🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت
#پارت_سی_و_پنجم
ساره گفت:
_کامرانی به من هم پیشنهاد داده!
همگی با تعجب و بهت گفتیم:
_ چی؟
مرضیه که کنار او نشسته بود دستش را به شونه او گذاشت و گفت:
_ یعنی همون چیز هایی که به لیلا گفته به توهم گفته؟
همانطور که نگاهش به زمین دوخته شده بود سری تکان داد.
آرزو:
_ دیدید گفتم این کامرانی یک ریگی به کفش داره! بفرما نازنین خانم تحویل بگیر!
ساره:
_ولی من درخواستش رو قبول کردم!
همگی با صدای بلند گفتیم :
_تو چیکار کردی؟
اشک توی چشمانش را پس زد و گفت:
_چیه؟ خسته شدم می فهمید! خستم از این وضعیت، اصلا تو بگو آرزو تو بگو کیه که از شهرت و پول بدش بیاد هوم؟
آرزو با لحنی منطقی گفت:
_میدونم وضعیت اقتصادی خیلی بد هست ولی ساره جان بی پولی خیلی بهتر از نا امنی هست میفهمی؟
ساره:
_ اصلا کی گفته این چرت و پرت ها راسته؟ کامرانی بیچاره فقط قصد کمک به مارو داره همین ،اون وقت ما اینطوری درموردش صحبت میکینم!
خیلی بی مقدمه و ناگهان رو به من گفت: _اصلا نفس تو بهم بگو، تو باور میکنی این چرت وپرت ها رو؟
بعد کمی مکث لب زدم:
_ آره ولی خب احتمال پیش اومدن این اتفاق خیلی کم هست، بنظرم از بین بیست نفر مال دو نفر پیش میاد نه همه، که اونم با دانایی و گمراه نشدن بر طرف میشه!
( ولی افسوس که نمیدونستم شاید یکی از اون دونفر خودم باشم)
آرزو گفت:
_ساره بهش بگو که نظرت منفی هست، نباید قبول کنی دختر!
ساره:
_ برو بابا، تو چشم دیدن موقعیت منو نداری!
نازنین که تا این لحظه معتقد بود آرزو در رابطه با کامرانی چرند میگوید با غمگینی گفت:
_ساره، آرزو راست میگه ولی خب بازم هرطور خودت صلاح میدونی!
مرضیه زیر لب زمزمه وار گفت:
_ مثل اینکه این پیشنهاد رو فقط هم به خوشگلا میدن!
ناگهان همگی سر هایشان را به سمت من برگرداندند! و باهم گفتن:
_ نفس به توهم؟
باچشمای گشاد گفتم :
_ نه.... نه به من پیشنهاد نداده!
بچه ها نفس راحتی کشیدند.
بعداز یک سکوت طولانی که همگی غرق فکر بودیم، ناگهان
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM