🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_دویست_و_چهل_و_پنجم
اولین گامی که باید برمیداشتم درخواست ملاقات با ایلین بود!
دیدن ایلین اون هم بعد از چند سال، عین یک رویا بود.
رویایی که بزودی قرار بود به حقیقت بپیونده.
یک وکیل ایرانی گرفتم تا هم مترجمی باشه بین من و اونا و هم اینکه کار های اداری اینجا رو انجام بده.
هرچند که اصلا بهش اعتماد نداشتم هرچی نباشه اون یک ایرانی بود، لنگه ی بقیه...!
اما مجبور بودم بهش اعتماد کنم.
وکيل که درخواست ملاقات داد، تا رسیدن جواب و حکمِ دیدار رسما داشتم بال بال میزدم برای یک لحظه دیدن صورت ماه خواهرم.
اما وقتی وکيل زنگ زد و گفت اجازه و حق ملاقات با ایلین ممنوع شده بادم عین یک بادکنک خالی شد!
دیدن ایلین خودش انگیزه بود ولی....اما نه، نباید اون موقع انگیزه ام رو از دست میدادم.
بزودی حکم آزادی خواهرم رو میگرفتم و یک دل سیر نگاهش میکردم.
سعی میکردم خودم رو نبازم و پر قدرت ادامه بدم.
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM