eitaa logo
بیّنات
1.5هزار دنبال‌کننده
73هزار عکس
56.8هزار ویدیو
469 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار مطالب، "با لینک یا بدون لینک" با ذکر صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ| سردار رو سفید 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «لشکر هشت نجف که آقایان اسم آوردند، یکی از لشکرهای قَدَر در میدانهای دفاع هشت‌‌ساله بود و خود مرحوم #شهید_کاظمی (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) واقعا یکی از آن فرماندهان برجسته بود. بنده در همان دوران جنگ رفتم خوزستان به مرکز لشکر نجف، [از] آنجا بازدید کردم؛ چیزهایی در آنجا دیدم که در کمتر لشکری آدم میتوانست آنها را مشاهده کند: آمادگی‌‌ها از یک‌سو، روحیه‌‌ی خیلی بالا از یک‌سو و نظم و ترتیب؛ نظم و ترتیبی که من در آن لشکر دیدم، در کمتر جایی انسان آن را مشاهده میکرد.» ۱۳۹۲/۰۴/۱۰ به مناسبت نوزدهم دی‌ماه سالروز شهادت سردار شهید حاج احمد کاظمی https://eitaa.com/Bayynat
خاطراتی از شهید راوی : عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانه‌مان. گوشه اتاق پذیرایی گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد! گفت: "دایی جون شما دایی زنم هستید. اما مثل دایی خودم می مونید. یه پیشنهاد. اگه این مجسمه را بردارید و به جاش یه چیز دیگه بزارید، خیلی بهتره." گفتم:" مثلاً چی؟" گفت:"مثلاً عکس شهید کاظمی. " با گوشه لبم لبخندی زدم که یعنی ولمان کن بابا، عکس شهید دیگر چه صیغه ای بود. نگاهم کرد و گفت: "دایی جون وقتی روبروی آدم باشه، آدم حس میکنه گناه کردن براش سخته. انگار که شهید لحظه به لحظه داره می‌بیند مون." حال و حوصله این تریپ حرف ها را نداشتم. خواستم یک جوری او را از سر خودم وا کنم گفتم: "ما که عکس این بنده خدا این را نداریم." گفت: "خودم برات میارم. " نخیر ول کن ماجرا نبود. یکی دو روز بعد یه قاب عکس از شهید کاظمی برایم آورد. با بی میلی و از روی رودربایستی ازش گرفتم، گذاشتمش گوشه اتاق... الان که نیست، آن قاب عکس برایم خیلی عزیز است، خیلی. محسن است و هم حس می کنم حاج احمد با آن لبخند زیبا و نگاه مهربانش دارد لحظه به لحظه زندگی ام را می بیند، حق با محسن بود، انگار کردن واقعا سخت است! ••••••••••••• یک بار با هم رفتیم اصفهان درس . آن جلسه خیلی بهش چسبید. از آن به بعد دیگر نمک گیر جلسات حاج آقا شد. جمعه ها که می رفتیم سر حاج احمد، جوری تنظیم می کرد که به درس اخلاق آیت الله ناصری هم برسیم. توی جلسات دفترچه اش را در می‌آورد و حرف ها و نکته های حاج آقا را می‌نوشت. از همان موقع بود که بیشتر شد، دیگر حسابی رفت توی نخ . یادم هست آن سال ماه شعبان، همه هایش را گرفت. •••••••••••••• چند وقتی توی مغازه پیشم کار می‌کرد. موقع مغرب که می شد، سریع جیم فنگ می شد و می رفت. می گفتم: "محسن وایسا نرو. الان تو اوج کار و تو اوج مشتری." محل نمی‌گذاشت می گفت: "اگه میخوای از حقوقم کم کن، من رفتم." می رفت، من می ماندم و مشتری ها و… https://eitaa.com/Bayynat
11.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 فیلمی دیده نشده و فوق‌العاده باصفا از و به همراه صدای ناب 🌷 https://eitaa.com/Bayynat