eitaa logo
موکب شهدای شهرستان بهشهر
1.1هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
5.4هزار ویدیو
15 فایل
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله_الحسین اخبار، اطلاع رسانی، فعالیتها و برنامه های موکب شهدای شهرستان بهشهر را در این کانال دنبال نمایید. ارتباط با ادمین: @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم قصد داشتم برای به کربلا برم. پیاده روی نجف تا ، به نیابت از شهیدم و همه شهدا... همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده. دلم پر میزد برای رفتن سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم. مامانم باجون ودل مراقبش بود یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه. میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده. بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف. کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم ✍ به روایت همسر بزرگوار 🌷 💔 موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر @behshahr_arbaeen
🌸 دو دوست فداکار 🌷 سید محمد اصرار داشت که حتما عنوان و متن درسش در مورد باباجون و شهید مشتاقی باشد. سید محمد دردانه❤️ 🌷 یادشهداباذکرصلوات🌷 موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر @behshahr_arbaeen
🌷 یکی از دوره‌هایی که در سوریه بودیم، هم‌زمان شده بود با ماه رجب و ایام اعتکاف. سید این سه روز را روزه می‌گرفت. وقتی هم از خط برمی‌گشت، دیگر به محل استراحت نمی‌آمد. می‌دیدیم غیبش می‌زند و دنبالش که می‌رفتیم او را بالای ساختمان پیدا می‌کردیم و می‌دیدیم با خودش خلوت کرده، درحالی که مشغول راز و نیاز و خواندن دعا بود. نمی‌خواست حال و هوای اعتکاف را از دست بدهد. :همرزم شهید 🕊 ❤️ 📕 یاد شهدا با ذکر 🌷 موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر @behshahr_arbaeen
💠 خواب سید محمد فرزند شهید مدافع حرم قصد داشتم برای به کربلا برم. پیاده روی نجف تا ، به نیابت از شهیدم و همه شهدا... همه بهم میگفتن سید محمدو تنها نذار و نرو؛ اون بچه تو این موقعیت به حضورت نیاز داره ولی با اطمینان میگفتم: سید محمد مشکلی نداره، اونو می سپرم به باباش. حتما باباش مراقبش هست که این سفرو برام جور کرده. دلم پر میزد برای رفتن سید محمدو گذاشتم پیش مامانم و رفتم. مامانم باجون ودل مراقبش بود یه شب که همه خواب بودن، مامانم با صدای بلند خنده های سید محمد از خواب بیدار میشه. میبینه که اون بلند بلند و از ته دل میخنده. بعد چند لحظه بیدار میشه و میگه: «مادر جون، باباجونم اومد پیشم. بالا بود، پیش سقف. کلی باهام بازی کرد. برام غذا آورد. بهم گفت:سیدمحمد از چیزی نترس من همیشه پیشتم ✍ به روایت همسر بزرگوار 🌷 💔 موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر @behshahr_arbaeen