eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
137.6هزار عکس
170.2هزار ویدیو
238 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
7⃣4⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰اگه بخوایم پنج نفر👥 رو تو انقلاب اسلامی جوان حزب اللهی بدونیم. یکی از اونا بدون شک 🌷 است. 🔰عمرش کوتاه بود، زیاد. هم مبــ💥ـارزه کرد، هم مناظره. هم با شاه👑 هم با گروهک ها. هم کف خیابون، هم پشت . 🔰دیالمه یک بچه تمام عیار در انتظارات امام و آقا بود. یعنی متخلق به اخلاق و ، متنعم به آگاهی💬 و بصیرت و متشخص به روحیه انقلابی👌 🔰خیلی قشنگ لباس👕 می پوشید؛ تمیز و مرتب. کت و شلوارش ساده، تمیز واتو کشیده بود. کفش هایش👞واکس خورده. محاسنش و زیبا و همیشه شانه زده. خودش همیشه 😌 🔰دیالمه روی بچه ها کار نمی کرد❌ روی عقل💭 و خرد آن ها کار می کرد. به همین خاطر آن ها راهشان را انتخاب می کردند✔️ و چون می دانستند چه کار دارند می کنند، محکم می ایستادند💪 🌹🍃🌹🍃
🖤❣🖤❣🖤 🌹دلم بهانه ات را ميگيرد 🌱چقدر امروز ميکنم نبودنت را❗️ 🌹صدايت در ميپچد و من بی 🌱اختيار ميگويم: بله بابایی⁉️ 🌹بيا و برگرد و يك بغل بابای من باش🌱 🌹 🌱🌙 🌷 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌀ذکر و یاد مهدی در رفتارهای او تاثیر فوق العاده‌ای داشت . دعای فرج و دعا 🤲برای سلامتی امام ، همیشه وِرد زبانش بود . امکان نداشت بدون دعای فرج، به خواندن دعا، قرآن 📖یا زیارت عاشورا کند؛ انگار میکرد که بدون دعای فرج، اعمالش مقبول نیست . 🌀 دعا برای فرج، در رأس همه حاجات و دعاهایش بود . هر وقت قرار بود کسی به برود، یا در التماس دعا گفتن‌های مرسوم، میگفت: برای امام زمان خیلی دعا کنید . اگر قرار بود به زیارت برود، نشانه‌ای میداد تا به یاد او بیفتد و بعد تأکید میکرد: وقتی یاد من افتادی، برای امام زمان دعا کن . 🍀 🌀 بعد از ، یکی از دوستان، صحنه‌ی عاشورا را در خواب دیده بود و اینکه وطنمان نیز، در میدان جنگ در حال یاری امام حسین بودند . آن بنده‌ی خدا در بین شهدا، آقا جواد را دیده بود که جلو آمده و به او گفته بود: ما در حال یاری کردن حسین هستیم، خیلی کار داریم . شما هم باید برای ظهور آماده شوید؛ چندان دور نیست . را برای ظهور آماده کنید تا بتوانید امام را یاری کنید .🍁 راوی: همسر شهید 🌷 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
بسم الله القاصم الجبارین
🌼در #عشق ت✨و 🍀بی توچون توان #زیست ⁉️ بگو 🌼و آرام دلم 🍀جز تو #دگر کیست ؟ بگو .. #شهید_محمد_معماری
🌷 🌸صبح 🌤روز 🌸 💠اشرف سادات منتظری مادر محمد معماریان میگوید: سال ۶۵📅در پی حادثه‌ای از ناحیه پا به شدت آسیب دیدم و از اینکه نتوانستم به نحو در مجالس عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) شرکت کنم، به درگاه خداوند ابراز ناراحتی کرده و طلب شفا کردم. 💠صبح 🌤روز عاشورا بعد از قرائت عاشورا در عالم رؤیا دیدم چند نفر از شهدای عزیز از جمله محمد در مسجد 🕌المهدی قم به دیدارم آمده و محمد پس از گفت‌وگو شال سبزی را که از خدمت سالار آورده بود، روی پایم قرار داد.  💠از خواب که شدم در کمال شگفتی باندها را دیدم که از پایم گشوده شده و شال سبز 🍀روی پایم قرار داشت و دیگر دردی نمی‌کردم. خبر این ماجرا به محضر آیت‌الله (ره) رسید و پس از شرح آن موضوع شال خوشبوی😌 معطر به عطر🌸 حسینی(ع) مورد ایشان قرار گرفت.  💠این مادر با اشاره به اهدای قطعات کوچکی از این شال به برخی از مردم قبل از نقل ماجرا به این مرجع گفت: وقتی آیت الله گلپایگانی (ره) از موضوع مطلع شد فرمودند این امانتی در دست شما بوده و نباید چنین می شد که ما پس از آگاهی از این مساله به دریافت کنندگان رفتیم اما در کمال ناباوری شدیم تمام آنها غیب شده اند.  💠خدا را که این ماجرا را سندی برای اثبات زنده بودن شهدا و همچنین منزل راسالها پایگاهی برای آرمان‌های اسلام و انقلاب قرار داده است.