*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
پشت بی سیم به قاسم فرمانده سپاه ایرانشهر خبر داند که عدهای از اشرار به یکی از روستاها حمله کردهاند. چند نفر را کشتند و حالا در حال فرارند.
نیروها را آماده کرد تا راه بیفتند در این گیر و دار نوجوان ۱۷ ساله ای جلو آمد و گفت: برادر قاسم اجازه بدهید من هم بیایم. گفت: جزء نیروهای رزمی هستی؟
_نه بنایی می کنم؛ اما آموزش دیدهام. برادر قاسم گفت: بدوتسلیحات، سلاح بگیر و بیا.
به روستا رسیدن، چند مرد بر زمین افتاده بودند و خون از بدنشان رفته بود. زن ها و بچه ها دور آنها مویه میکرند. قاسم دستور داد که نیروهایش اشرار را تعقیب کنند. به نزدیک تنگه رسیدند.
علی گفت: برادر قاسم امکان دارد که اشرار روی تنگه یا پشت آن کمین گذاشته باشند.
قاسم از این حرف خوشش آمد بس که عجله داشت، به ذهنش هم خطور نکرده بود.
از ماشین پیاده شد و نیروهای دستور داد پناه بگیرید با هم حرکت نکنید.
پخش شوید. سه نفر میان تنگه و چهار نفر دو به دو از دو طرف تنگه بالا بروند.
هنوز به میان تنگه نرسیده بودند که ناگهان باران گلوله بر سرشان باریدن گرفت.
درگیری پس از ساعتی تمام شد.
قاسم به علی گفت: برگشتیم مقر بیا کارت دارم!
وقتی رفت مقر قاسم به او گفت: از فردا تو جز نیروهای رزمی خواهی بود، دوست دارم که مثل امروز مرد باشید و مردانه بجنگی، اسلام به جوانانی مثل تو خیلی احتیاج دارد.
📚: عقاب کویر
#سردارشهید_علی_معمار
#یاد_عزیزش_با_صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin