#خاطرات_تفحص
#زیارت_عاشورا
ما به منطقه طلائیه رفتیم. مدتی بود که هر چه تلاش می کردیم بی فایده بود! #شهدا خودشان را نشان نمی دادند.
شب در مقر، سوره واقعه را خواندیم و خوابیدیم. صبح روز بعد در مکانی که محل نگهداری #شهدا بود، نماز را خواندیم. سپس در حضور #شهدا یکی از برادران با حال عجیبی خواندن #زیارت_عاشورا را شروع کرد.
وقتی به سلام پایانی رسید، با حال خاصی گفت: "السلام علیک یا اباعبدالله و علی ارواح التی..." که یکباره پیکر یک #شهید به زمین افتاد! حال همه بچه ها تغییر کرده بود.
بعد از اتمام برنامه با توکل بر خدا و با روحیه ای عالی مشغول کار شدیم. باورش سخت است. اما اولین بیل که به زمین خورد، یکی از بچه ها فریاد زد:
#الله_اکبر ... #شهید... #شهید...
به اتفاق بچه ها با دست خاکها را کنار زدیم. شور و حال عجیبی بین بچه ها بود. همه می گفتند: #زیارت_عاشورا کار خودش را کرد!
پیکر #شهید کاملا از خاک خارج شد. اما هر چه گشتیم از #پلاک او خبری نبود! او یک #شهید_گمنام بود.
ما پس از پایان #زیارت_عاشورا همگی #شهدا را به حق سید و سالار #شهیدان قسم داده بودیم.
حالا به همراه پیکر این #شهید_گمنام، به جز سربند زیبای #یا_حسین، کتابچه ای بود که تعجب ما را بیشتر کرد.
روی آن کتابچه نوشته شده بود:
#زیارت_عاشورا
📚 شهید گمنام، صفحه ۱۵۸ - ۱۵۹.
https://eitaa.com/Bayynat