🚨هر مسئول، یک چهارراه
♦️این داستان کاملاً واقعی است
🔻 امروز نزدیک ظهر با ماشینم سر یک چهارراه ایستادم تا نشانی یک بانک را سوال کنم. یک دفعه با صحنهای مواجه شدم که شوکه شدم. دیدم حدود ۱۰ الی ۱۵ نفر کارگری که منتظر کار هستند ریختند دور ماشینم. از اینکه نزدیک ظهر است و کاری پیدا نکردهاند دردناک بود. یک آن به خود آمدم و با خود گفتم کاش اینجا نایستاده بودم، چون بیجهت دلشان را خوش کردم. صحنه دردناکتر این بود که من مدام سوال میکردم آقا نشانی بانک تجارت کجاست، اما آنها پشتسر هم میگفتند: آقا اگه میشه ۱۰ تومان به ما بده، دشت امروزمون باشه.
🔻 توی عمرم اینجوری خجلزده و شرمسار نشده بودم که ببینم یک مشت، مَرد جوان و میانسال با دستهای پینه زده و کاری، دورم حلقه بزنند و التماس کنند برای ۱۰ هزار تومان. بغض گلمو گرفت. کمی رفتم جلوتر طاقت دیدن چنین صحنهای را نداشتم. یکیشون دنبالم میدوید، خب دلم به حالش سوخت، خیلی حالم بد شد، ایستادم گفتم: شماره منو یادداشت کن و شماره کارتت رو برام پیامک کن تا مقداری بریزم به حسابت. راه افتادم.
۵۰۰ متر جلوتر ایستادم تا برم داخل بانک. همین که پیاده شدم دیدم باز چند تا موتوری اومدن کنار ماشینم. مدام میگفتن آقا تو رو خدا برای ما هم واریز کن...
از خجالت داشتم میمُردم، مردم بدجوری نگاه میکردند، اوضاع اسفناکی بود، سریع شمارهمو دادم به یکیشون و گفتم همهتون برام شماره کارتتون رو پیامک کنید. داخل بانک شدم. مدام برام پیامکهایی میومد که دل آدم رو آتش میزد:
آقا تو رو خدا کمکم کن من مستاجرم، چند ماهه اجارهام عقب افتاده، شرمنده زن و بچهام هستم، گرفتارم و ..
🔻نشستم روی صندلی بانک و دل سیری گریه کردم.😔
♦️ کاش مسئولین ما به جای اینکه از پشت شیشه دودی ماشینشان، از مردم نظرسنجی کنند، فقط یکبار سر یک #چهارراه، نیش ترمزی بزنند و تصنّعی هم که شده، یک نشانی را سئوال کنند، شاید مسیرشان عوض شود.
#دولت_غربگرا
#مسئولین_اشرافی
✍ ابرقویی
https://eitaa.com/Bayynat