💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم #سید_رضا_طاهر
قصد داشتم برای #اربعین به کربلا برم.
پیاده روی نجف تا #کربلا، به نیابت از شهیدم و همه شهدا...
همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره
ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده.
دلم پر میزد برای رفتن
سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم.
مامانم باجون ودل مراقبش بود
یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه.
میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده.
بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف.
کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم
✍ به روایت همسر بزرگوار
#شهید_سیدرضا_طاهر🌷
#شهدا_التماس_دعا💔
موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر
@behshahr_arbaeen
#درس_آزاد
🌸 دو دوست فداکار 🌷
سید محمد اصرار داشت که حتما عنوان و متن درسش در مورد باباجون و شهید مشتاقی باشد.
سید محمد دردانه❤️
#شهید_سیدرضا_طاهر🌷
یادشهداباذکرصلوات🌷
موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر
@behshahr_arbaeen
🌷 #یادیاران
یکی از دورههایی که در سوریه بودیم، همزمان شده بود با ماه رجب و ایام اعتکاف.
سید این سه روز را روزه میگرفت.
وقتی هم از خط برمیگشت، دیگر به محل استراحت نمیآمد.
میدیدیم غیبش میزند و دنبالش که میرفتیم او را بالای ساختمان پیدا میکردیم و میدیدیم با خودش خلوت کرده، درحالی که مشغول راز و نیاز و خواندن دعا بود.
نمیخواست حال و هوای اعتکاف را از دست بدهد.
#راوی :همرزم شهید
🕊 #شهید_سیدرضا_طاهر ❤️
📕 #طاهر_خانطومان
یاد شهدا با ذکر #صلوات🌷
موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر
@behshahr_arbaeen
💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم #سید_رضا_طاهر
قصد داشتم برای #اربعین به کربلا برم.
پیاده روی نجف تا #کربلا، به نیابت از شهیدم و همه شهدا...
همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره
ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده.
دلم پر میزد برای رفتن
سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم.
مامانم باجون ودل مراقبش بود
یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه.
میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده.
بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف.
کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم
✍ به روایت همسر بزرگوار
#شهید_سیدرضا_طاهر🌷
#شهدا_التماس_دعا💔
موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر
@behshahr_arbaeen