eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
124.1هزار عکس
132.4هزار ویدیو
213 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ امام خامنه ای : وقتی از حضرت_زینب سؤال میشود که عاشورا را چگونه دیدی؟ میفرماید: «ما رأیت الّا جمیلا». این همه مصیبت در چشم زینب_کبری زیباست؛ چون از سوی خداست، چون برای اوست، چون در راه اوست، در راه اعلای کلمه‌ی اوست. کار برای خدا اینجور است. لذا نام زینب و کار زینب امروز الگوست و در دنیا ماندگار است. ♡اَللّـٰهُـمَّ احْفَظْ سِیِّدِنٰا وَ قٰائِدِنٰا وَ وَليِّ اَمْرِنٰا اِمٰامَ الْخٰامِنِہ اي♡ به صلابت حیدریش صلوات 📿اللهُمَ‌صََلِ‌عَلےمُحَمَّدِوآلِ‌مُحَمَّدوَعَجِل‌فَرجَهُم 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مارابه غیر رهبرفکری به سرنباشد جز نام حضرت اوذکری دگر نباشد ازاوبه یک اشاره ازما به سردویدن تاهست سایه اوهرگزخطر نباشد
🍁تکیه گاهم اگر باشی به تمام تلخی های دنیا لبخند می زنم و غمـ💔ـی ندارم ... 🍁منحنی لبخندت😍 هزار را درمان می کند ... آرامش معنا پیدا می کند♥️ 🍃🌹🍃🌹
بسم الله القاصم الجبارین
🍁تکیه گاهم اگر #تـو باشی به تمام تلخی های دنیا لبخند می زنم و غمـ💔ـی ندارم ... 🍁منحنی لبخندت😍
9⃣3⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰جلسه اول که باهاشون کلاس داشتیم انقد ما رو خندوندن که داشتیم روده بر می شدیم از خنده😄 هیچ وقت فکر نمی کردم تو هم استادی انقدددددر اهل شوخی و بگو بخند باشه. سال اول "تجوید و احکام" رو پیششون خوندیم. تسلطشون رو فوق العاده بود👌 هر مسأله ای رو از هر مرجعی سوال می کردیم مسلط بودن. 🔰سال بعد هم باهاشون کلاس داشتیم. حاج آقا دهقان جزء مدرس های تندخوانی توی کشور بود و دائما تو استان های مختلف به صورت پروازی دعوتشون می کردن💌 کلا آدم پرکاری بودن. با اینکه جوون بودن ولی تو زمینه های زیادی تخصص داشتن. سال سوم هم هفته ای سه روز باهاشون داشتیم. تو کارگاه هرجلسه بدون استثنا سرکلاس فلافل🍔 می خوردیم! یعنی هرجلسه تا میومدن تو کلاس می گفتن خب امروز نوبت کیه بانی بشه⁉️ خودشون هم جلسه آخر واسه همه بچه ها کباب با دوغ خریدن و نشستیم وسط خوردیم😋 🔰اسم هرکس رو سرکلاس بلد نبود بهش می گفت ! به منم همیشه می‌گفت رمضانی!😅 هی می گفتم رمضانی چرا استاد؟ من مرادی هستم می گفت نمی دونم من دوست دارم به تو بگم ! طوری که دیگه خیلی از بچه های کلاس هم به من می گفتن "غلامحسین رمضانی" 🔰اونقدر سرکلاسای ایشون بهمون خوش می گذشت که وقتی فهمیدم سال باهاشون درس نداریم واقعا ناراحت شدم😔 هیئتی مشتی بود. از های حاج علیرضا پناهیان اون موقع که قم بودن. به حاج آقای عرفان هم خیلی ارادت داشتن و باهاشون عقد اخوت👥 بسته بودن. 🔰حاج آقا عرفان روی منبر تو مسجد امام فوت کردن و شام اربعین ایشون روی منبر تو شهید شدن🕊 استاد عزیزم! فقط یه جمله می تونم بهت بگم: حق استادی رو در حقمون تموم کردی، گوارای وجودت 🌷نسأل الله منازل الشهدا🌷 این دو بیت هم تقدیم استاد عزیزم: 🔹میهمان بر سفره ی نعمت شدی 🔸پاسبان خانه ی شدی 🔹مثل جابر عزیز 🔸اربعین آمد تو هم دعوت شدی♥️ 🌹🍃🌹🍃
‌ اگردوچیزرارعایت بکنی، خدا را نصیبت میکند... یکی پر تلاش باش و دوم این دو تا را درست انجام بدی خدا را هم نصیبت میکند
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸دوران دبیرستان(به روایت مادر) صفحات ۳۲-۳۴ 🦋 دوران راهنمایی به پایان رسید. ازسال ۱۳۵۴ وارد دبیرستان دکتر شریعتی(شاهپور)🏫شد و در ادامه تحصیل داد. دبیرستان شریعتی سمت مشتاق بود و مسجدجامع هم در نزدیکی این مدرسه. ☀️ظهر که غلام حسین بعد از نماز به خانه آمد، محمدحسین برنگشته بود.به همسرم گفتم: 《نزدیک ناهار است،همه آمده اند، اما از محمدحسین خبری نیست.》 غلام حسین گفت:《نگران نباش! به همراه چندتا از دوستانش داخل مسجد بودند که من آمدم.》 گفتم:《چرا نگفتی بیاید خانه؟》 گفت:《اتفاقا گفتم دارم به خانه می روم، اگر دوست داری همراه من بیا؛ گفت بابچه ها توی کتابخانه کاری دارم.》 ⏰ساعتی گذشت.... محمدحسین وارد خانه شد! بانگرانی گفتم: 《مادر! توی مسجد چه کار می کردی؟مگر نباید ناهار بخوری؟!》 گفت:《بابچه ها قرارگذاشتیم روزی چندساعت با مطالعه کتاب های و بگذرانیم؛ شما دیگر باید به دیرآمدن من و شاید هم نیامدن من عادت کنید.☺️》 چون رفتار مشکوک یا خلاف اخلاقی از او نمی دیدم،سر به سرش نگذاشتم.. سفره را پهن کردم،خودش غذا را کشید و خورد. خواندن قرآن ،نهج البلاغه و کتاب های ارزنده دیگر،برحالات روحی و رفتارش تاثیرفراوان گذاشته بود.👌 بسیارخوش ذوق ،باسلیقه وخوش پوش بود. اقوام و آشنایان دوستش داشتند. خودش برای همه احترام قائل می شد و دیگران هم به او احترام می گذاشتند.🤗 ،یکی دیگر از کتاب هایی بود که مطالعه میکرد. غلام حسین مطالعه رساله را به فرزندان بزرگ تر و به محمدحسین سفارش می کرد! آن ها با واجبات،محرمات ،مستحبات ،احکام و نماز و روزه و.. آشنا شدند و شخصیت امام را بیش از‌پیش درک کردند. حضورمستمر محمدحسین به همراه پدر و برادران بزرگ تر در مساجد، سبب آشنایی بیشتر او باانقلاب و امام شد.🇮🇷 او بیشتر وقت ها دیر به خانه می آمد. وقتی می پرسیدم "کجابودی؟" می گفت:"مسجد". مسجد محل امنی بود؛ هیچ وقت مانع حضورش نمی شدم..؛ نگرانی من فقط به خاطر این بود که اتفاقی برایش نیوفتد.من هم مثل مادرهای دیگر دوست داشتم درخت تازه به ثمر رسیده ام،میوه و بر بدهد. طبیعی بود نگرانش باشم. چند روزی بود که ....
خطاب به خانواده شهدا... فرزندانم، دختران و پسرانم، فرزندان شهدا، پدران و مادران باقیمانده از شهدا، ای چراغهای فروزان کشور ما، خواهران و برادران و همسران وفادار و متدینه شهدا ! در این عالم، صوتی که روزانه من میشنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون ... ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
‏وقتي براي خريدن كيك تولدت به خرمشهر رفتم تا بچه هاي اردوي ‎راهيان نور دانشگاه علامه طباطبايي را غافلگير كنم! هيچ وقت فكر نمي كردم زمستان 98 در سالروز تولدت! نه راهياني در كار باشد نه سردار سليماني! نه اعتكافي و نه مناجاتي! چه كرده ايم كه اين همه نعمت با هم از دستمان رفت! *میثم سعیدی* •┈┈••✾❀🕊💖🕊❀✾••┈┈•