*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
#یاران_سردار
اجازه آمدن به جبهه را به او نمی دادند. او جزء شورای فرماندهی بود و با اخلاقی که از او سراغ داشتم ، دستور فرماندهان سپاه را حجت شرعی می دانست.
از نظر روحی خیلی تحت فشار بود ، چون دور و بری های به جبهه می رفتند و از حال و هوای آنجا می گفتند ، شهید و مجروح می شدند و همین ها حاجی گرامی را بی تاب کرده بود.
به حاج قاسم زنگ می زند و گله می کند ، وحاج قاسم هم با آقای کرمی تماس می گیرند و می گویند بگذارید به جبهه بیاید به او احتیاج داریم و حاجی راهی جبهه شد.
#شهید_حاج_محمد_گرامی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽*
#شهیدانه
حاج محمد همیشه اهل امر به معروف و نهی از منکر بود ، یعنی همیشه سعی در ارشاد و راهنمایی دیگران داشت.
یک بار من خیلی راحت در یک مجلس مهمانی شروع کردم به غیبت یک نفر.
وقتی بر گشتیم ، به من گفت : می دانی غیبت کردی؟!
حالا باید برویم در خانه شان و تو بگویی این حرف ها را پشت سرش زده ای.
گفتم : این طوری که آبرویم می رود!!!
گفت : تو که از بنده خدا این قدر می ترسی و خجالت می کشی ، چرا از خدا نمی ترسی؟
این حرفش باعث شد که نه دیگر غیبت کننده باشم نه شنونده ی غیبت.
📚 : دل دریایی
#شهید_حاج_محمد_گرامی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽*
#شهیدانه
بعد از ازدواج مان هر سال روضه ی هفتگی داشتیم. وقتی اسم امام حسین می آمد ، چهره اش تغییر می کرد. گوشه ای می نشست و آنچنان گریه می کرد که با آن قدرت بدنی از حال می رفت.
چندین هیئت راه انداخت تا در مراسم عاشورا سینه زنی و نوحه خوانی کنند و حتما تاکید می کرد تمام عزاداران با وضو وارد شوند.
📚 : دل دریایی
#شهید_حاج_محمد_گرامی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#شهیدانه
در کوههای گلباف با قاچاقچیان در گیر شدیم. خیلی از آنها فرار کردند. اما موفق شدیم محموله شان را ضبط کنیم.
یکی از آنها کشته شد. بچه ها گفتند : جنازه اش را همین جا بیندازیم و برویم، اما حاج محمد گفت : او را سوار یکی از الاغ های خودشان بکنید و بفرستید برود. شاید چشم انتظاری داشته باشد.
همیشه قاچاقچیانی که دستگیر می کرد آن ها رانصیحت و به نماز خواندن تشویق می کرد.
می گفت : شما انسان های خلاف کاری نیستید ، اشتباه کرده اید و راه برگشت هم بسته نیست.
کافی است توبه کنید و خدا را مد نظر قرار دهید.
📚 : دل دریایی
راوی : سعید نمازیان
#شهید_حاج_محمد_گرامی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽*
#شهیدانه
یک شب به اردویی در روستای سکُنج رفتیم. نیمه های شب بود که ناگهان آقای قاسمی آماده باش داد.
گفت : دشمن سپاه ماهان را محاصره کرده ، برادر گرامی و همرزمانش از سپاه ماهان فرار کردنده اند!
اشرار می خواهند افراد سپاه را قتل عام کنند!
ما باید آماده شویم و غسل شهادت کنیم!
تا گفت غسل شهادت بچه ها با آمادگی کامل خود را در جوی آب انداختند. آب آن روستا از سردی به آب زیر برف مشهور بود. بقیه بچه ها هم پریدند توی آب و غسل شهادت کردند.
بعد همه را سوار ماشین کردند و یک ساعت در بیابان چرخاندند ، و بعد گفتند : تمام شد ، دیگر نیازی به مبارزه نیست ، اشرار فرار کردند.
بعدها فهمیدیم که این نقشه حاج محمد بوده تا آمادگی نیروهایش را بسنجد.
📚 : دل دریایی
#شهید_حاج_محمد_گرامی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽*
#شهیدانه
سعی کنید کارهایتان برای رضای خدا باشد .
مگر من چند سال عمر میکنم ، بیش از ۱۰۰ سال اما بالاخره میمیرم!
چه بهتر که این مرگ راه خدا باشد.
وقتی جسد من وسط است ، خوب نگاه کنید و به فکر خودتان باشید.
بدانید که در آخر یک جسم بی روح خواهیم شد که خودمان هستیم و اعمالمان...
📚 : دل دریایی
#شهید_حاج_محمد_گرامی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽*
#شهیدانه
چشم های حاجی بر اثر شیمیایی نابینا شده بود. حاجی را برای زیارت به حرم امام رضا (ع) بردن. چشمهایش نمیدید.
خودش می گفت : گریه زیاد کردم. دلم گرفته بود و تنها بودم. متوسل شدم به خدا و ثامن الائمه که اگر خدا راضی است ، اگر حضرت رضا شفاعتم را می کند ، بینایی ام برگردد.
صبح آن روز وقتی چشمهایش را باز میکند همه جا را به وضوح می بیند.
می گفت : تو بیمارستان لحظه که دیدم دارم میبینم و شفا پیدا کرده ام.بی اختیاردست پرستار را گرفتم و گفتم : من دارم می بینم!
که متوجه شدم دست نامحرم را گرفتم و سریع رها کردم.
اما عوارض شیمیایی اش مانده بود. صورتش ، دست ها و قسمت هایی که در معرض پرتو شیمیایی قرار گرفته بود ، کاملا سیاه و سوخته شده و حالت بدی پیدا کرده بود.
مدام تب و لرز شدیدی به او دست میداد...
از اون می پرسیدند : چی شده؟
جواب می داد : چیزی نیست این قسمت بوده که رو سفید بریم و روسیاه برگردیم. مهم نیست پس از مدتی پوست میاندازیم و خوب می شویم.
📚 : دل دریایی
#شهید_حاج_محمد_گرامی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin