💢در مسیر زندگی مهدی
🔹شهید مدافع وطن حسن مهدی زاده طاهری در سال 1341 هجری شمسی در روستای طاهرآباد در یک خانواده ی معتقد به دنیا آمد که نامش را حسین نامیدند دوران کودکی اش را در یک محله ی قدیمی به سر برد از همان دوران کودکی برای کمک به مخارج خانواده کار می کرد مادرش معلم قرآن بود با قرآن و عطرت آشنا شد و خو گرفت در کنار دایی خود به کار نانوایی پرداخت و درسش را شبانه ادامه داد قبل از پیروزی انقلاب در فعالیت های سیاسی شرکت می کرد در دوره ی دبیرستان به همراه چند تن از دوستانش برای امرار معاش، یک مغازه ی نانوایی راه اندازی کردند او مدتی هم به کار قالی بافی مشغول شد.
🔹در سال 1364 به خدمت سربازی اعزام شد و بعد از دوره ی آموزشی در کمیته ی انقلاب اسلامی مشغول به خدمت شد مدتی را در شهر اراک خدمت کرد از آنجایی که او در کشف جرایم و مواد مخدر فعال بود هر بار که برای اعزام به جبهه تلاش می کرد مسئولین کمیته مخالف می کردند تا اینکه توانست در اویل سال 1366 به جبهه اعزام شود. در آنجا دچار موج انفجار شد که خانواده بعد از بهبودی اش از این اتفاق آگاه شدند او در عملیات کربلای چهار به نقل و انتقال مجروحین می پردازد تا اینکه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شدت مجروح و برای مداوا به پشت جبهه منتقل شد چندین ماه بستری بود و چند عمل جراحی انجام داد تا اینکه در شهریور ماه 1367 به درجه ی رفیع شهادت نائل گردید.
#زندگینامه
#خاطرات
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💢اخرین خاطره ای که با داداشم دارم چند ساعت قبل شهادتشونه.
🔹 اون روز داداشم و خانواده مثل همیشه خودشون بیدار شده بودن صبحونه اماده کرده بودن و بعد منو بیدار کردن
🔹داداش مرتضی هیچ وقت اینطور نبود که بخواهد مزاحم خواب بقیه بشه یا بگه واسم این کارو کن خیلی با ملاحظه بودن
🔹منو بیدار کردند و گفتن پاشو دیگه امروز مهمون زیاد داری اخه اون روز ختم پنج تن داشتیم ۱۲ صفر بود و سه شنبه هم بود
🔹داداشم گفت امروز سفره حضرت زینب سلام الله علیها بندازین وسیله حلوا،نذری ،هم خودش تهیه کرده بود و گفتن آرد هم گرفتم اگه تونستی نون امروز نذر بدین
🔹گفتم خاله بیاد بهش میگم چون مادرم رفته بودن شهرستان و دو روز اخر روضه رو نبودن ،و موقع رفتن اومدن بهم پول دادن گفتن کم و کسری داشتی بگیرید
🔹اون روز مرتضی ی جور دیگه نگام میکرد حتی موقعی که کفشاشم واکس میزد دم در نشسته بود و نگام میکرد تو دلم داشتم میگفتم کاش مرتضی امروز میموند خونه بعدش گفتم نه بابا شیفته نمیتونه بمونه،داداشم خداحافظی کردو رفت
🔹 و این وداع و نگاه اخرش بود ،خالم اومدن بهشون گفتم آردی ک مرتضی گرفته نون بپزی وقتی خالم داشتن اردو خمیر میکردن من گفتم خدایا هر حاجتو ارزوی که داداشم داره ان شاالله به هر چی که میخاد برسه ،
🔹اون لحظه که من این دعا رو کردم داداشم تیر خورده بود و به شهادت رسیده بودن
به من اینو نگفته بودن چون خیلی حساس بودن رو داداشم، ولی به عمه هام گفته بودن که دعا کنین من شهید بشم و به ارزوم برسم
🔹دلتنگی سخته خیلیم سخته ولی اینکه داداشم به ارزوش رسیده و به چیزی که واقعا لیاقتشو داشت اونم شهادت بود رسیده،منم خوشحالم،بعد فهمیدم چرا داداشم اصرار داشتن که سفره حضرت زینب سلام الله علیها بندازیم چون میخاستن لحظه خبر شهادتشون من صبوری حضرت زینب سلام الله علیها رو یادم بیاد،چون واقعا خیلی واسم سخت بود خیلی😭
🔹راوی خواهر شهید مرتضی میری
🔻انتشار به مناسبت ایام سالگرد شهادت
#خاطرات
#خواهرانه
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💢سفر به بهشت
🔹خواهرشوهرم تازه بچهدار شده بود. ما هم کادو گرفتیم و به خانهشان رفتیم. در راه برگشت بودیم که همسرم، من و پسر کوچکم را سوار اتوبوس کرد.
🔹قبل آن نگاه مظلومانهای به ما کرد، گویا میدانست شهید میشود. وقتی رسیدیم دختر کوچکم تماس گرفت و با پدرش خیلی صحبت کرد. این آخرین صحبتهای دخترم با پدرش قبل از سفر به بهشت بود. بهشت یا همان باغ بسیار بزرگی که همسرم همیشه قبل از شهادت میگفت آن را در خواب میبینم و شما را هم یک روزی میبرم.
🔹دخترم موقع شهادت پدرش خیلی بیقراری و گریه میکرد و اصلاً آرام نمیشد؛ مزار پدرش تنها جایی بود که او را آرام میکرد.
🌷انتشار به مناسبت سالگرد شهادت شهید رضا تقی زاده شادی روحش صلوات🌷
🔻شهید مدافع وطن رضا تقی زاده شیده در مورخ 1373/8/30 براثر درگیری با اشرار مسلح و منافقین در محدوده شهرک کاروان تهران و اصابت دو گلوله به پای چپ و سینه به مقام عظمای شهادت نائل گردیدند.
#خاطرات
#همسرانه
#همسر_شهید
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات_شهدا
🖋خاطره ای از زبان همرزم شهیددوستعلی فرجی
💢شجاعت شهید «دوستعلی فرجی» در تنگ بینا
🔻اول مهرماه سال ۱۳۵۹محوطه چاه های نفت تنگ بینا،تعدادی از نیروهای ژاندارمری،سپاه،نیروهای داوطلب و یک گردان زرهی از لشکر خرم آباد؛ هرکدام تحت امر فرماندهی خود در این محل حضور داشتند. فرماندهی نیروهای سپاه و داوطلب با شهید گرانقدر اکبر فرجیان زاده بود.
🔹حدود ساعت یک بامداد،شهید فرجیان زاده با هماهنگی دیگر فرماندهان فراخوان داد و همه افراد را جمع نمود و اظهار داشتند فردا به مواضع دشمن یورش خواهیم برد؛ شور و هیجانی بین نیروها بوجود آمد،لحظه ها به کندی سپری می شد و همه در انتظار فرمان حمله بودند.
🔹دوم مهرماه تقریبا بعد از نماز صبح هنوز هوا روشن نشده بود، تانک ها که تعداشان ۸ تا بود پشت سر هم آرایش گرفتند؛ تانک اول حرکت نموده و جلوی افرادی که تجمع کرده بودند ایستاد،شهیدفرجیان زاده روبه نیروها کرد و گفت چند نفر که زن و بچه نداشته باشند بیان و سوار تانک شوند،معلوم بود کسانی که روی این تانک M60 قرار می گیرند ریسک بالایی را می پذیرند و باید آماده شهادت باشند؛اولین کسی که علیرغم اینکه متاهل و دارای فرزند بود، دلاورانه جلو آمد و پرید روی تانک؛ شهید گرانقدر دوستعلی فرجی از نیروهای غیور و شجاع ژاندارمری بود، سلیمان اسفندیاری، مجید آذرنگ از بچه های دزفول، علی نقی قاسمی، غیاثی و جهانگیر فرجی و حسن روشنی هم اعلام آمادگی کردند و به همراه شهید فرجیان زاده،روی تانک اول سوار شدند،شهیدان عزیز احمد برازنده، محمدرسول فیضی، عبدالله فتاحی ونیز برادر علی عباس خزلی و...برروی دیگر تانک ها مستقر شدند.
🔹هوا هنوز روشن نشده بود که فرمان حمله صادرشد و از زمین و هوا غرش توپخانه،خمپاره انداز و موشک اندازهای کاتیوشا فضای سنگین و دلهره آوری را بوجود آورده بودند؛ تانک M60 اول با سرعت به حرکت درآمد،تقریبا سه کیلومتر که پشت سر گذاشت در انتهای کوهپایه آخرین پیچ تنگه،باوجود اینکه در یک افق باز در تیرس نیروهای عراقی قرار گرفت تا ده متری سنگرهای دشمن پیش روی نمود و بعد ترمز و توقف کرد،که بلافاصله از هر طرف به سمت تانک تیراندازی می شد و نیروهای ما نیز شجاعانه به مقابله پرداختند در حالیکه یکی از نیروهای عراقی روبرو تانک ایستاده بود و قصد شکار تانک با آرپی جی را داشت با عکس العمل فوق العاده شهید دوستعلی فرجی با گلوله اسلحه ژ۳، هدف قرارگرفت و از پا در آمد.
🔹حضور این شیرمرد در بین ما هفت نفر که گروه خط شکن محسوب می شدیم،مایه قوت قلب بود و به بقیه جرات و جسارت بیشتری می داد در حین به درک واصل شدن آرپی چی زن بعثی ها؛به یکباره موقع پیشروی تانک های عقبی و نفرات به معرکه،موج انفجارشدیدی همراه با گرد و خاک از پشت سرما در فاصله ای نزدیک آخرین پیچ جاده انتهای کوهپایه بوجودآمد که ناشی از برخورد تانک پشت سری با مین ضد تانک بود؛بلافاصله راننده تانک اول با سرعت زیادی فاصله گرفت و افراد روی تانک که بصورت سرپا،در حال درگیری و نبرد با نفرات دشمن بودند؛ به پایین پرت شده و به زمین افتادند، علی نقی قاسمی و مجید آذرنگ از سمت راست تانک افتاده بودند و گلوله خمپاره ای نزدیک آنها منفجرشد و به شدت زخمی شدند همزمان حسن روشنی نیز در درگیری با نیروهای عراقی مجروح شد.
🔹با این وضع حالا ما زمین گیر شده ایم و در برابر سنگرهای مقدم عراقی ها درگیر بودیم،دریکی از سنگرها آتش یک تیربار قدرت عکس العمل را از ما گرفته بود؛هم شهید فرجی و هم سلیمان اسفندیاری با زبان عربی آشنا بودند مرتب به آنها هشدار می دادند تسلیم شوند وگرنه نابود خواهندشد،هر دو نفر آنها هماهنگ و همزمان دو عدد نارنجک به سمت سنگر تیربارچی پرتاب کردند که نارنجک ها در داخل سنگر منفجر و افراد داخل سنگر به هلاکت رسیدند و تیربار خاموش شد.
🔹با خاموش شدن تیربار با دیگر سنگرهای دشمن درگیر شدیم،قریب به یک ربع طول کشید جاده ای که به واسطه پاره شدن شنی تانک دوم بر اثر برخورد با مین؛مسدود شده بود باز شود و نیروهای رزمنده و پشت سر آنها دیگر تانکها به ما ملحق شدند و درگیری شدت یافت و بعد از یک نبرد پیروزمندانه پاسگاه سنگی را به تصرف درآوردیم و تعداد زیادی که بیش از ۲۰ نفر بودند از نفرات دشمن به اسارت ما در آمدند و توسط شهید احمد برازنده و نیروهای ایشان که معروف به گروه ضربت بودند به پشت جبهه و ایلام منتقل گردیدند.
🔹(در واقع این اسرای عراقی اولین گروه از نیروهای دشمن بعثی بودند که در اولین روزهای آغازین جنگ در جبهه میانی (ایلام) توسط رزمندگان اسلام اسیر شدند و شاید ارتش عراق هیچگاه گمان نمی کرد که در ابتدای جنگ اسیر هم بدهد)و تعدادی از قوای دشمن نیز در میدان نبرد کشته یا زخمی شده بودند.همچنین چند دستگاه تانک، خودرو سبک و سنگین و دیگر ادوات نظامی و مقدار قابل توجهی سلاح و مهمات به غنیمت گرفته شد.
#خاطرات
Besmelahelghasemelgabarin
💢قدیمی ها این تقدیر نامه خوب یادشون هست
#قدیمی
#خاطرات
🌷تقدیر نامه شهید اردشیر رشیدی
🔹شهید اردشیر رشیدی
فرزند احمدخان
متولد 1341/03/15
محل تولد : کرمانشاه
تاریخ شهادت : 1373/09/20
محل شهادت : منطقه ازگله جوانرود
🔹شهید مدافع وطن اردشیر رشیدی در تاریخ20 آذر ماه ۱۳۷۳ در منطقه شیخ صالح جوانرود در حین انجام ماموریت به شهادت می رسد.
🌺شادی روح شهید والامقام صلوات
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#شهیدانه
💢خواستیم با حرفهایمان، راه شهدا را ادامه دهیم اما دیدیم راه شهدا رفتنی است نه گفتنی.
🔹این زندان دنیا، این گناهانِ بیشمارمان
آخر لنگ میکند پای رفتن را..!
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
#قدیمی
#خاطرات
🔻شهیدمحمود غیاثی در پنجم اسفندماه سال 1338در شهر یزد به دنیا آمد. محمودتحصیلات ابتدایی خود را در دبستان صدیق و دورهي متوسطه را در دبیرستان امیرکبیر گذراند.
🔻آن بزرگوار، بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران و نیز اخذ مدرک دیپلم، برای خدمت به اسلام و مملکت خود عازم خدمت سربازی شد. آن رزم آور شجاع بعد از 8 ماه خدمت، عاقبت در صبح روز 21آذر ماه سال 1359، هنگامی که در سنگر به نماز ایستاده بود، توسط مزدوران به شهادت رسید.
🔻پیکر آن شهید که در سقّز (کردستان) خون پاکش را نثار راه حق نمود، در روز 23 آذر یـعنی دو روز بـعد از شـهادتش روی دست مردم شهیدپرور یزد تشیيع و در گلزار شهدای خلدبرین به خاک سپرده شد.
🌷انتشار تصاویر قدیمی شهید به مناسبت سالگرد شهادت ...شادی روحش صلوات
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
19.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 بغض و اشک رهبر انقلاب، هنگام تعریف خاطره ای از کتاب #خاطرات شهید علی خوش لفظ
📙 #وقتی_مهتاب_گم_شد
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات
🔹حاج احمد در یکی از عملیات ها زخمی شده بود و یکی از پاهایش هم در گچ بود. او هر روز بین ساعت ۱۱ تا ۱۲ برای تعویض پانسمان به بیمارستان می آمد، اما یک روز نیامد و از آنجا که بسیار دقیق و مقرراتی بود، این غیبتش موجب نگرانی همه شد.
🔸با پیگیری و پرس و جوی فراوان يكي از رزمندگان گفت: «حاج احمد از صبح تا عصر در حمام بوده است.» خطاب به رزمنده گفتیم: «او نباید آن قدر در حمام بماند؛ ممکن است گچ پایش نم بكشد.»
🔹سراسیمه به حمام رفتیم و صحنه عجیبی را مشاهده کردیم. گچ پای حاج احمد كاملا سالم بود اما از انگشتانش خون می چكيد! حاج احمد در حال شستن لباس همه رزمندگانش بود، وقتی علت را پرسیدیم در جواب گفت: «حواسم به گچ پایم بود، چون كه بیت المال است.»
📎فرماندهٔ دلاور لشگر۲۷ محمدرسولالله(ص)
#سردارجاویدالاثر_حاجاحمد_متوسلیان🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۳۲/۱/۱۵ تهران
●اسارت : ۱۳۶۱/۴/۱۴ لبنان
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
19.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 بغض و اشک رهبر انقلاب، هنگام تعریف خاطره ای از کتاب #خاطرات شهید علی خوش لفظ
📙 #وقتی_مهتاب_گم_شد
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطرات
🔹حاج احمد در یکی از عملیات ها زخمی شده بود و یکی از پاهایش هم در گچ بود. او هر روز بین ساعت ۱۱ تا ۱۲ برای تعویض پانسمان به بیمارستان می آمد، اما یک روز نیامد و از آنجا که بسیار دقیق و مقرراتی بود، این غیبتش موجب نگرانی همه شد.
🔸با پیگیری و پرس و جوی فراوان يكي از رزمندگان گفت: «حاج احمد از صبح تا عصر در حمام بوده است.» خطاب به رزمنده گفتیم: «او نباید آن قدر در حمام بماند؛ ممکن است گچ پایش نم بكشد.»
🔹سراسیمه به حمام رفتیم و صحنه عجیبی را مشاهده کردیم. گچ پای حاج احمد كاملا سالم بود اما از انگشتانش خون می چكيد! حاج احمد در حال شستن لباس همه رزمندگانش بود، وقتی علت را پرسیدیم در جواب گفت: «حواسم به گچ پایم بود، چون كه بیت المال است.»
📎فرماندهٔ دلاور لشگر۲۷ محمدرسولالله(ص)
#سردارجاویدالاثر_حاجاحمد_متوسلیان🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۳۲/۱/۱۵ تهران
●اسارت : ۱۳۶۱/۴/۱۴ لبنان
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
25.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼👆 #فیلم | لحظات آزادی شهید لشگری
🌷 ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ - سالروز #شهادت قهرمان وطن، سرلشکر خلبان،حسین لشگری
باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد..؟!
🗓خاطرهای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء،سرلشگر خلبان حسین لشگری،#اولین اسیر و #آخرین آزاده جنگ🌴
🔸وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال⏳ انفرادی را چگونه گذراندی؟ او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از #خاطرات گذشتهام را مرور میکردم
🔸سالها درسلولهای #انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت و
قرآن📚 را کامل #حفظ کرده بود
#زبان_انگلیسی میدانست
برای ۲۶ سال #نماز_قضا خوانده بود
+اومیگفت: از۱۸سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک"🦎 هم صحبت میشدم!
🔸#بهترین_عیدی که این ۱۸سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ🚰 بود! عیدسال۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ میخورد میخواست باقی مانده آن را دور بریزد،نگاهش بمن افتاد. #دلش_سوخت و آن را بمن داد، من تا ساعتها⏳ از این مسئله خوشحال بودم
🔸این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال (نه ۱۲روز یا۱۲ماه) درحسرت دیدن یک برگ سبز🍃 و یک منظره بودم.حسرت ۵ دقیقه آفتاب ☀️را داشتم...😔
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🗓بیست و ششم مردادماه، یادآور یکی از #ماندگارترین صحنههای تاریخ معاصر ایران است.
+در این روز در سال ۱۳۶۹، #نخستین گروه از #آزادگان سرافراز میهن🇮🇷 پس از تحمل ۸ سال #اسارت در #سیاهچالههایرژیمبعثی به خاک میهن عزیز اسلامی بازگشتند
+این رزمندگان #غیور که شمارشان به دهها هزار تن میرسید، #سختترین شرایط ممکن را با #ایمانی آهنین و روحیهای شکستناپذیر پشت سر گذاشته بودند.
+دوران اسارت برای این فرزندان انقلاب، #دانشگاهی از #صبر و #مقاومت بود. در اردوگاههای #مخوفی چون #موصل و عنبر، آنان با انواع #شکنجههای جسمی و روحی مواجه شدند، اما هرگز #کرامت انسانی و #عزتاسلامی خود را زیر پا نگذاشتند.
+بسیاری از آزادگان در #خاطرات خود از برگزاری کلاسهای قرآن📕 و #معارف_اسلامی در سختترین شرایط حکایت کردهاند.
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin