرسیدم و او دستانم را در مشتش گرفت. کلماتش شمرده شمرده و با آرامش بیان شد: - راستش سارا خانم..‌‌.من باید برم ماموریت... دنیا بر سرم آوار شد. آخرین بار دو روز در سوریه گم شد و من به جایِ مادرش جان به لب شدم. اخم هایم را در هم کشیدم... با انگشت اشاره گره پیشانیم را باز کرد: - اینجوری اصلا خوشگل نمی شینا😊 و نرم و مهربان ادامه داد: - من یه نظامی ام.. و شما تاجِ سرِ یه مردِ نظامی.. چند روز دیگه باید برم عراق.. تأمین امنیت کربلا تو این ایام رو دوش بچه های سپاهه… از سراسرِ دنیا میاد.. پیاده و سواره.. چشم خیلیا به این جمعیت میلیونیه..‌. باید امنیتِ حریم رو حفظ کرد.. نباید خار به پایِ زوار بره. منم امسال طلبیده شدم.. باید برم. عصبی و پر تشویش بودم. عراق؟ امنیت؟ در چند قدمیِ داعشیان؟ ناخودآگاه جواب دادم: - منم میام.. منم با خودت ببر.. 🖤عاشق که دل سپرده باشد با پا میرود وقتی سر سپرده شد، جان بر کف می گیرد🖤 حسام دل داده بود یا سر؟ ⏪ ...
در این مقطع زمانے ڪه همگے استڪبار و گردن‌ڪشان ستمگر ڪمر به همت تضعیف و تسلیم‌ساختن انقلاب و نظام‌اسلامے با تمامے شیوه‌هاے فرهنگے، تبلیغے، جنگ نرم و تسخیر ڪردن فڪر و ذهن جوان ما دارند، همگے ما باید در فتنه‌ها از مسیر حق منحرف نشویم و چشم به چراغ‌بان و روشناے راه این مسیر، مقام عظماے ولایت باشیم. ✍🏼فرازے از وصیتنامه شهید ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
💠شهید امر به معروف 💠 باید امر به معروف و نهی از منکر را میان خودتان اقامه کنید، رواج دهید و نسبت به آن پایبند باشید. اگر نکردید، خدا اشرار و فاسدها و وابسته‌ها را بر شما مسلّط می‌کند. حضرت امام خامنه ای ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌼السّلام عَلیکَ یا بَقیهَ اللهِ فِی الارضِه یا صاحِبَ الزّمان مَهدی زهرا سَلامُ اللهِ عَلیها🌼 ـــــــــــ🕊🌹ــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نفس های تو بند است مرا هر نفسی سایه ات کم نشود از سرمان حضرت یار صبحت بخیر حضرت دلبر ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
ارزش شهدای شما خیلی بالا است چون اینها شهیدان دفاع از حریم اهل‌بیتند؛ خیلی مهم است. امام خامنه ای" مدظله العالی" ــــــــ🕊🌹ـــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
ارزش شهدای شما خیلی بالا است چون اینها شهیدان دفاع از حریم اهل‌بیتند؛ خیلی مهم است. امام خامنه ای
💎شهدای مدافع حرم 1 آبان ماه 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم شادی ارواح طیبه شهدا ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
✍ .ذکری سیاسی که شهید باکری بعد از نماز، یک دورِ تسبیح گفت، چه بود؟ قرار شد با آقا مهدی باکری بریم شناسایی برا پاکسازی منطقه. بعد از خوندن نماز ظهر راه افتادیم بریم سمت هلی کوپترها. توی مسیر دیدم آقا مهدی یک دور تسبیح مرگ بر آمریکا گفت... ایشون می گفت: آقای مشکینی فرمودند که ثوابِ گفتنِ مرگ بر آمریکا کمتر از نماز نیست... 🌷خاطره ای از زندگی آیت الله مشکینی و سردار شهید مهدی باکری 📚منبع: کتاب«به مجنون گفتم زنده بمان» ، کتاب دوم ، صفحه ۸۰ ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
حدود ساعات دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم، خانهمان نورانی شده بود و من به دنبال منبع نور بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانهام شدهاند. همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند روی سرشان دست در گردن یکدیگر به هم لبخند میزنند. مات نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم هست. آن شب به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم. بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا روی زمین نشست. ــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
جملہ ای ماندگار از شهید حججی برای ڪسی ڪه نمیتونہ از دنیا بگذره ... « بعضی وقتا دل ڪندن از چیزای خوب ، باعث میشہ چیزای بهتری بدست بیاری.» خوش به حال شهدایی ڪه رسیدند آخر با شهادت به سرانجامِ اباعبدالله… ــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
💝🍃💝 🍃💝 💝 ✍ باید آماده میشدم... آماده برایِ گذراندنِ روزهایی از جنسِ نبودنِ حسام. او راست میگفت، من همسر یک نظامی بودم و باید یاد میگرفتم، تحملِ دوری اش را... کاش فرشته ی مرگ هم در کنارم می نشست و صبوری می آموخت محضِ نگرفتنِ جانم. آن شب وقتی الله اکبر نمازش را سر داد، رویِ تخت چمپاتمه زدم و تماشایش کردم. جا نمازش را گوشه ی اتاقم پهن کرد و در حالیکه آستین هایِ لباسش را پایین می آورد رویِ سجاده ایستاد. در مدت کوتاهی که می شناختمش، هیچ وقت ندیدم نمازش غیر از اول وقت خوانده شود. صدایش زدم: - حسام.. چرا واسه خوندن نماز انقدر عجله داری؟ به سمتم برگشت. صورتش هنوز نم داشت و موهایِ خیسش، رویِ پیشانی اش ریخته بودند. لبخندی بر لب نشاند: - چایی تا وقتی که داغه میچسبه.. همچین که سرد شد از دهن میوفته.. نمازم تا وقتی داغه به بند بندِ روحت گره میخوره...😊 بعدشم، الله اکبرِ اذون که بلند میشه؛ (عج) اقامه می بنده، اونوقت کسایی که اول وقت میخونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا...❤️ آدم که فقط نباید تو جمع کردنِ پول و ثروت، اقتصادی فکر کنه... اگه واسه داراییِ اون دنیات مقتصد بودی،هنر کردی. با خنده سری تکان دادم. او در تمامِ جزئیات زندگیش، عملیاتی و حساب شده حرکت میکرد. الحق که مرد جنگ بود... ادامه دارد
زمانی که یوسف دانشجو بود، پنجشنبه ها و جمعه ها برای کار به آجرپزی های اطراف شهر ری میرفت. او نذر کرده بود که با دهان روزه کار کند و درآمد آن کار را به افراد نیازمند کمک کند. ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
‌••جمعــہ‌ها،‌در‌ڪوچہ‌پس‌ڪوچـہ‌هاے شہــر‌،بــوے‌نبودنــٺ‌‌میپیچـــد... بوے‌غمــے‌ڪہ‌‌تنہــا‌با‌دیدن‌رویـــت تمــام‌میشـــود...•• اللهم عجل لولیک الفرج ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــ @khamenei_shohada
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود ساعت به وقت حاج قاسم سردار دل ها حاج ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــ @khamenei_shohada
همسر : درخواست اشد مجازات برای عاملان شهادت «محمد_محمدی»/ یک محله داغدار همسرم هستند 💠همسر شهید محمدی ادامه داد: من در خانه بودم که بچه‌ها با شدت به درکوبیدند طوری که داشت در از جا کنده می‎شد، گفتند بابا چاقو خورده. رفتم داخل کوچه و بدن غرق به خون او را دیدم که روی زمین افتاده و فقط می‌گوید آب بدهید. آمبولانس آمد و او را به بیمارستان بردند، اما نتوانستند کاری کنند. 💢خانم وفایی همسر شهید محمدی در رابطه با مجازات عاملان این واقعه گفت: این اراذل و اوباش باید به اشد مجازات محکوم شوند تا جسارتی به مردم نکنند و چنین بلای خانمان‌سوزی را سر مردم نیاورند. البته که ما به شهید خود افتخار می‌کنیم و باعث سرافرازی و سربلندی ماست، ولی این‌ها را نباید به حال خود رها کنند و باید به اشد مجازات برسند. ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ ✍شهیدی که سوخت تا کسی فدا نشود... نیروها تویِ تاریکیِ شب داشتند جلو می‌رفتند ، که متوجهِ انفجارِ مین منور شدند. انفجارِ این مین هم مساوی بود با شلیک منوّر، روشن شدنِ منطقه و لو رفتنِ عملیات. اما یکی از بچه‌ها خودش رو انداخت روی مینِ منوّر. حرارت تمام بدنش رو سوزاند. علاوه بر ذوب شدنِ پلاکِ شهید، حتی استخوان‌های سینه‌اش هم از بین رفته بود. اما اجازه نداد منوّر شلیک بشه و عملیات لو بره. چون می‌دانست که اگر عملیات لو بره ، بچه ها قتلِ عام میشن. برای همین خودش رو فدا کرد ، تا دیگران فدا نشن... 📚منبع: کتاب شهید گمنام، صفحه 155 ایثار ازخودگذشتگی بی_تفاوت_نبودن ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
