eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
123.5هزار عکس
130.6هزار ویدیو
212 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بسم رب الشهدا 🌷 پوتين يكي از همرزمانش پاره شده بود كه براي تعويض آن مراجعه كرد اما مسوول بخش گفته بود كه پوتين ها در حد تعويض نيست، انوشيروان با مشاهده اين صحنه به همرزمش گفته بود 'نگران نباش من ميروم و برايت پوتين مي گيرم' و گرفته بود.  روز بعد آن جوان متوجه پوتين هاي پاره خود در پاي شهيد شده و دريافته بود كه انوشيروان پوتين هاي سالم خود را به او داده و خود پوتين هاي پاره او را به پا كرده است. 
*﷽* هرروز صبح بدون استثناء دعای فرج و زیارت عاشورا می‌خواندند. شب‌ها هم سورۀ واقعه را می‌خواندند. و هر موقع سلام می‌دادند به امام حسین (ع) و امام رضا (ع) می‌گفتند: "یا امام زمان (عج) نگاهت را از من برنگردان". جمعه‌ها بعدازظهر هر دو برای فراق امام زمان (عج) خیلی دلگیر بودیم و می‌رفتیم گلزار شهدا. احساس می‌کردیم وقتی آنجا هستیم و نماز مغرب و عشاء را می‌خوانیم سبک‌تر می‌شویم. هیچ خانم نامحرمی را نگاه نمی‌کرد و همیشه می‌گفت اگر قرار است چشمی به آقا امام زمان (عج) بیفتد نباید با نگاه به نامحرم آلوده شود. راوی : همسر شهید 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
امین روزها وقتی از ادراه به من زنگ می‌زد و می‌پرسید چه می‌کنی؟ اگر می‌گفتم : کاری را دارم انجام می‌دهم ، می‌گفت : نمی‌خواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام می‌دهیم. می‌گفتم : چیزی نیست، مثلاً‌ فقط چند تکه ظرف کوچک است. می‌گفت : خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم می‌شوریم! مادرم همیشه به او می‌‌گفت : با این بساطی که شما پیش می‌روید همسر شما حسابی تنبل می‌شود ها! امین جواب می‌داد: نه حاج خانم! مگر زهرا کلفت من است. زهرا رئیس من است. وقتی به خانه می آمد ،دستهایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش می‌گرفت و می‌گفت : سلام رئیس! 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* پدر حسین در بخش پوشاک بیمارستان شهید بقایی اهواز کار می کرد. یک بار که به آنجا رفتم به ایشان گفتم : آقای خرازی شما چرا اینجا کار می کنید؟ چرا نمی آید لشکر؟ پسر شما که فرمانده لشکره. گفت : من هم دوست دارم بیایم ، ولی هر وقت به حسین میگم ، بهم میگه : نه بابا اینجا باشی خیلی بهتره. حتی اصرار می کنم قبول نمیکنه. 📚 : زندگی با فرمانده 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* از همان کوچکی مادرم به باور عقاید مذهبی ما خیلی مُصر بود.با اینکه فقط سواد مکتبی و قرآنی داشت ، دعاها را یادمان می داد و هر روز می گفت که چه دعایی بخوانیم. پدرم در بحث نمازمان بسیار تاکید داشت. جو خانواده باعث شده بود ، وقتی که در زابل درس می خواندیم همه به میرقاسم بگویند : "شیخک "یعنی شیخ کوچک. در همان سن و سال عبا به دوش می انداخت و نماز می خواند. 🎤 : میرعباس میرحسینی 📚: نگین هامون 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* چند صباحی مراسم زیارت عاشورا در اردوگاه تعطیل شده بود. مداحان نبودند ، مشکل مهدیه داشتیم و چند مشکل جزئی دیگر. میرحسینی تا دید مراسم تعطیل شده با عصبانیت صدایم زد. رفتم. محکم و سریع پرسید : چرا زیارت عاشورا تعطیل شده؟! مشکل اول را که گفتم ، پرید وسط حرفم و گفت : لازم نیست حتماً یک نفر خوش صدا دعا بخوانه. مهم با صدای خوب دعا خواندن نیست، مهم اینه که در جبهه ی اسلام خواندن زیارت عاشورا فراموش نشه. 📚 : نگین هامون 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* در ستاد لشگر بودیم. یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست. آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد. آقا مهدی با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درآورد، گرفت جلوی شهید زین الدّین و با عصبانیت گفت: حرف حساب یعنی این! و چاقو را نشان داد. خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد. با مهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند. بعدها ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر! 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* درگیری ، شدید بود. درگیری بین ما و تانک‌های عراقی. بچه‌ها عجیب مقاومت کرده بودند. شلیک پی در پی آر پی جی و آتش گرفتن تانک ها توان عراقی ها را گرفته بود. در این بین با آتش گرفتن یکی از تانک‌ها سرباز عراقی سراسیمه خودش را از تانک شعله ور بیرون انداخت. به چپ و راست می رفت و برگشت کاملا گیج شده بود... قمقمه آب را محکم گرفت و به سمت دهانش برد یکی از بچه‌ها او را نشانه گرفت آماده زدن شده بود. هنوز انگشت به ماشه نبرده بود که اکبر با دست به زیر اسلحه اش زد و تعادل او را برهم زد. با ناراحتی گفت :مگر نمی بینی آب می‌خورد؟! اجازه نداد. او به سوی سرباز عراقی شلیک کند. بعد هم سفارش کرد : شما مثل امام حسین باشید ، نه مثل دشمنان امام حسین (ع)! 📚 : وصل خوبان 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* کمک به فقرا جزء مهمی از برنامه‌های زندگی کوتاهش بود. به خاطر دارم که یک روز از من پول گرفت ، تا دفترچه بخرد اما به جای خریدن دفترچه آنها را به فقیری بخشیده بود. همیشه خطاب به من می گفت : مادر! هر وقت پول ، غذا و یا هر چیز دیگری داری ، آنها را برای ما نگه ندار و به فقرا ببخش و مطمئن باش که خدا برای ما می‌رساند ؛ هیچ وقت غصه ما را نخور و به فکر ضعفا باش. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* 💢گره گشایی خیریه و کار جهادی در برزخ 💢 محمد در انجام بسياري از كارهای خيرخواهانه چه در محيط كار سپاه و چه در محيط خارج از آن پيشقدم بود و با همين روحيه بود كه نخستين گروه جهادی را با عنوان علمدار، با حضور دانشجويان تشكيل داد تا بتوانند در مناطق محروم به مردم خدمت كنند. 💢یکی از کارهای ماندگار او ایجاد صندوق خيریه امام زمان (عج) قائمشهر بود ، صندوقی كه با هدف جمع آوري كمك هاب خيرین براي محرومان راه اندازی شد و هنوز نيز فعاليت خود را ادامه می دهد. 💢همسر شهید می گوید که ؛ یک شب خواب محمد را دیدم، پرسیدم حال و روزت چطور است؟ گفته بود: حالم خیلی خوب است و شرایطم عالی است، هرجا به مشکلی بر می خورم به دو نکته اشاره می کنم و رد می شوم. یکی خیریه صاحب الزمان که در مازندران تاسیس کردم و دیگری فعالیت های جهادی که انجام دادم... راوی : برادر و همسر شهید 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* رفته بودیم شهر رزن. دیدار پدر و مادر شهید. در بین صحبت ها پدر شهید گفت: ما که توفیق دیدار امام خیمنی (ره) را نداریم. تلویزیونی هم نداریم که گه گاه چهره امام را از ببینیم. بعد از صحبت هایی پدر شهید علی آقا غیبش زد. می خواستیم از رزن خوارج شویم که علی آقا با تلویزیونی در دست برگشت. رفته بود تلویزیون خانه خودشان را از همدان آورده بود برای پدر شهید. 📚 : کتاب دلیل 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶این سهم تمومی نداره‌ ها! من از شما می‌تونم حلالیت بگیرم ولی از همه مردم نه! 🕊برگرفته از خاطره همسر شهید غلامرضا نوروزی... 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔰سفر با اتوبوس...🚌 🔶قراربود دریک روز تعطیل به بروند تا با و علمای حوزه ، دیدار داشته باشند. 😊 گفت: با اتوبوس🚎 می‌رویم . و بقیه گفتند: چنین چیزی سابقه ندارد. ❌ روکرد به آنها و گفت: اولاً سفر است، این طوری مشکلات سفر زیاد می شود🤯 ثواب هم بیشتر میشود. دوماً این که دسته جمعی، خوش می‌گذرد😍. سوماً همه ما داخل اتوبوس وقت داریم تا در مورد مشکلات ،مسائل جاری با هم صحبت کنیم😳 بالاتر از همه ، وزرا باید از مشکلات مردم با وسایل حمل و نقل عمومی🚉 و شرایط جاده ها🛣و راهها باخبر شوند.👌 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin