eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
451 دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
18.6هزار ویدیو
149 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam مدیر اصلی @Asmahasani12
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻«پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: وَالدّوابُّ وَالطّیرُ وَ كلُّ شَیءٍ... فَیَبلُغُ مِن عَدلِ اللهِ یؤمَئِذٍ أَنْ یأخُذَ لِلجَمّاءِ مِنَ القَرناءِ. 🔹روز خداوند همة آفریده‌ها را محشور می‌کند: چهارپایان، جنبندگان، پرندگان و همه‌چیز... عدالت خدا در آن روز آن‌چنان است که داد حیوان بی‌شاخ را از حیوان شاخدار که آن را شاخ زده می‌گیرد. (بحار، ج ٧، ص ٢٥٦) ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
🔻امام زين العابدين عليه السلام ـ در موعظه هاى خود ـ فرمود :  اِعلَمْ يَا بنَ آدَمَ أنَّ مِن وَراءِ هذا أعظَمَ و أفظَعَ و أوجَعَ لِلقُلوبِ يَومَ القِيامَةِ ، ذلكَ يَومٌ مَجموعٌ لَهُ النّاسُ و ذلكَ يَومٌ مَشهودٌ ، يَجمَعُ اللّه ُ فيهِ الأوَّلينَ و الآخِرينَ . 🔹بدان اى پسر آدم كه در پس امروز روزى بزرگتر و ترسناكتر و درد آورتر براى دلهاست و آن روز است . در آن روز مردم گرد آورده مى شوند و در آن روز همگان حاضر گرديده مى شوند . در آن روز خداوند اولين و آخرين خلايق را جمع مى كند . ( الكافي : ۸/۷۳/۲۹ )  ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
🔻«امام زین‌العابدین(علیه‌السلام)»: وَ ذلِكَ یَومٌ لاتُقالُ فیهِ عَثْرَةٌ ولاتُؤخَذُ مِن اَحَدٍ فِدیَةٌ وَ لاتُقْبلُ مِن أَحَدٍ مَعذِرَةٌ ولالِأَحَدٍ فیه مُستَقبَلُ تَوبةٍ. 🔹روزی است که دیگر هیچ‌گونه لغزشی قابل گذشت نیست، از هیچ‌کس تاوان و فدیه و عذرخواهی پذیرفته نمی‌شود و احدی دیگر امیدی به (قبول) توبه‌اش نخواهد داشت. (بحار، ج ٧، ص ٦١) ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
(چه کسی در قیامت حسرت نمی خورد؟ ) اللهم صلی علی محمد و آل محمد از علیه السلام پرسیدند: روز حسرت، کدام روز است که خدا می فرماید: ((بترسان ایشان را از روز حسرت)) سوره مریم آیه39 حضرت جواب دادند: آن روز است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند. پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟ حضرت فرمودند: آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا " صلوات " فرستاده باشد. منبع:وسائل الشیعه/ج7/ص 19 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
‌ 🔴 فردای مردم دوست دارند به دنیا برگردند و یک "لا اله الا الله" بگویند و بمیرند... ✍ آیت الله کوهستانی (ره) ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
از لحظات هولناک روز قیامت که ترس به بدن انسان سالم العقیده میاره: در حدیث صحیح مسلم اومده که در قیامت به شخصی که در دنیا ظاهراً از اهل علم بوده گفته میشه: «تو علم آموختی تا بگویند فلانی عالم است، و قرآن خواندی تا تو را قاری بنامند! سپس دستور داده می‌شود که به دوزخ انداخته شود.» [مسلم: 1905] این شخص در دنیا اگرچه ظاهراً عالم بوده، ولی حقیقتاً در زمره جاهلین هست أعوذ بالله أن أكون من الجاهلين ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
🌋در قیامت بارها میان اهل بهشت و جهنم گفت و گو رخ می دهد🗣 📖قرآن ترسیمی از آن گفت و گوها را بیان فرموده است✔️ یکی از آن صحنه ها که در سوره مدثر آمده این است که...⤵️ ⁉️اهل بهشت از مجرمان می پرسند چه عاملی شما را به روانه کرد🤔 👥️️ آنها می گویند :۴ عامل...👇🏻 1️⃣ « لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلّینَ » ٬ پای بند به نبودیم😭 2️⃣ « لَمْ نَکُ نُطْعِمُ المِسْکینَ » به اعتنا نمی کردیم😣 3️⃣ « کُنّا نَخوُضُ مَعَ الْخائِضینَ » ٬ ما در جامعه هضم شدیم😱 4️⃣ « کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدّین » ٬ را هم نمی پذیرفتیم🙅🏻‍♂️ 📚 قصص الصلاة - ص ۱۸۹. #ܝߺ‌ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج در محضر خـدا گناه ممــنوع📗🖇 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
🛑 ⃟🔥▬▬▭••●━━── 💥 از 💥 🌿خدایا اشتباه شده کارهای خوبی داشتم که نیست گناهانی نداشتم که هست! ❣ندا خواهد آمد:حسناتت رفت در پرونده کسیکه غیبتش را کردی وگناهانی نداشتی که بخاطر غیبتت به پرونده ات اضافه شد 💥👈خیلی بایدمراقب بودحسابرسی دقیق ترین حسابرسی هاست ‌‌‎‎ 🛑 ⃟🔥▬▬▭••●━━── ╭─🌱✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@khoodayaaa
🌺🍃تنها کسی که در قیامت نخواهد خورد! 💕🍃امام علیه السلام پرسیدند: ،کدام روز است که خدا می فرماید: "بترسان ایشان را از روزحسرت"حضرت جواب دادند: آن روز است که حتی نیکوکاران هم می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند. پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟ 🌺🍃حضرت فرمودند: آری،کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا فرستاده باشد. 📚وسائل الشیعه ج۷،ص۱۹۸ #ܝߺ‌ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج در محضر خُــــدا گناه ممــنوع📗🖇 برای ترک گناه، هیچ وقت 💥💪 🍂@khoodayaaa
💦شفاعت دو دست عباس علیه السلام 💔 وقتی روز قیامت بر پا می شود، پیامبر(صلوات الله علیه و آله) به امیرالمومنین علی (علیه السلام) می فرمایند که به زهرا (سلام الله علیها) بگو، برای شفاعت و نجات امت چه داری؟ 🌤 مولا، پیام حضرت رسول را به خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می رسانند و ایشان در پاسخ عرضه می‌دارند: ‌ 🔻 یا علی! دو دست بریده پسرم عباس علیه السلام برای ما در مورد شفاعت کافی ست. ‌ 🔻 "یا امیر المؤمنین! کفانا لاجل ِ هذا المقام ِ الیدان ِ المَقطوعتان ِ مـِـن ابنی العباس". ‌ 📗 معالی السبطین،ج۱،ص۴۵۲ ᘜ⋆⃟݊•✿❅⊰•"•"•🌿 ᘜ⋆⃟݊•✿❅⊰•"•"•🌿 ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ⛥د͟خ͟ت͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ر͟ا͟ن͟ ͟م͟ه͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟د͟و͟ی͟ ╔═ೋ✿࿐ ⛥@khoodayaaa ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
🌹 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ادامه دارد ... 🔸نویسنده: فاطمه ولی نژاد ╭┅──┅❅❁❅┅──┅╮ 🌻🕊