🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت
#پارت_سی_و_دوم
ولی حالا حسابی باهم دیگر آشنا شدیم!
هلیا که دختری زیر نقش بود گفت:
_ اون رفیفت که همیشه باهم هستید، چرا امروز نیومده؟
با لبخند گفتم:
_امروز باید مادرش رو میبرد آزمایش، واسه ی چکاپ
دخترها آهانی گفتن،بعد یک سکوت طولانی، مرضیه که دختری با انرژی بود
گفت:
_ رفقا قضیه ی لیلا رو متوجه شدید چیشد؟
دختر ها گفتند:
_نه، راستی چی شد؟ قبول کرد؟
مرضیه با آب و تاب شروع کرد به گفتنِ قضیه لیلا، برای من هم کامل توضیح دادند تا متوجه قضیه بشم!
مرضیه:
_آره رفقا، استاد کامرانی به لیلا پیشنهاد کار داده بود!
یکی از دخترای منحرف وسط حرفش پرید و کشدار گفت:
_ چه کاری؟
دوستانش با دست خاک بر سری نشانش دادند و روبه مرضیه گفتند:
_خب چی گفته بود؟
مرضیه:
_میدونید که لیلا دختر جذابیه!
دختر ها با سر حرفش را تایید کردند.
ادامه داد:
_ آره دیگه بهش گفته تو با این جذابیتت می تونی درآمد داشته باشی!
یک نفر گفت:
_ اِوا چطوری؟
_ خب اسکل لابد منظورش اینه طرف بیاد مدل بشه دیگه!
مرضیه :
_ آره دقیقا، گفته بود که کمکت میکنم تا بتونی از این خراب شده بری !
اَخم کردم و گفتم :
_ نمیفهمم اینجا چه مشکلی داره!
نازنین گفت:
_ اینجا آزادی نیست، یک زن نمیتونه خیلی اینجا پیشرفت کنه نمیشه که نه، یعنی غیر قابل ممکنه!
آرزو که لحنی لاتی داشت در جوابش گفت: _ببخشید اینجا آزادی نیست؟
عذرمیخوام نازنین خانم میتونم بپرسم آزادی از نظر شما یعنی چی ؟
اگه آزادی به لخت گشتن و انجام دادن هرگونه فساد و گناه هست پس چه بهتر که آزادی نیست.
آزادی نیست اینا هر غلطی دوست دارن انجام میدن، وای به زمانی که آزادی باشه !
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM