eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.2هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
70 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
3.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
... مادر همیشه بیشترین درد را می کشد... تیر و ترکش برای فرزند ... قلب پر درد برای مادر .... . 🕊 @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_چهل_و_ش
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 7⃣4⃣ جلو میروی و تسبیح 📿تــــربتت رااز جیب درمی آوری وروی میزمقابل او میگذاری _ این تسبیح برام خیلی عزیزه..... ولی .... الان دوست دارم بدمش بشما... خبر خوب رو شما بمن دادی..خداخیرتون بده! او هم تسبیح رابرمیدارد و روی چشمهایش میمالد _ خیـــــرروفعلاخدا به توداده جوون! دعاڪن! خوشحال عقب عقب میآیی _ این چه حرفیه مامحتاجیم چادرم رامیگیری وادامه میدهی _ حاجی امری نیس؟ بلندمیشودودست راستش رابالامی آورد _ نَ پسر!برو یاعلـــــی✋ لبخندعمیقت رادوست دارم... چادرم رامیڪشی وبه حیاط میرویم.همان لحظه مینشینی وپیشانی ات راروی زمین میگذاری. چقدرحالت بوی خـــــدا میدهد... ماشین خیابان را دور میزند و به سمت راه آهن🚞 حرڪت میڪند.چادرم را روی صورتم میڪشم وپشت سرم رانگاه میڪنم وازشیشه عقب به گنبد خیره میشوم... چقدرزود گذشت!حقاڪ بهشــــت جای عجیبی نیست!همینجاست... میدانی اقـــــا؟دلم برایت تنگ میشود... خیلی زود!...نمیدانم چرابه دلم افتاده باربعدی تنهامی‌آیم...تنها! ڪاش میشدنرفت...هنوزنرفته دلم برایت میتپد رضـــــا ع بغض چنگ به گلویم میندازد... ... اشڪ ازڪنار چشمم روی چادرم میچڪد...😢 نگاهت میڪنم پیشانی ات رابه شیشه چسبانده‌ای وبه خیابان نگاه میڪنی. میدانم هم خوشحالی هم ناراحت... خوشحال بخاطر جـــواز رفتنت... ناراحت بخاطر دوچیز.. اینڪ مثل من هنوز نرفته دلت برای مشـــهدپرمیزند. ودوم اینڪه نمیدانی چطوربه خانواده بگویی ڪ میخواهی بروی...میترسی نڪند پدرت زیر قول و قرارش بزند. دستم را روی دستـــــت میگذارم و فشار میدهم.میخواهم دلگـــــرمی ات باشم... _ علی؟.. _ جـــــان؟...😍 _ بسپار بخدا لبخند میزنی و دستــــم را میگیری. *زمان حرڪت غروب بود وما دقیقا لحظه حرڪت قطار رسیدیم.تو باعجله ساڪ را دنبال خود میڪشیدی و من هم پشت سرت تقریبا میدویدم.. بلیط هارا نشان میدهی ومیخندی _ بدو ریحانه جا میمونیما😉 تارسیدن به قطاروسوارشدن مدام مرامیترساندی ڪ الان جامیمونیم... واگن اتوبوسی بودومن مثل بچه ها گفتم حتمن بایدڪنار پنجره بشینم. توهم ڪنارآمدی ومن روی صندلی ولو شدم. ♻️ ... 💘