#برگی_از_خاطرات_شهدا
سال91 با حاجی رفتیم سوریه، در حال زیارت در مسجد اموی بودیم که متوجه خانمی افغانستانی شدیم که هر جا در مسجد می رفتیم پشت سر ما می آمد، دو دختر کوچک هم همراهش بودند، وقتی به مقام راس الحسین علیه السلام رسیدیم، نزدیکتر آمد و به من گفت:
خانم، وقتی در خیابانها قدم می زنید، آهسته صحبت کنید، چون تکفیریها برای سر زنان ایرانی جایزه گذاشتهاند...
من خیلی نگران شدم، به حاجی گفتم: باید برای ما چادر عربی و پوشیه بخرید تا ما شناسایی نشویم، حاجی خندید و گفت:
شما از ایران آمدهاید اینجا تا این مردم مظلوم قوتقلب بگیرند و به نتیجه نهایی مقاومت، امید پیدا کنند...
راست می گفت؛ مردم سوریه از دیدن ما خیلی تعجب میکردند و با شعف خاصی میگفتند: اهلا و سهلا...
شهید #اسماعیل_حیدری🥀
https://eitaa.com/Bayynat
#برگی_از_خاطرات_شهدا
▫️آقا ابوالفضل نماز هاش رو #همیشه اول وقت میخوند؛ هر وقت که مسافرت میرفتیم، هرجا موقع #نماز بود، ماشین رو کنار میزد، نمازش رو میخوند، همیشه تاکید بر #نماز_اول_وقت داشت.
▫️اصلا اهل غیبت نبود، اگه در جمعی بود که #غیبت پیش میومد، بحث رو عوض می کرد.
از مهربونی هر چی بگم، کم گفتم! فقط بگم که #بی_توقع کمک میکرد و کمکش رو هیچ جا فاش نمیکرد!
▫️هیچ وقت در مورد موضوعی قطعی صحبت نمی کرد و در جواب سوالات دیگران در مورد موضوعی جواب #ان_شاءالله و اگر خدا بخواد میداد،
این اواخر بر #نماز_شب مداومت داشت، خودم دیدم در قنوت نمازش، دعا را با گریه میگفت.
▫️تا ازش #سوال نمی شد، حرفی نمیزد،
در مورد کارش میگفت: هر چی کمتر بدونی، برات بهتره؛ خدایی #هیچ_وقت از کارش سوء استفاده نکرد.
چند روز قبل از ماموریتش براش کلیپی از #شهدای_مدافع_حرم گذاشتم،
دیدم #حال_عجیبی شد، اشک تو چشماش جمع شد و از اتاق خواب رفت تو هال و شروع کرد گریه کردن...
تا حالا این حالش رو ندیده بودم! مطمئنم از #شهدا، شهادتش روهمون روز گرفت🥀
راوی: #همسر_شهید
ولادت: ۱۳۶۴/۱۲/۲
شهادت: ۱۳۹۵/۱/۱۸
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
https://eitaa.com/Bayynat