اول آبان سالروز شهادت شهید مدافع حرم روح الله طالبی اقدم👇👇 در سال ۱۳۹۴ که مصادف با تاسوعای حسینی شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم در جبهه حلب سوریه در منطقه الحمراء ظهر تاسوعای حسینی در هنگام نبرد با دشمنان اهل بیت و در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت بصورت مظلومانه به دست گروهک مزدور داعشی جبهه النصره زبون شهادت رسید👇👇 شهیدی که گلوله خورده بود و زخمی همانند عمه زینب(س)، اسیر شد. همانند امام حسین (ع) سرش را بریدند... همانند حضرت ابوالفضل (ع) دستاش را بریدند همانند علی اکبر حسین (ع) ارباً اربا شد...😭 جانباز شهید روز تاسوعای حسینی شادی ارواح طیبه شهدا صلوات ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
⭕️ وقتی سلفی حقارت رو گرفتن، سلفی شجاعت محسن حججی اومد وقتی یه نفرو بیخودی میخواستن قهرمان کنن قهرمانای خان طومان برگشتن وقتی چالش حقارت اومد چالش غیرتِ مردی اومد که برای ناموس و هم وطنش، مقابل اراذل و اوباش ایستاد! آتئیست ها به اینا میگن شانس،ما میگیم جورچین الهی! ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_نود_و_ششم ✍ باید آماده میشدم... آماده برایِ گذراندنِ روزهایی
💝🍃💝 🍃💝 💝 (ادامه) هوسانه از تخت پایین آمدم و به سمت در رفتم: - دو دقیقه صبر کن.. منم میخوام باهات نماز بخونم.. باید رسم تجارت ازت یاد بگیرم، استاااااد...😁 با لحنی پر خنده، (چشمی) کشدار گفت و من برایِ گرفتنِ وضو از اتاق خارج شدم. جلویِ آینه مقنعه ی سفید و گلدار، سر میکردم و ادکلن میزد و حسام تسبیح به دست به دیوار تکیه داده بود و با لبخندی دلنشین تماشایم میکرد: - خانم.. عجله کن دیگه.. این فرشته ها دیونم کردن.. یکی از اینور شماره میده.. یکی از اونور هی چشمک میزنه..😂 بدو تا آقاتونو ندزدین از حرفهایش به خنده افتادم و درحالیکه چادر سر میکردم گفتم: - والا ما خودمونو کشتیم تا روز عقد نفهمیدیم چشمای آقامون چه رنگیه... خیالم راحته، از آقامون آبی گرم نمیشه...بی بخاره بی بخاااره😁 ریز ریز میخندید: - عجب.. پس بگو،خانم داشتن خودشونو میکشتن و ما بی خبر بودیم... خب میگفتی.. دیگه چی؟🤔
بصیـــــــــرت
💝🍃💝 🍃💝 💝 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_نود_و_ششم(ادامه) هوسانه از تخت پایین آمدم و به سمت در رفتم:
به سمتش برگشتم، دست به کمر زدمو اخمی ساختگی بر صورتم نشاندم: - تا حالا اونِ رویِ خانمتونو دیدین یا یه چشمه اشو نشون تون بدم..؟ صدای خنده اش بلد شد و دست بر گونه اش کشید: - والا هنوز خانممون نشده بودی؛ دو تا چشمه اشو نشونمون دادی دیگه وای به حالِ الان...😂 ولی سارا خانوم خدایی دستتون خیلی سنگینه هااا.. اون روز تو حیاط وقتی زدی زیر گوشم، برق سه فاز از کله ام پرید..😕 اصلا فکرشم نمیکردم، نیم وجب دختر انقدر زور داشته باشه😂😂 سپس با انگشت،اشاره ای به سینه اش کرد این یادگاری تونم که جاش حسابی مونده... بعد از اون ماجرا، هر وقت تو آینه جایِ کنده کاریتونو میبینم، کلی میخندم میگم من هی سالم میرم و هی سالم برمیگردم، دریغ از یه خط... اما ببین نیم مثقال جنسِ لطیف چه بلایی سرم آورده آخه... چنان زَدَتمَ که تا عمر دارم یادم نره😂 چه روزهایِ سختی بود، اما به لطفِ خدا و دوستیِ این مرد، همه اش گذشت. معجونی از خجالت و خنده به صورتم هجوم آوردند. هنوز آن سیلی و برش رویِ سینه اش را به خاطر داشت. به سمت جا نمازم رفتم و کمی عقب تر از سجاده یِ حسام، پهنش کردم: - بلندشو جنابِ امیرمهدی... بلند شو که ظاهرا زیادم سر به زیر نیستی.. پاشو نمازمونو بخونیم تا این فرشته ها بدبختم نکردن... با تبسم مقابلم ایستاد و پیشانی ام را بوسید: - خیالت تخت..😊 از هیچ کدومشون شماره نگرفتم. تا حوری مثه سارا خانم دارم، اونا به چه کارم میان آخه..؟ چقدر ساده بود سارایِ آلمان نشین، که را در روابطِ بدونِ مرز با جنس مخالف میدید. ⏪ ...