هم اکنون این شال در یک محفظه شیشه ای می شود و تاکنون بوی عطر مخصوص آن است. 🌷 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💞 ⚜همسرم ڪمیل خیلے بود☺️ مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ از من میڪرد... یادمه تابسـتون 🌴بودو هوا بودخستہ بودم، 🔅رفتم رو روشن ڪردم وخوابیدم😴«من بہ گرما خیلے حساسم»خواب بودم و ڪردم هوا خیلے گرم شدہ و متوجہ شـدم برق رفته بعد از چند احساس خیلے ڪردم🌱 و به زور چشمم رو باز ڪردم تا بشم برق اومدہ یا نہ... ⚜دیدم بالای سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالای سرم مے چرخونہ تا بشم😇 ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط خستگے... شاید بعد نیم ساعت تا خواب بودم و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل دارہ اون رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😳😢 🔅پاشدم گفتم توهنوز داری مےچرخونے⁉️ خستہ شدی گفت: بودی و برق رفت و تو چون به گرما میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشے ودلم💗 نیومد 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
♥️ چه روزی شود روزی که صبحم را با سلامِ به شما خوشبو کنم هرگاه سلامتان می دهم بند بند وجودم لبخندتان را می کند عليٰ آلِ يٰس ... ✋سلام صبحت بخیرگوهرنایابم☀️ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
👆🥀 🔹من به عنوان ‌بردار برای رفته بودم. از طریق کرمانشاه که وارد شدیم، سر و وضعمان همان سر و وضع معمولی بود؛ لباسهای خاکی و همان شکلی که بچه‌ های بسیجی آن فضا داشتند. به شهر که وارد شدیم، دیدم شهر به طرز و غریبی تفاوت دارد و اصلاً همان را که در اوایل جنگ در اهواز دیده بودم اینجا هم تقریبا توی فضای شهر حس می‌ شد. ▪️همان اوایل به ما گفتند: «لطفا بروید، را بزنید و را هم عوض کنید». یعنی باید لباسهای خاکی‌ ای را که تنمان بود عوض می‌ کردیم. خب ما کردیم. فکر می‌ کردیم برای چه باید اینجا ریشمان را بزنیم یا لباسهایمان را عوض کنیم! گفتند: «شهر آلوده است» و معنایش این است که الان داخل شهر شده‌ اند و تیپهایشان را ماها کرده ‌اند و الان این طوری ماها هستند. 🔸از آن لحظه ‌ای که این حرف را شنیدم یک مرتبه کردم که یک طور دیگر دارم به شهر نگاه می‌ کنم. انگار ‌ای از جلوی صورتم افتاد. باز می‌ کردم تا اینکه بالاخره عزیزی که همراه ما بود، ما را وارد یک کرد. دیدم عده‌ ای ردیف، گوشه دیوار ایستاده ‌اند. تعدادشان خیلی زیاد بود. اصلاً انگار آینه بودند. ▫️.... دقیقاً مثل ما: لباسها، لباسهای و موها درست شبیه مال ما. همه‌ شان جزء بودند. از آن لحظه به بعد دیدم دیگر نمی‌ توانم به هر کسی کنم. چیزی که توی جنگ به آدم می‌ دهد این است که وقتی از کنارت رد می‌ شود، بدون اینکه بدانی چیست و یا از کدام ناحیه ایران آمده، می‌ دانی که سر یک چیز مشترک با او هستی؛ همه به سمت یک جهت می‌ کنیم. آن وقت دیگر حتی نیازی به حرف زدن نیست؛ اشاره‌ ها هم پیدا می‌ کند. حالا به یکباره می‌ دیدم عوض شده. 🔺آن روز، روز خیلی بدی بود.... برای تهیه فیلم🎞 از عملیات مرصاد که رفته بودیم. چندین بار من را به عنوان گرفتند و گذاشتند گوشه دیوار؛ در حد !ماشین 🚗 ما رزمی نبود. یک مرتبه ماشین را نگه می‌ داشتند و به روی مااسلحه 🔫 می‌ کشیدند. 💢یکی دو بار اصلاً قبل از اینکه حرف بزنیم، ما را پیاده کردند. را کشیدند که ما را به رگبار ببندند و ما هی داد زدیم که به خدا از گروه «روایت فتح» هستیم. بعد از آن مجبور شدیم در و دیوار ماشینمان را پُر کنیم از اسامی «گروه روایت فتح» و «گروه تلویزیونی روایت فتح» که لااقل از دور ما را نزنند!» ➖ کتاب «عملیات مرصاد و سرنوشت منافقین» نوشته محمدعلی صدرشیرازی ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin