❣ #روایٺ_عِـشق
همسر شهید :
🍃من واقعاً نمیدانم حجت چطور توانست دخترش را بگذارد و برود!
میدانم که زیبایی کارشان در همین گذر از تعلقات دنیایی است اما باز هم میگویم همت میخواهد که همسرم به لطف خدا چنین همتی داشت.
النا یک ماهه بود ، وقتی گریه میکرد و من او را روی سینه پدرش میگذاشتم ، آرام میشد🍃
حجتالله ارادت خاصی به اهل بیت داشت و همین ایمان و اراده او را به میدان جنگ کشاند.
عشق به بیبی و #حضرت_رقیه (س) و حضرت زینب (س) او را رزمنده کرد..✨
#شهید_حجت_الله_نوچمنی🌷
بسم الله القاصم الجبارین
🌨💥🌨💥🌨💥🌨💥 🕊✨چه باران 🌨ببارد ، #چه نبارد چه بهار🌸 باشد ، چه نباشد 🕊✨چه به روی #خود بیاورم ، چه نیا
#خاطرات_شهدا🌷
#روایٺــ_عِـشق 💞
🔰من علاوه بر اینکه در دفتر #شهید ناصری کار میکردم، به نحوی از مسائل #مادی او نیز با خبر میشدم.
ناصری با توجه به #سابقه زیادش در خدمت به نظام و انقلاب، و #مسئولیتهای کلیدی در طول سالهای متمادی عهده دارش بود، در آن زمان- یعنی سال هفتاد و چهار- نه ماشین🚘 داشت و نه خانه و این نداشتن تا لحظه ی #شهادت هم ادامه پیدا کرد.
🔰آنچه من می دانستم از مال و منال دنیا دارد، دو، #سه میلیون تومان پس انداز شخصی اش بود.
اوایل که در #دفتر او کار می کردم، گاهی می دیدم بعضی از بچه ها که گرفتاری شدید مالی پیدا کرده بودند، می آمدند پیشش و درخواست وام #اضطراری می دادند.
🔰 او اگر امکانش بود از طریق خود تشکیلات #مشکل آنها را حل می کرد والا معرفیشان می کرد کمیته امداد.
این که چرا آنها را معرفی می کند به کمیته امداد، برایم #سوال شده بود و دوست داشتم بدانم چه رابطه ای با بچه های کمیته امداد دارد که گاهی به صورت خیلی محرمانه و آبرومند، برای بچه ها وام جور می کند.
🔰بعدها از #طریق یکی از کارکنان آن جا، به طور اتفاقی فمیدم که ناصری همان دو، سه میلیون تومان پس انداز خودش را به آنها داده که چنین مواردی از آن پول 💶به بچه ها وام بدهند❗️
🍃#شهید_محمدناصر_ناصری
✨#سالروز_شهادت
🍃ولادت : ۱۳۴۰/۳/۷ بیرجند ، خراسان
✨ جنوبی
🍃شهادت : ۱۳۷۷/۵/۱۷ مزارشریف ،
✨افغانستان ، کنسولگری جمهوری اسلامی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#روایٺــ_عِـشق ✒️
او یک مرد کامل بود و من فقط به عنوان یک همسر در کنار او نبودم، بیشتر مانند دو رفیق بودیم، ما با هم دوست بودیم و حتی فراتر از اینها، او معلم من بود.
من با او بزرگ شدم و با او بال و پر گرفتم تا حدود سال ۸۳ که خدا به ما نوید داد که زهرا خانمی در راه است. زهرای ما در ۲۳ بهمن سال ۸۴ به دنیا آمد و زندگی ما را با همه سختیهایی که داشتیم خیلی شیرین کرد.
ستار حدود ۶ صبح از خانه میرفت بیرون و حدود ساعت ۸ شب برمیگشت. با آن شرایط سخت، اما زندگی را خیلی دوست داشتیم و خوش بودیم و همان دو سه ساعتی که در کنار هم بودیم به اندازه سالها ارزش داشت، آنقدر که ذوق و شوق داشتیم و عاشقانه زندگی میکردیم.
زهرا که به دنیا آمد کل زندگی ما عوض شد. بهترین لحظه زندگی ما همان لحظه بود که ستار وارد بیمارستان شد و پارچهای را که دور زهرا پیچیده شده بود کنار زد و گفت بوی بهشت را از زهرا شنیدم.
او تمام عشق و محبتش را با دیدن زهرا ابراز کرد. خودش همیشه میگفت وقتی زهرا به دنیا آمد انگار هیچ چیز دیگری در دنیا برایم معنا نداشت، فقط زهرا بود. تا سال ۸۸ که خدا آقا ابوالفضل را به ما هدیه کرد، خودش همیشه میگفت عشقم زهرا و جانم ابوالفضل. او زندگی را در کار و خانواده خلاصه کرده بود و محبتش را از هیچ کس دریغ نمیکرد.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_ستار_محمودی🌷
#اﻳﺎﻡ_شهادت
#شهدای_فارس
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin