🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_دویست_و_پنجاه_و_سوم
خیلی ممنون...اما ما خودمون میتونیم بریم!
_ایرادی نداره...ولی من راهنماییتون میکنم، بفرمایید از این طرف!
انگار من اینجا وجود خارجه نداشتم؛ نه میفهمیدم چی میگن و نه متوجه اشاره سرباز به راهروی طویل باریکی که سمت راست قرار داشت شدم!
به آن سمت که هدایتمان کرد؛ وکیل از کارش متعجب شد، با چشمان گرد شده خطاب به سرباز دوباره به فارسی گفت: مگه دفتر جناب بازپرس از این سمت نیست؟
با چشم اشاره ای به اتاقی که کنار سالن بود، زد.
سرباز با خونسردی جمله ای را گفت که بازهم متوجه نشدم: چرا هست...
وکيل که از چهره اش بی طاقتی می بارید وسط جمله اش پرید و چیزی را به فارسی تند و پشت سرهم گفت: پس چرا اون سمت رو به ما نشون میدید، وقتی دفتر بازپرس این سمت قرار داره!؟
_ درسته؛ اما جناب بازپرس داخل دفترشون نیستند!
+نیستند؟
_خیر...اگر همراه من تشریف بیارید شما رو پیش بازپرس ميبرم!
دیگر صبرم لبریز شد، بازوی وکیل رو گرفتم و گفتم:What happened?...What does he say؟
(چیشده؟...چی میگه؟)
وکیل که یکم به قضیه مشکوک شده بود؛ اما با آرامش و لحنی قانع کننده گفت:Don't worry... this man will take us to the investigato
(نگران نباش...این مرد ما رو پیش بازپرس میبره!)
من که هر ثانیه برام غنیمت بود، تیز و با عجله گفتم:Well...then why are you waiting?...let's go!
(خب...پس چرا معطلی؟...بریم!)
با دلواپسی که نمیتوانست پنهانش کند؛ ناخودآگاه گفت:but
(ولی....)
_but what
(ولی چی؟)
+Nothing, let's go!
+(هیچی بریم!)
چشمانم را ریز کردم و خیره شدم به صورتش، با شک پرسیدم:Is there a problem?
(مشکلی پیش اومده؟)
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM