eitaa logo
بیّنات
1.4هزار دنبال‌کننده
63.6هزار عکس
49هزار ویدیو
437 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
گریه شهید 🥀 متنی که می‌خوانید، خاطره‌ای بسیار زیبا و خواندنی از سپهبد شهید است که چندی قبل امیر‌ناصر آراسته، همرزم و معاون ایشان آن را نقل کرده است. 🔹سال 1364 جناب صیاد به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش در معیت رییس جمهور وقت، عازم لبنان شدند. من هم در خدمت ایشان بودم. رفتیم سوریه، الجزایر و لیبی، مذاکرات انجام شدند. بعد از آخرین جلسه، جناب صیاد از رییس جمهور پرسیدند: آقا من در مذاکرات فردا و پس فردا مسئولیت و کار خاصی دارم؟ ایشان فرمودند خیر. ایشان بلافاصله برنامه‌ریزی کرد که به ملاقات ژنرال مصطفی طلاس برود... به ژنرال طلاس گفت که می خواهد به جنوب لبنان برود. آقای طلاس گفت: نه آن‌جا امن نیست. اسرائیل مرتب به آن‌جا حمله می‌کند و دیوار صوتی را می‌شکند... بالاخره ژنرال طلاس راضی شد و گفت نمی‌گذارم شما به جنوب لبنان بروید، ولی با توجه به اصرار شما می‌گویم بروید به بلعبک یک اردو گاه آموزشی در آن‌جا هست، سپاه پاسداران شما در آن‌جا حضور دارند و در حال آموزش رزمندگان مسلمان هستند، بروید از آن‌جا بازدید کنید. یک تیپ ورزیده به عنوان تامین مسیر و یک گروهان هم برای حفاظت ما انتخاب شدند. یک سرلشکر سوری هم قرار بود همراه ما و راهنمای مسیر باشد. وقتی می‌خواستیم حرکت کنیم سرلشکر سوری را خواست وگفت: طوری برنامه ریزی کنید که وقت نماز به منزل یک شهید و یا مسجد برسیم و نماز اول وقت بخوانیم. خلاصه راه افتادیم و با هدایت سرلشکر سوری، برای نماز صبح رسیدیم به منزل پیرمردی از شیعیان اطراف بعلبک. پنج نفر از اعضای خانواده این پیرمرد شهید شده بودند. ایشان استقبال گرمی از ما کردند و بعد از نماز سفره صبحانه‌ای از نان، کره و پنیر محلی مهیا نمودند. هنگام صرف صبحانه، من دیدم توجه این پیرمرد یکسره به است. من در کنار نشسته بودم و با نگاه‌های پیر مرد، خوردن صبحانه برای من هم مشکل شده بود. چشم از او برنمی‌داشت. بعد از صبحانه به پیرمرد گفت: چه شده پدر؟ سوالی دارید؟ کاری دارید؟ مشکلی هست؟ ایشان گفت: نه! صیاد گفت: آخر خیلی حواستان به من است. پیرمرد لبنانی گفت: فکر می‌کنم دارم خواب می‌بینم، چون به شما که نگاه می‌کنم، امام را می‌بینم! پیش خود می‌گویم این امام نیست، این سرهنگ صیاد شیرازی است. باز پلک می‌زنم و به شما نگاه می‌کنم، دوباره تصویر امام را می‌بینم. من به جای ، را دارم می‌بینم. حرفی برای گفتن نداشتیم. وقت خداحافظی پیرمرد دستش را کشید روی پوتین صیاد شیرازی و با خاک آن صورتش را مسح کرد و بعد کف دست خودش را بوسید. جناب به شدت منقلب شد و با لحنی لرزان گفت: چرا این کار را با من می‌کنید؟ و دست پیرمرد را گرفت و با اصرار آن را بوسید. بعد هم ادامه داد: شما خودت پدر پنج شهید هستی. چرا این کار را با من کردی؟ پیرمرد گفت: من نه می‌توانم و نه لایق هستم که بیایم و دست و پای را ببوسم. می‌خواهم وقتی رفتید ایران، به بگویید گرچه لایق نبودم و نتوانستم بیایم دستبوس شما، ولی پای سربازتان را بوسیدم. جناب هم بار دیگر دست ایشان را بوسید و حرکت کردیم. سفر سختی بود، خصوصا این که جناب هنوز جراحت‌هایش کاملا بهبود نیافته بود و حسابی اذیت می شد. در محل استقرارمان، من و ایشان در یک سوئیت اسکان داشتیم. پاسی از شب گذشته وضو گرفتیم و دو رکعت نماز خواندیم و من اجازه گرفتم و سر گذاشتم برای خواب. اما ایشان ایستاد برای نماز خواندن. بعد از یک ساعتی که بیدار شدم، دیدم هنوز مشغول نماز است. ساعت حدود یک بعد از نیمه شب بود. دوباره یک چرتی زدم و بیدار شدم. دیدم عبادتش ادامه دارد. مطمئن بودم نماز شب نمی‌خواند، چون جناب همیشه یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار می‌شد برای نماز شب و هنوز تا آن ساعت خیلی مانده بود. حدس زدم که موضوعی هست و کنجکاو شدم. بلند شدم و تا خواستم بپرسم چرا استراحت نکردی؟ به سجده رفت. متوجه شدم که به شدت هم گریه می‌کند. گریه‌اش که تمام شد، سریع رفتم روبه‌رویش، پشت به قبله نشستم و گفتم: جناب سرهنگ! شما هنوز نماز شب را شروع نکردی. باید برای من بگویی چرا این‌قدر سجده طولانی داشتی و این قدر گریه می‌کردی؟ ایشان با حجب خاص خودش گفت: آقا برو بگیر استراحت کن یا برو نماز بخوان. دست از سر ما بردار. اما من به دلم افتاده بود که باید حکمت این حال جناب را متوجه بشوم. آن قدر اصرار کردم تا دوباره اشک بر صورتش روان شد و با همان وضع گفت: آقای آراسته! دیدی آن پدر شهید لبنانی با من چه کرد؟ من تا حالا فکر می‌کردم که فقط در مملکت خودم، مدیون مردم خودم و انقلاب اسلامی هستم. امروز فهمیدم که من نه تنها مدیون مردم خودم هستم، بلکه هرجایی در این دنیا مظلوم و شیعه و مسلمانی هست، مدیونش هستم. هرجا کسی علیه ظلم می‌جنگد، من به آن مظلوم مدیونم... ادامه👇👇
ادامه👇👇👇 و باید در آن‌جا حضور داشته باشم. هر مظلومی که دارد می‌جنگد من به او مدیونم. گریه من استغفار به درگاه حضرت حق بود. گریه‌ام از این است که من در کشور خودم طوری که مقبول ذات خداوند باشد، قادر به انجام تکالیفم نیستم. چگونه می‌توانم در جاهای دیگر انجام وظیفه کنم. من که توان و امکانش را ندارم، هرجایی که جنگی هست حضور پیدا کنم و هرجا که مظلومی هست دینم را به او ادا کنم. چاره‌ای غیر از استغفار به درگاه خدا ندارم. کار من امشب استغفار بود که خدایا مرا ببخش. من از انجام وظیفه‌ام در جمهوری اسلامی عاجزم، چگونه می‌توانم در جاهای دیگر دینم را ادا کنم؟ "این گفت‌و‌گویی بود که بین من و رد و بدل شد که فقط خدا گواه آن است." https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ فیلم دیده نشده از مصاحبه شهید درباره شهید 🔹فروردین ۱۳۷۸ ترور شهید خیلی‌ها را غافلگیر کرد. سال‌ها بود از ترورهای این‌چنینی خبری نبود، تا این‌که شهریور ۱۳۷۷ شهید دادستان انقلاب معروف سال‌های دهه شصت و حالا علی ، ارتشیِ محبوبی که جانشین ستادکل نیروهای مسلح بود، توسط منافقین ترور شدند. شهید در مبارزه با منافقین شهره بود و شهید هم در سرکوب منافقین در مرصاد خوش درخشیده بود. 🔹 چهل و دو سه سال در دوران دفاع مقدس فرمانده لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و از سال ۷۶ فرماندهی نیروی قدس سپاه را بر عهده داشت، در حاشیه مراسم تشییع شهید مصاحبه‌ای کوتاه کرد و گفت: ، سلمان ارتش بود... https://eitaa.com/Bayynat